تمدن اسلامی از اندیشه های نظری – فلسفی یونان باستان استفاده کرده است. کسی نیست که منکر این تأثیر پذیری باشد اما آنچه در این زمینه مناقشه ای طولانی به وجود آورده این است که میزان این تأثیرپذیری و تأثیرگذاری تا چه اندازه و چگونه است.
پاره ای از پژوهشگران معتقدند تفکر نظری اسلامی کاملاً متأثر از تفکر فلسفی یونانی است اما عده ای دیگر بدرستی تصریح می کنند هرچند که تمدن و تفکر اسلامی از آرای فیلسوفان مطرح یونان باستان چون: افلاطون، ارسطو و فلوطین تأثیرپذیر است این تأثیرپذیری به معنای یکسان بودن تفلسف اسلامی با تفکر یونانی نیست. به تعبیر دیگر اثر آموزه های اسلامی بر آرای فلسفی فیلسوفان اسلامی آنقدر پررنگ است که باید یک منظومه و گستره ای جز منظومه فلسفه یونان را برای آنان تعریف کرد.
همانطور که گفتیم ما این نظر را صائب می دانیم و معتقدیم فیلسوفانی چون: فارابی، ابن سینا ، خواجه نصیر و حتی ابن رشد را باید در ذیل گفتمان اسلامی در نظر گرفت هرچند که آنان از اندیشه ای مختلف بخصوص اندیشه های یونانی تأثیرپذیری نیز داشته اند.
اگر معارف نظری را به پیروی از یونانیان مابعدالطبیعه، ریاضیات ، طبیعیات و همچنین منطق بدانیم مسلمانان در همه این عرصه ها استعدادهای زیادی از خود نشان دادند و در این عرصه ها به کل معرفت بشر مدد و یاری بسیار رساندند. در این میان نقش ایرانیان هم در پیشبرد معارف اسلامی به هیچ وجه قابل انکار نیست.
مسلمانان با افرادی چون: کندی، فارابی، ابن سینا و خواجه نصیر منطق یونانی را بازتفسیر نموده از طریق غرب قرون وسطا به جهان جدید رساندند. از سوی دیگر افرادی چون : زکریای رازی ، خوارزمی و ابوریحان بجد در پیشبرد حکمت طبیعی نقش داشتند. همچنین پیشبرد ریاضیات با مدد از تلاشهای متفکران زیادی که بسیاری از آنها مسلمان بودند صورت گرفت. در این میان مابعدالطبیعه به عنوان یکی از مهمترین و اساسی ترین علوم نظری نیز بسیار مورد توجه متفکران مسلمان قرار داشت و آنها نقشی بی بدیل در پیشبرد این نحله بر عهده داشتند.
با وجود آنکه مابعدالطبیعه و فلسفه جایگاه مهمی در هر تفکر نظری بر عهده دارد وضعیت اینها به جهت پاره ای از حوادثی که در جهان اسلام رخ دادند قبض و بسطهای زیادی به خود دید. بسیاری از از پژوهشگران تاریخ تمدن اسلامی تصریح کرده اند که امام محمد غزالی با کتاب مهم و تأثیرگذارش " تهافت الفلاسفه" نقشی بی بدیل در فرود تعقل و تفلسف در فرهنگ اسلامی ایفا کرده است.
غزالی در کتاب خود دو مشکل مهم را در باب فیلسوفان اسلامی پررنگ می کند. مشکل اول کاربرد اشتباه ابزارهای فلسفی است. یعنی استدلالهای این فیلسوفان از معیارهای معتبر فلسفی که خود فلسفه مشخص می کند تبعیت نمی کنند. مشکل دیگر نیز این است که نتایج حاصل از کار فلسفی آنان با آموزه های اسلامی در تعارض قرار گرفته است.
این در حالی است که فیلسوفان می خواهند اینگونه وانمود کنند که فلسفه موید آموزه های اسلامی است. اثر غزالی با توجه به حمایتی که دستگاه سیاسی وقت از او به عمل آورد ضربه ای قابل توجه به فلسفه و تفکر نظری وارد کرد. عده ای چون ابن رشد با کتاب خود تحت عنوان " تهافت التهافت" سعی کردند از شدت این حمله بکاهند اما جریان کلی فلسفه کاملاً تحت تأثیر حمله غزالی قرار گرفت.
مشکلی دیگر که فراروی فلسفه در جهان اسلام قرار داشت فاصله گرفتن ان از تحولات و ضرورتهای روز و توسل فیلسوفان اسلامی به صرف تفسیر آرای پیشینیان بود. این در حالی بود که دیگر معارف اسلامی چون فقه بجد در عرصه های فردی و اجتماعی حضور داشتند و به پرسشهای جوامع اسلامی پاسخ می گفتند.
شاید وضعیت فلسفه در این زمینه شبیه وضعیت عرفان باشد که این نحله نیز نتوانست همپای تحولات روز جلو بیاد. بالاخره جوامع اسلامی نیاز داشتند که شئون و جنبه های مختلف خود را سامان دهند. تنظمیات روابط مختلف فردی و اجتماعی البته کاملاً بر عهده فلسفه نیست اما فلسفه می تواند نگاهی نظری و تئوریک به تحولات روز داشته باشد همچنانکه که هم اکنون این نقش را برعهده دارد و در عرصه های گوناگون؛ چه اقتصاد و اجتماع و چه حقوق و اخلاق موضوعاتی را هر چند تحلیلی و نظری اتخاذ می نماید.
به همین جهت نمی توان همه بار خللهای فلسفه در جهان اسلام را به پای فلسفه ستیزانی چون غزالی گذاشت و خود فیلسوفان هم در این زمینه نقشی ایفا می کردند. به همین جهت است که حتی تاکنون در حوزه های علمیه جایگاه فلسفه به اندازه دیگر معارف جدی نیست و فلسفه هنوز هم در حاشیه قرار دارد.
تکرار کنیم که فلسفه دانشی نیست که همه بتوانند در آن سهیم شوند و به صورت نویسنده یا مخاطب با آن جلو رود. فلسفه بالاخره معرفتی تخصصی و حرفه ای است که مخاطبان آن نسبت به دیگر معارف کمترند. با این همه نباید نادیده گرفت که خود فیلسوفان اسلامی نیز تلاشی در راستا حضور بیشتر و بهتر فلسفه در جامعه از خود به خرج نداده اند.
نظر شما