به گزارش خبرنگار مهر، مجیدی فعالیت هنری خود را با حضور در نمایشهای صحنهای آغاز کرد و سپس در حوزه اندیشه و هنر اسلامی به بازی در نمایش، نویسندگی و کارگردانی فیلم کوتاه پرداخت. "بدوک" اولین فیلم این فیلمساز در مقام کارگردانی است.
در کارنامه هفت فیلمی مجیدی بیش از هر چیز تمرکز بر مسائل انسانی با نگاهی کاوشگر به ریشههای بشری و فطری اعمال برجسته شده که نوعی ارزشگذاری بر عنصر خانواده نیز در آنها وجود دارد. حرمتگذاری بر تلاش قهرمان برای بازسازی حریم خانواده از مهمترین دغدغههای این فیلمساز است.
"بدوک" اولین فیلم مجیدی است که به نوعی دغدغههای آتی او را بر بستری خاص روایت میکند. رابطه خواهر و برادری که در این فیلم به جدایی میانجامد و انگیزهای برای تلاش و جستجوی جعفر است. این رابطه در "بچههای آسمان" کارکردی دیگر پیدا کرده و شکلی دیگر از کنش و واکنش را بر این رابطه حاکم میکند.
اهمیت دادن به کانون خانواده به عنوان نهادی که با مرگ پدر به فروپاشی رسیده، مفهومی است که جستجوی جعفر را به نوعی دارای شناسنامه خاص میکند و زیرلایه فیلم را تهی نمیگذارد. تصویرسازی از کانون خانواده و قهرمانی که دغدغه بازسازی این نهاد را دارد، در آثار بعدی فیلمساز هم با رویکردهای مختلف، تبدیل به مولفه مشترک آثارش میشود.
"آواز گنجشکها"
کودک ـ نوجوانی که در عرصه تلاش برای زندگی با مسیر طراحی شده توسط فیلمساز به بلوغ فکری میرسد از دیگر مفاهیمی است که مجیدی در آثار اولیه خود به آنها میپردازد. در "بدوک" او با انتخاب بستر قصهای خاص سعی میکند نگاهی به معضل اجتماعی خاص این منطقه هم داشته باشد که نوعی بردهداری مدرن را به تصویر میکشد.
فیلمساز با انتخاب این بستر به تلاش و جستجوی جعفر وجوهی جدید اضافه کرده و میتواند در دل این قصه که استعداد ذاتی احساساتزدگی را دارد، به روایت قصهای بپردازد که به نوعی همهشمول است. ویژگی که در آثار بعدی هم تبدیل به نقطه قوت نگاه او به موضوعاتی ساده و احساسبرانگیز است.
"پدر" همان شاخصه اصلی فیلمساز را این بار در نگاه به تیپی خاص در حافظه فرهنگی ما دارد. بازنگری کلیشه ناپدری که این بار منجر به قصهای ساکن شده که کنشمندی در زیرلایه آن موج میزند. مهرالله میخواهد کانون خانواده را اداره کند و به نوعی به مردانگی زودهنگام برسد، اما با حضور ناپدری مواجه میشود که این نقش را برای مادر و خواهر و حتی خود او ایفا میکند.
ازدواج مادر به جایگاهی برمیگردد که او برای برپایی کانون خانواده قائل است، به ویژه با تکیه بر ویژگیهای بالقوه که ناپدری برای پدر خوب شدن دارد. شغل ژاندرام و ظاهر و هیبت ناپدری کنشهایی را از او قابل انتظار میکند که در این شخصیت وجود ندارد. ناپدری مردی مهربان است که میتواند یک پدر و شوهر خوب باشد و مهرالله وقتی این را میفهمد ترجیح میدهد فرار کند.
موقعیت همراهی اجباری دو انسان که منجر به تأثیرپذیری آنها از یکدیگر میشود در این فیلم وارد رابطه پسر و ناپدری شده تا به نوعی از این الگو هم کارکردی جدید گرفته شود. در تنهایی کویر و ناتوانی ناپدری، مهرالله دست به انتخابی میزند که فقط خدا شاهد آن است و راضی میشود عنوان پدر را به او بدهد.
"بچههای آسمان" مایههای آشنای سینمای مجیدی در رابطه یک خواهر و برادر و تصویرسازی او از بنیان خانواده آسیبدیده است. آسیبدیدگی خانواده این بار در فقر مادی و بیماری مادر نمود پیدا کرده که شرایطی خاص را برای خواهر و برادر فیلم رقم میزند. کودکانی که در موقعیت پیش رو دچار شرم ذاتی در برخورد با نیازهای اولیه خود هستند و زبان به شکایت باز نمیکنند.
این ویژگی از آثار مثبت فقر یا همان فقر فاخر است و فیلمساز اعتقاد دارد میتواند نمود پیدا کند. آثار سیاه و منفی فقر مخرب در آثار هنری به نمایش درآمده که ناشی از نگاه یکسویه به معضل است، اما مجیدی با نگاه هنرمندانه در لایههای فقر به نوعی رشد فرهنگی و عزت نفس میرسد که درک آن میتواند مختل شدن زندگی خواهر و برادر را با داشتن یک جفت کفش بزرگنمایی کند.
فیلمساز به تلاش علی و زهرا برای پنهان نگه داشتن مشکل و بلوغ فکری که در حال گذار از آن هستند، وجه مقدس و معصومانه میدهد و با چیدن چند مولفه بیانیه شخصی خود را از همان عنوان فیلم به عنوان روح کلی به اثر وارد میکند. بچههایی که به آسمان تعلق دارند و ماهیها بر زخم پایشان بوسه میزنند...
"رنگ خدا" با محور کودکی نابینا که دنیای او به کل کار تعمیم پیدا میکند، قصه تلاش پدری برای بازسازی نهاد خانواده است که راه به غلط میبرد. هر چند میتوان ازدواج دوباره پدر را به همین وجه نسبت داد ولی آنچه او را از شخصیت مادر "پدر" متمایز میکند، انگیزه است. چون آنچه پدر را به این کار واداشته بیش از اهمیت جایگاه خانواده، خودخواهی شخصی است.
فیلم با انعکاس دنیای حسی پسر نابینا بر کلیت فیلم و رابطه او با دنیای اطراف که بیشتر منحصر به مادربزرگ و طبیعت است سعی میکند فاصله دنیای پدر از او و پناه بردن محمد به این دو عامل را برخاسته از نیاز فطری او قرار دهد. نیاز به محبت، توجه و عشق که در پدر جایی ندارد.
"باران" به نوعی خروج مجیدی از دنیای کودکان و نگاهش به عشق مادی است. نگاهی که با پیشزمینهای که از مجیدی داریم میتواند به تعریف خاص عشق بینجامد. لطیف کارگر ساختمانی است که در چند صحنه اول جوانی مادیگرا معرفی میشود که موقعیت شغلی اهمیتی زیاد برایش دارد. وقتی حضور رحمت باعث میشود کارش را از دست بدهد او به تقابل با رحمت میرسد.
مجیدی وقتی هم که میخواهد عشق را به تصویر بکشد باز هم مجزا از جهانبینی و دغدغههایش عمل نمیکند و همین عشق مادی را بر بستری جاری میکند که به ارتقای شخصیت لطیف میانجامد. عشقی که او را به آن روستای دورافتاده و اجتماع کوچک افغانیان مهاجر میکشاند تا به گونهای خودخواسته پسانداز و شناسنامه را که هویت او است در راه رسیدن به باران حراج کند.
لطیف ابتدا به شوخی دختر و پسر در پارک توجه دارد و بعدتر جنبههای شخصیتی را به نمایش میگذارد که در تصویر اولیه او از باران هم مطرح میشود. سایه دختری در حال شانه کردن موهایش و سنجاق سر برای لطیف نشانه این ظواهر است. ولی در انتها وقتی به قرار دادن پایش در جای پای دختر در میان گِل اکتفا میکند، به بلوغ فکری ناشی از طی مسیر عاشقی رسیده است.
در "بید مجنون" فیلمساز دنیای مردی را ترسیم میکند که بعد از 37 سال با تصویر دنیایی که فقط حس کرده مواجه میشود و حقش را میخواهد. مجیدی با گذر از عشق زمینی نگاهی دارد به جایگاه غریزه و احساس در قهرمان. ویژگی نابینا شدن در هشت سالگی این امکان را به یوسف میدهد که در نخستین مشاهدات نه به شناسایی بلکه به بازشناسایی بپردازد.
فیلمساز با نمادین کردن سیر نزولی شخصیت یوسف، فروپاشی او را در پس خاموشترین تصاویر ترسیم میکند. یوسف حق خود میداند که دنبال تعریفی شخصی از زیبایی، لذت و ... باشد و وقتی گام در راهی میگذارد که همیشه به کمک زنش آن را طی میکرده، خود را قادر به انجام هر کاری میداند.
فیلمساز برای هر مرحله از این انفجار به اولین راهها متوسل شده تا اغراق در چیدمان منجر به تحت تأثیر قرار دادن انفجار زیر پوستی او نشود. مثلاً اولین نشانهای که زن یوسف را متوجه اتفاقهای درونی او میکند، فقط دیدن عکس دختر جوان در جزوهها است که زن را وادار به قهر میکند؛ ابتداییترین کد برای بیان اتفاق درونی یوسف.
نابینایی و بینا شدن چندباره مرد و نتیجهای که فیلمساز میخواهد از این رفت و برگشتها بگیرد شاید همان مفهوم ساده عقوبت و تنبیه خداوند باشد. ولی آنچه اهمیت پیدا میکند روندی است که شخصیت را به محصور شدن در میان تورهای آهنی در زبالهها میرساند. موقعیتی که به اسارت او در زندان غرایز اولیه انسانی پهلو میزند.
"آواز گنجشکها" اثر متأخر این فیلمساز است که بیشتر در راستای آثاری چون "رنگ خدا"، "بچههای آسمان" و ... قرار دارد تا "بید مجنون". مجیدی این بار هم سراغ محرومیتها میرود ولی این امتیاز را همچنان برای خود نگه میدارد که از زاویه ای برابر، قهرمانش را به تصویر بکشد و اگر همدلی مخاطب را به دست میآورد به واسطه نگاه و لحن احساساتزده فیلم نباشد.
فیلم را شاید بتوان در تلاش پدر برای گرداندن خانواده و رابطه تنگاتنگ او با نتایج اعمال و کردارش خلاصه کرد. وجهی که موضعگیری فیلمساز و نوع پرداخت او میتوانست آن را بدل به شعار اصلی کند و همه چیز را تحت تأثیر قرار دهد. ولی مجیدی با کمرنگ کردن آن و استفاده کمتر از تکرار همان چند موقعیت را برای پاسخ گرفتن اعمال و نیات مرد برجسته کرده است.
"آواز گنجشکها" فیلمی است که سیر تکاملی مجیدی را در روندی پویا برجسته میکند و این نکته را نمیتوان نادیده گرفت که او راه خود را پیدا کرده است. مولفه مشترک مجموعه آثار مجیدی در این فیلم هم محور اصلی کار را به خود اختصاص میدهد.
موفقیت فیلم در جشنواره برلین، نمایش در جشنوارههای متعدد جهانی و انتخاب به عنوان نماینده سینمای ایران در اسکار هشتاد و یکم از جمله موفقیتهای آن هستند که حضور برجسته در جشنواره فجر بیست و ششم را نیز به دنبال دارد.
فیلم سینمایی "آواز گنجشکها" از چهارشنبه دهم مهرماه در گروه سینمایی استقلال اکران شده است.
نظر شما