ا |
آيا ارتباط ميان فلسفه و جامعه شناسي يك ارتباط بين رشته اي interdiciplinary است ؟
تصور من اين است كه نياز جامعه شناسي به فلسفه چيزي فراتر از روابط بين رشته اي است . اگر كسي با دقت، محتوا و ادبيات جامعه شناسانه را واكاوي و تجزيه و تحليل كند متوجه خواهد شد كه فلسفه با جامعه شناسي آميخته است و اگر شما بخواهيد عناصر فلسفي مباحث جامعه شناسي را استخراج كنيد شايد چيزي جز مواد خام چيده شده در كنار هم باقي نماند . شايد نگاه من يك نگاه افراطي باشد ، ولي اساسا ذات و ماهيت فلسفه به گونه اي است كه بن مايه بسياري از حوزه هاي علوم انساني قرا ر مي گيرد . البته بين گزاره هاي فلسفي و روشهاي فلسفي تفاوت وجود دارد . اين كه علوم انساني از دستاوردهاي فلسفه استفاده مي كنند يك بحث است ، و اين كه خودشان را محصور در روشهاي صرفا عقلاني فلسفه كنند بحث ديگري است .
آيا مي توان گفت كه رابطه ميان فلسفه و جامعه شناسي در ناحيه روش است ؟
خير ، در واقع ما در هر علمي يك سلسله مجموعه اصول موضوعه axioms داريم ، يك سلسله پيشفرضهايي داريم . لزوما همه علوم در يك فضاي بدون پيشفرض، و از مقدمات صرف شروع نمي كنند . بلكه نوعا با استفاده از دستاوردهاي علوم ديگر و با پيشفرضها و اصول موضوعه كار خود را آغاز مي كنند . در واقع مي توان گفت كه فلسفه از معرفتهايي است كه اصول موضوعه بسياري از علوم قرار مي گيرد . به نظر من ارتباط ميان اين دو رشته ارتباطي از اين جنس است ، نه از ارتباطي از جنس روش .
جامعه شناسي دين يكي از شاخه هاي جامعه شناسي است كه به مطالعه دين مي پردازد . لطفا به برخي از مسائل اين رشته علمي اشاره بفرماييد ؟
من با استفاده از بحث قبلي مي خواهم عرض كنم كه جامعه شناسي دين از زمره حوز ه هايي است كه بيش از حوزه هاي ديگر نياز به دانش و معرفت فلسفي دارد . نه تنها معرفت فلسفي، بلكه به معرفت كلامي نيز نيازمند است . يعني اگر شما از مجموعه عقايد اديان اطلاع نداشته باشيد نمي توانيد به مطالعات جامعه شناسي پيرامون آنها بپردازيد . حتي ممكن است برخي به خاطر اين كه فرصت مطالعه عميق اديان را ندارند از طريق يگانه تلقي كردن همه اديان، خودشان را بي نياز از رجوع به آموزه هاي اديان بدانند و لذا راه را بر روي مطالعات جامعه شناسي دين ببند ند . اما واقعيت متكثر اديان نشان مي دهد كه نمي شود از احكام واقعي ، يكد ست ، يكسان ، و بدون ملاحظه مصاديق در باب همه اديان صحبت كرد و اسمش را جامعه شناسي دين گذاشت . جامعه شناسي هنرش در اين است كه با نظر به واقعيت و رجوع به عينيات تحليل و تبيين خودش را از تحولات ، تغييرات ، و واقعيتهاي موجود عرضه مي كند . از آنجايي كه جامعه شناسي دين يكي از شاخه هاي جامعه شناسي است بنابراين بايد از يكد ست ، و يكسان د يد ن اديان پرهيز كند ، و به مصاديق رجوع كند . اين مصاديق هم داراي محتوي هستند و هم داراي معنا . يعني مانند مصاديق فيزيكي شئيت يافته نيستند كه با يك نگاه ظاهري و بيروني بتوان از آنها شناخت پيدا كرده و در باره آنها داوري كنيم . مصاديق اديان داراي معاني عميقي هستند كه كشفشان بسيلر دشوار است ، لذا شما ناگزيريد براي شناخت عميقتر اين واقعيات سراغ آموزه ها ، و حتي فراتر از آموزهاي اديان برويد ، از منظر يك ناظر بيروني ، گاه خود را جاي يكي از مومنان به يك آيين قرار دهيد ، بحثي كه آقاي ماكس وبر تحت عنوان تفهم، و پديدار شناسان تحت عنوان نشستن در جاي كنشگر از آن ياد مي كنند . جامعه شناسي دين اگر بخواهد پايبند عينيت گرايي باشد بايد مصاديق اديان را از نزديك مورد مطالعه قرار دهد . اين مصاديق چون داراي معاني و محتواي عميقي هستند شما ناگزيريد هم آموزه ها ، هم مدعيات ، و هم احساسات و تلقي و باور كنشگراني ( مومنان) را كه درگير آن حادثه ديني هستند بشناسيد .
در تركيب جامعه شناسي دين ، منظوراز دين اديان ابراهيمي ، يعني يهوديت، مسيحيت ، و اسلام است ؛ يا اين مفهوم ، اديان شرقي مانند بوديسم، هندوئيسم ، كنفوسيوسيسم ، و ... را هم در بر مي گيرد ؟
يكي از نقاط تاكيد جامعه شناسان اين است كه در تعريف دين نبايد بعضي از مصاديق دين را در نظر گرفته و ملاك تعريف قرار دهيم . هر چند كه منشاء بسياري از مطالعات جامعه شناسي دين مغرب زمين است وطبيعي است كه اين مطالعات تحت تاثير فضاي اجتماعي و ديني آنجا باشد ، ولي تلاش انديشمندان اين بوده كه مدعياتشان به نحوي ارائه شود كه قابليت تعميم داشته باشد . لذا اگر چه بيشتر توجهات به اين سه دين ابراهيمي شده است ، ولي مطالعات قابل توجهي هم درباره اديان شرقي انجام گرفته است .
همچنين، اديان ماقبل تاريخ ، يعني اديان باستاني و ابتدايي هم مورد توجه برخي از جامعه شناسان ، به ويژه مردمشناسان قرار گرفته است . البته بعضي ترديد كرده اند كه با توجه به اين همه تنوع و تكثر موجود در اديان ، آيا ما مي توانيم جامعه شناسي دين داشته باشيم يا بايد از جامعه شناسي اديان سخن بگوييم . من تا اين حد افراطي نمي خواهم تاكيد كنم ، ولي رعايت عينيت ما را ملزم به پذيرش وجود تفاوتهاي موجود در اديان مي كند . در باره سر فصلهاي جامعه شناسي دين بايد بگويم كه جامعه شناسي دين مناسبات ميان دين و جامعه را مورد بررسي قرار مي دهد . البته بايد متذكر شد كه فرض دو گانگي ميان جامعه و دين يك فرض كاملا اعتباري است . در مقام خارجي و بيروني نه جامعه بدون دين شناسايي شده و نه دين بدون بستر اجتماعي ، لذا اين ها دو امر متفاوت و مستقل از هم نيستند كه بررسي مناسباتشان موضوع جامعه شناسي دين باشد . ما اعتبارا اينها را دو امر جدا فرض مي كنيم و با مطالعه تاثير و تاثر و روابط ميان دين وجامعه را به صورت علمي موضوع جامعه شناسي دين قرار مي دهيم .
از جمله مباحثي كه در دهه اخير در ايران موردتوجه قرار گرفته بحث سكولاريزاسيون است . آيا غربي ها درباره نسبت ميان سكولاريزاسيون و اسلام نيز تحقيق قابل اعتنايي انجام داده اند ؟
بله . منتها حجم اين كارها در برابر كارهايي كه در باره مسيحيت انجام شده بسيار ناچيز است . شايد در اين زمينه، عربها ، يعني عربهايي كه در غرب تحصيل كرده اند در پيگيري اين مسائل پيشروتر از ما باشند . آنان شصت الي هفتاد سال زودتر به اين مسائل توجه كرده و منابع قابل اعتنايي را هم فراهم كرده اند . هرچند اين مساله مربوط به ادوار اخير نيست ، بلكه سابقه سه چهار سده را در غرب به همراه دارد ولي به دليل اين كه اين فرايند صورت عيني حركت خودش را بيشتر نمايان ساخته ، و به لحاظ نظري و محتوايي هم مورد بازخواني قابل توجهي قرار گرفته است در دو دهه اخير توجهات بيشتري را نسبت به خود جلب كرده و به يك مساله محوري تبديل شده است .
علل اين توجه نيز روشن است . چرا كه ، در غرب يك اتفاقي افتاده و آن حركت شتابان به سوي يك نوع زندگي كاملا مادي ، انسانهاي غربي را دچار يك خلا يي كرده كه هر كس به شيوه و روش خودش وبا راه حل هاي فردي، يا گروهي براي جبران اين خلاء دست به كار شده است . با شكل گيري انواع و اقسام جنبشهاي جديد ديني ، معنويت گرايي هاي جديد ، و گرايش مجدد به سمت خرافه كه طي ساليان دراز با حربه علم و معرفت مورد انكار قرار مي گرفت ؛ مي بينيم كه اين ها، مجددا مورد توجه قرار گرفته اند . اين تا حدي تحت تاثير شرايط زيستي ، يعني سبك زندگي و ساختار اجتماعي است كه در غرب شكل گرفته است . از جمله علل ديگري كه موجب توجه به مساله عرفي شدن ( سكولاريزاسيون) شد يكي فروپاشي شوروي و ديگري انقلاب اسلامي در ايران بود . دين، كه در يك پروسه تاريخي در مغرب زمين به تدريج به حاشيه رانده شده و به يك نوع تعلق خاطر شخصي تبديل شد ه بود در اين سوي جهان ، يعني ايران موتور محرك حركتهاي وجنبش هاي اجتماعي قرار گرفت و تبديل به يك آرمان سياسي شد .
دليل كم توجهي ما نسبت به مسائل اصلي جامعه خودمان چيست ؟ چرا ما همواره مسائل خودمان را بايد اززبان ديگران بشنويم ، تا نسبت به آنها توجه پيدا كنيم ؟
اين به خاطر عقب افتادگي علمي ما است . آنها توليد كنند ه هستند و توليدات خود را بسيار خوب عرضه مي كنند ، لذا موجب جلب توجه ديگران مي شوند . از طرف ديگر ما فاقد زمينه ها و معرفتهايي كه باعث پيدايش جامعه شناسي دين در غرب شد هستيم - اگر چه در اوايل انقلاب اسلامي به دليل فضاي هنجاري حاكم بر انقلابها امكان بررسي و مطالعه بي طرفانه وجود نداشت ، ولي اكنون توجه و اهتمام به پديده دين بسيار قابل توجه است ، يعني حجم اد بياتي كه پيرامون دين توليد شده نسبت به اوايل انقلاب يك فرايند تصاعدي داشته و روز به روز هم افزايش پيدا مي كند . اين گونه مطالعات( مطالعات بيروني ازپديده دين ) حتي در مركز اصلي مدافعه باور هاي ديني ، يعني حوزه علميه قم ، نيز انجام مي شود و نسبتا مورد توجه است - ؛ يكي ديگر از اين عوامل، كم كاري اهل علم است .
فضاهاي دانشگاهي ما متاسفانه هنوز آن ارتباط نزديك تنگا تنگ و ملموس را با محيط اجتماعي خودشان فراهم نكرده اند ، و بعضا به موضوعاتي توجه مي كنند كه يك غربي نظرش جلب شده وكتابي پيرامون آن تأليف كرده، بعد از اين كه او يك چيزي را تأليف كرد ما آن وقت توجه ثانويه اي را رابه خرج مي دهيم. گفته ها يا مدعياتي را مورد نقد قرار مي دهيم يا تأييد ش مي كنيم يا سعي مي كنيم در همان مسيري كه او مطرح كرده اضافاتي هم داشته باشيم. |
آيا منظور شما از توجه حوزه هاي علميه به مباحث ديني ، مباحثي از سنخ جامعه شناسي دين است ؟
نه من منظورم جامعه شناسي دين نيست. جامعه شناسي دين متأسفانه هنوز خيلي فقير است . منظور من نگاه بيروني به پديده دين بود . از ميان اين گونه مطالعات ، الاهيات جديد و فلسفه دين بيشتر مورد توجه طلاب قرار مي گيرند .
با توجه به مطالعاتي كه شما در اين حوزه انجام داده ايد چرا هنوز به جامعه شناسي دين آن چنان كه بايد توجه نمي شود ؟
براي اين كه يك رشته علمي پا بگيرد يك سري اقدامات به شكل مكمل و همراه با هم بايد صورت بگيرد تا زمينه هاي ابراز وجود يك رشته علمي را فراهم بكند . صرف اين كه كسي اسم جديدي ابداع كند، يا كتابي پيرامون يك رشته علمي نوشته باشد ، يا با افزايش تعداد كتابهاي نوشته شده نمي شود گفت كه يك رشته علمي شكل گرفته است . اين گونه هم نيست كه اگر در كشوري رشته علمي اي شكل گرفت بشود به صورت بسته بندي شده ان را منتقل كرد . قاعدتا بايد عينا همان فرايند ، كم و بيش، با برخي تفاوتها در سرزمين جديد هم شكل بگيرد . براي مثال ، جامعه شناسي دين را مي توانيم از طريق ترجمه كتاب ، يا گذاشتن كلاسهاي درس دربرخي مقاطع تحصيلي به وجود آوريم ؛ اما اين به هيچ وجه براي اين كه بشود گفت ما جامعه شناسي دين را در ايران تشكيل داديم كافي نيست . جامعه شناسي دين علاوه بر اين اقدامات ، كه جزو ملزومات اساسي تاسيس يك رشته علمي است نيازمند كارهاي پژوهشي و تحقيقي است . يعني علاوه بر تشكيل كلاس و ترجمه وتاليف كتاب بايد به سوي راه اندازي موسسات پژوهشي تخصصي ، مجلات تخصصي، برپايي سمينارها، كنفرانسها ، و نشست هاي علمي و تخصصي كه مي توانند اعتبار يك رشته علمي را بالا ببرند برويم . اين ها هستند كه بر روي هم به شكل مكمل ، شرايط شكل گيري يك علم را در جامعه فراهم مي كنند . توجه به يك ، يا چند مورد از اين موارد ، و غفلت از ساير آنها موجب طرح ناقصي از يك رشته علمي مي شود .
جامعه شناسي دين در كشور ما سالهاي مد يدي مورد بي اعتنايي بود ، تا جايي كه حتي در دانشگاه ها هم تدريس نمي شد ؛ تعداد كتابهاي چاپ شده در اي زمينه به تعداد انگشتان يك دست نمي رسد ، همچنين كتابهاي ترجمه شده به تعداد انگشتان دو دست نمي رسند ، ولي چون دين در جامعه ما بسيار مورد توجه - حوزه و دانشگاه ، جوانان - است ، من به شما نويد مي دهم كه تا چند سال آينده حجم اين كارها افزايش پيدا خواهد كرد . من اين امر را ازمشاهده پايان نامه هايي كه دانشجويان در دست تدوين دارند ، مجلاتي كه در اين باره مقالاتي به چاپ مي رسانند ، و حتي صفحات مياني( انديشه) روزنامه كه به موضوع دين توجه نشان مي دهند مي گويم .
نظر شما