این یگانه موردی نیست که هابرماس بر فاصلهاش از اندیشه مارکس انگشت گذاشته است، اما باید گفت که این فاصله در برابر اهمیتی که او برای کار مارکس قائل است چندان نیست. به نظر هابرماس پیشینیان واقعیت باژگونه را کل واقعیت میشناختند، و مارکس آن را لحظهای از واقعیت میدانست، لحظه ای که باید عوض شود. پس نقد به ایدئولوژی باید جدی و رادیکال باشد، یعنی به شکلی بنیادین گامی باشد جهت دگرگونی واقعیت موجود.
محتوای آگاهی ( محتوای ایدئولوژی ) پندارگون نیست، بل واقعی است و باید تغییر کند. اقتصاددانان کلاسیک نیز بیان خود را از زندگی اقتصادی ( ازنیروهای تولیدی که در پله خاصی از تکامل خود نسبتی ویژه یافته بودند با مناسبات تولیدی ) شکل درست و ادراک آن واقعیت میپنداشتند. در نقادی مارکس آشکار میشود که از راه بررسی این شکل، یعنی با پژوهش نقادانه نظریههای ارزش افزونه" میتوان نه فقط آن نسبت نیروهای تولید و مناسبات تولید را شناخت، بل مهمتر از آن نسبت مورد شناخت را نپذیرفت.
یکی از شعارهای مهم روشنگری علم بود. رهایی از راه دانش و به یاری آن ممکن بود. دانایی گشایشگر آزادی و نیکبختی، اسلحهای علیه سنت و بازماندههای خرافی و فکری و اجتماعی سدههای پیش دانسته میشد. علم هم نگاهی به آینده است، وهم به تصور ما از رهایی شکل میدهد. شعار علم و خردباوری، و فرجامی که به عنوان سعادت پیش روی انسان و تاریخ میگذاشت، به چشم اندیشمند تلخاندیشی چون آدورنو به کار گول زدن بچهها میآمد ، و حتی شعاری بود غیر اخلاقی: پس از آن فاجعه و فاجعههای در پیش اند. آدورنو تا آنجا پیش رفت که حتی شاعری را پس از آشویتس کاری غیراخلاقی و ناممکن میخواند. اما هابرماس اینجا از دوست و استاد خود دور میشود. شناخت شناسی او ( به شیوه مارکس ) عنصری آیندهنگر به همراه دارد ، به این معنا که به موقعیتی دیگر میاندیشد ، و از آن ، نکتههایی برای بحث امروز خود استنتاج میکند.
هدف هابرماس را میتوان چنین توصیف کرد: هابرماس میخواهد نظریهای اجتماعی پایه گذارد که انتقادی ، تجربی و علمی باشد، بیآنکه به علوم تجربی - تحلیلی تقلیل یابد، نظریه او باید فلسفی به معنای نقادانه باشد ، بیآنکه به یک فلسفه اولی رها از پیشفرضها و پیشنهادهها تبدیل شود، نظریه اش تاریخی هست بیآنکه تاریخیگر باشد، پراتیک هست، به معنای اینکه به سوی کنش سیاسی رهاییبخش راستا دارد، بی آنکه این کنش به معنای نظارت تکنولوژیک - اداری باشد . این هدف با روشی دنبال شده که هر دم بیشتر هابرماس را به درستی منطق مکالمه مطمئنتر کرده است. مکالمه بهویژه در دومین دوره کار فکری هابرماس ( آثار دهه 1980 او ) یکی از مهمترین اصول فلسفه اش محسوب میشود.
هابرماس میان خرد باوری روشنگری که یک بار آن را مدرن و بارها نقادانه خوانده است و خرد باوری پوزیتیویستی یا دگماتیک تفاوت میگذارد. روشنگران خرد را با پیشرفت علم و تکنولوژی همراه میدانستند، اما هیچ اعتقادی نداشتند که هر جا پیشرفت فنی به هر دلیل کند شود، کار کرد خرد نیز کند خواهد شد. آنان ایده فلسفی خرد را فراتر از عملکرد علم و فن میدانستند . به همین دلیل هم، از ماتریالیستهای دگماتیک روزگارشان بسیار دور بودند، یعنی از کسانی که کارکرد خرد را نتیجه عملکرد زیستشناسانه و مکانیکی میشناختند.
هابرماس در بحث با مارکوزه در مقاله "تکنیک و علم بهمثابه ایدئولوژی"، میان دو گونه خرد باوری تفاوت گذاشت. نخستین را - که به برداشت وبر از عقلانیت نزدیک است - باور به کارکرد خرد در علم و تکنولوژی دانست ، یعنی در حد کاربرد دادهها در خدمت هدفی از پیش معین ( یا تا حدودی معلوم ) اما در گستره اقتصادی و نهادی کادر نهادی به برداشت جدیدی از خرد باوری میرسیم: گونهای از میان بردن محدودیتهای ارتباط.
منبع: کتاب مدرنیته و اندیشه انتقادی ، تألیف بابک احمدی.
نظر شما