خبرنگار مهر که در روزهای گذشته توفیق مجالست و همراهی برخی از ایام با این پرندگان پرکشیده به افلاک را داشته، به ضیافتی دعوت گردید تا آنان سفره دل بیارایند و مروارید طبع شان در دریای صبر و صبوری شکوفا شود و دمی برای همسفران عقده گشایی کنند.
وقتی از پله های هتل الرخیل بالا می روی حضور سبک بالانی عاشق را به نظاره می نشینی که شوق وذوق حضور در شهر پیامبر از وجنات وحرکاتشان پیداست و توگویی آنها طعم آسمانی این سفر زمینی را جام جام نوشیده و به برخی همراهان نیز تعارف می کنند. این خلوص و رفتار محمدی آنها پیداست.
جمعیتی سبزپوش با چشم سر از تو استقبال می کنند همه مشغول گپ و گفتگوی خودمانی هستند و از خاطرات و حضور در قبه الخلیل و مزار نبی اکرم، صبح ها بقیع و رازهای پهنانی درون میگویند و در پایان با حسرتی به دل به زبان می آورند که این آخرین شب میهمانی درخانه پیامبر است و فردا مهیمانی خانه خدا شروع می شود.
یاران وهمسنگران دیرین امروز و دیروز یکی یکی از راه می رسند. یکی با ویلچر و دیگری با عصا ، آن یکی با پای مصنوعی و آن یکی هم با کسپول اکسیژن و تو خود در چنین محشری خود را فراموش می کنی و لحظاتی سوار بر خیال و آسمان خود بر جای خویش میخکوب می شوی تا فقط دقایقی معنای استواری را بتوانی تجسم کنی و استقامت مردان حق بر صراط مستقیم را در جلوی چشمانت بینی!
مردمک چشم که به در و دیوار و پارچه نوشته ها و تراکت های اطراف می نگرد، چیزی جز عاطفه و صلابت نمی بیند اما به ناگاه بیلبوردی چشم مرا به خود می خواند. " عجیب دردی است که از یک سو باید بمیریم و شهید فردا شویم و از سوی دیگر باید بمانیم تا فردا شهید نشود، آری نگران فرداییم، فردایی که به خاطر آن شهید می شویم" بالای این مطلب عکس های شهدا را نظاره می کنی که در ذیل آن نوشته شده وصیتنامه شهید محمد حسین تجلی. در پایان شهدا را یاد کنیم با یک صلوات.
برنامه تلاوت آیات کلام الله مجید با صدای یکی از قراء عزیز کشورمان زینت می یابد. تو چنین تصورکن که درجسم بندگان خالص خدا در کنار مقبره مطهر پیام آور خود رحمت می خواهی با صوت دلربای یکی از محبان آقا امیرالمومنین آیاتی چند از کلام را میهمان باشی و در چنین فضایی است که قطرات مروارید از چشمان آن مردم خدایی و یلچر نشین و یا روشن دل که سرازیر می شود تو خدا را نیز جز نجات یافتگان می بینی .
اجرای برنامه با گفتگوی امام سجاد (ع) با شبلی درباره چگونگی انجام اعمال حج و پرسشهای آن حضرت آغاز می شود و توهر چه به جلو می روی می بینی که میهمانان لحظات این جمع مراحل مناسک را به حقیقت دریافته و چنین کردند و هنگامی که او می گوید " همه وقت آرزویم که ببینم از تو رویی ...." نگاهها که به آسمان بلند می شود تو می دانی که آنان راه پرواز را می دانند وچندین بار به فضای بیکرانه عشق سرکشی می کنند با تلنگری هوایی می شوند و سیل دلدارگی بر گونه ایشان جاری است.
درگوشه و کنار این جمع با صفا صحنه های دیدنی از حضور بچشم می آید. مردان و زنانی بی ادعا اما بزرگ دل با بدنهایی رنجور اما با دلی به پهنای آسمان و اراده آهنین که هم در کلام وعمل شان هویدا بود تصمیم داشتند یاد امام را گرامی دارند و در هفته بسیج شبهای خاطره انگیزه خود را به گوهر همکلامی پرندگان مهاجر خویشتن بال این سفر بیارایند . تو خود می دانی که حدیث نفس خونین بالان به غوغاست.
حاجی که پشت بلندگو قرار گرفت با لهجه ای شیرین گفت: دو خاطره دارم یکی شیرین و دیگری عبرت آموز. کدام دلدادگی را به عرش رساند ولی اگر چه روایت دل در جمع عشاق تازگی ندارد اما خاطرات همیشه در چنین جمعی تازگی داشت و جذابیت.
یاران یک یک بیان خاطره کردند از لحظات شیرین داستان دلیرمردان قافله توصیه گفتند تا آنجا که همه لحظاتی خود را در میان دشتستان گرم خوزستان و بلندیهای سربه فلک کشیده غرب بردند و در یک سفر روحانی به اوج رسیدند و اینک خود را بار دیگر میهمان کریمی می کند که کرامت را به بهای جان می دهد.
ادامه دارد....
نظر شما