۱۶ دی ۱۳۸۷، ۸:۴۵

رویکرد سنت فکری واقع‌گرا به اخلاق

رویکرد سنت فکری واقع‌گرا به اخلاق

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: واقع‌گرایی مهمترین و پایدارترین نظریه روابط بین‌الملل است که نگاه ابزاری به مقوله اخلاق در روابط بین‌الملل دارد. پایداری این نحله از آن جهت است که عمل سیاسی سیاستمداران و فهم متعارف از سیاست بین‌الملل،مؤلفه‌ها و اصول واقع‌گرا را مدنظر قرار می دهد.

اگرچه تفاوتهای زیادی در نظام اندیشگی نظریه پردازان واقع‌گرا اعم از کلاسیک، نوواقع‌گرا و مدرن دیده می‌شود، اما می‌توان فرضهایی را مشخص کرد که فصل مشترک آراء اندیشمندان واقع‌گرا باشد. اصول محوری اندیشه واقع‌گرا در روابط بین‌الملل به‌طور کلی دولت محوری(statism) ، بقا(survival) ، همیاری(self-help) ،منافع ملی و قدرت نظامی است.

از اولین اندیشمندانی که می‌توان او را متعلق به سنت واقع‌رایی دانست،"توسیدید" مورخ یونانی و نویسنده تاریخ جنگهای پلوپونزی است. او معتقد است حق فقط در میان برابرها مطرح است، حال آنکه اقویا آنچه را که می‌توانند انجام می‌دهند و ضعفا از آنچه می‌خواهند رنج خواهند برد.این نگرش که مفروض اصلی واقع‌گرایی را تشکیل می دهد نشان دهنده بدبینی اخلاقی در سیاست است. بدبینی اخلاقی در سیاست از ویژگیهای اصلی سنت واقع‌گرایی محسوب می شود.[1].

در میان اندیشمندان شرقی نیز می‌توان ریشه‌های واقع‌گرایی را در اندیشه آنها در یافت که مطرح ترین آنها "کاتیلیا" است(autylia) (قرن چهارم ق.م)."کاتیلیا" در کتاب خود تحت عنوان آتاساسترا (Arthasastra) (هنر حکومت‌داری) به توصیف جهان،آن چنان چه هست می‌پردازد و نه چنان که باید باشد. بنیان اندیشه او اگر چه از نظر اخلاقی بدبینانه می‌نماید ولی او می‌گوید که صرف‍اً واقعیت هرج و مرج کنترل نشده‌ای را پذیرفته است که همانا روابط بین الملل است[2].

در قرون وسطی نیز اندیشمندانی چون "آگوستین قدیس"(St.Augustine) با تلقی بدبینانه از سرشت گناه آلود انسان در تفکر مسیحی، را می‌توان متعلق به سنت فکری واقع‌را دانست.

او با برشمردن صلح به عنوان یک ابزار در مراودات میان جوامع بشری و حق استفاده از جنگ و زور در مواقعی که صلح جوابگو نباشد، نسبت نظام اندیشگی خود با اخلاق را مشخص می کند[3].

در میان متفکران مربوط به طیف واقع‌گرا، بحث "ماکیاول"در کتاب شهریار در خصوص اخلاق و استفاده ابزاری از اخلاق برجسته می‌نماید. به نظر ماکیاول سیاست تابع اخلاق نیست، بلکه اخلاق تابع سیاست است. با وجود اینکه ماکیاول اهمیت اخلاق را درک می‌کرد،اما به نظر او جایی که اقتدار مؤثر وجود نداشته باشد،اخلاقیات مؤثر نمی‌تواند وجود  داشته باشد.از نظر وی اخلاق برآیند قدرت است.

سوء شهرت ماکیاول تا بدانجاست که صورت اسمی آن یعنی ماکیاولیسم، بی اعتنایی به اصول اخلاقی در امور سیاسی را می‌رساند. نکته قابل توجه در خصوص ماکیاول و دیدگاه او درباره اخلاق این است که فقط رهبران سیاسی را از الزام همیشگی رعایت قواعد اخلاقی معاف می‌داند و به آنان اندرز می‌دهد که  برای حفظ مصلحت خود و کشورشان این قواعد را زیر پا بگذارند ولی ارج و فایده اخلاقیات را برای عوام انکار نمی کند[4].

ماکیاول با تشویق شهریار به تزویر، دورویی،تظاهر به اخلاق، دروغ گویی، پیمان شکنی،زیرک بودن(چون روباه) و درنده و قوی بودن(چون شیر) فاصله خود را با اخلاقیات از جنبه نظری و عملی مشخص می سازد[5].

از دید متفکران واقع‌گرای معاصر(قرن بیستم) نیز افرادی چون "ای.اچ.کار"،"رینولد نیبور"،"فریدریک شومان"،آرنولد ولفرز"،"ریمون آرون"،"جرج کنان"و "هانس جی.مورگنتا" با دادن جنبه تبلیغاتی و ابزاری به اخلاق و ارزشهای اخلاقی فاصله خود با اخلاقیات در سیاست را مشخص کرده اند. به نظر آنها ارزش اصول اخلاقی صرفا از جنبه تبلیغاتی یا در مواردی که این اصول با قدرت ملی مقارن باشد،می تواند مهم باشد

"جرج کنان" همانند سلف خود ماکیاول معتقد است که اصول اخلاقی مربوط به روابط افراد را نمی توان به رفتار دولتها در حوزه روابط بین الملل تعمیم داد. بنابراین،رفتار حکومت را نمی توان تابع داوریهای اخلاقی که در مورد انسانی صورت می گیرد، دانست.

مورگنتا که نظریه او در باره واقعگرایی را می توان جامع ترین نظریه این سنت فکری در روابط بین الملل به شمار آورد،از تاثیر گذارترین اندیشمندان سنت فکری واقعگرا می باشد.

مورگنتا با قایل شدن به سرشت بد انسان، تاکید بر منافع ملی،کنشگری برای دولتها،اهمیت قدرت ملی خصوصا قدرت نظامی و موازنه قدرت به مانند سایر واقعگرایان مسیر خود را از اخلاقیات در روابط بین الملل مجزا می کند.

به نظر وی،اخلاق در سیاست خارجی جایی ندارد.در نتیجه،ایدئولوژی جایگاهی صرفا ابزاری می تواند داشته باشد و از آن برای توجیه و عقلانی جلوه دادن سیاست معطوف به قدرت استفاده می شود.ایدئولوژی  و اخلاقیات پوششهایی اند که واقعیت سیاست قدرت را پنهان می سازد.

البته مورگنتا واقعگرایی را ضد اخلاقی نمی داند،بلکه معتقد است که اخلاق سیاسی با اخلاق فردی تفاوت دارد و در عرصه سیاست معیار ارزیابی رفتار اخلاقی براساس "پیامد" است و نه "نیت".

در مجموع می توان سنت فکری واقعگرایی در روابط بین الملل با اصالت قایل شدن به اصول بقا،منافع ملی و قدرت به صورت ابزاری و از جنبه تبلیغاتی می نگرد.جایی که اخلاق بتواند در خدمت سیاست باشد رواست و در غیر اینصورت ناروا. به نظر واقعگرایان اخلاق می تواند به عنوان پوششی برای پنهان ساختن واقعیت سیاست قدرت، به خدمت گرفته شود.


یادداشتها
1-Couloumbis,T.A.and Wolfe,J.H.,Introduction to International Relations,Englewood Cliffs,N.J:prentice Hall, 1990,pp.15-16.
2-Ibid,p.16.
3-Carr,E.H.,The Twenty Years Crisis:1919-1939,London:Macmillan,1964,pp.63-64.
4-حمید عنایت،بنیاد فلسفه سیاسی در غرب،تهران:انتشارات فرمند،1349،ص 145.
5-لئو اشتراوس،فلسفه سیاسی چیست؟،ترجمه فرهنگ رجایی،تهران:انتشارات علمی و فرهنگی،1373،ص 273.
6-Kennan,Realities of American Foreign Policy,New York:W.W.Norton and Company, 1966,p.49.

 

کد خبر 812105

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha