دکارت، درجاییدیگر، در پاسخ به این ایراد که آیا او در بنانهادن چنین شناختی کامیاب میشود یا خیر مینویسد: اما از آنجا که میبینم شما همچنان در شکهایی که من در تأمل نخست مطرح کردهام و فکر میکردم که در تأملات بعدی آنها را به دقت زدودهام، به شدت سردرگم ماندهاید، اینک باید بار دیگر بنیانی را شرح دهم که به نظر من همه یقین انسان را میتوان بر آن استوار کرد.
نخست، به مجرد آن که فکر میکنیم چیزی را بهدرستی درک کردهایم، خودبهخود متقاعد میشویم که این ادراک صادق است. حال اگر این باور آنچنان مستحکم باشد که آوردن دلیلی برای تردیدافکندن در آنچه ما را متقاعد کرده است ناممکن باشد، درآنصورت دیگر پرسشی برای طرحکردن باقی نمیماند: ما هر آنچه بهطورمعقول بتوانیم بخواهیم دراختیار داریم. ... چراکه فرضی که در اینجا مطرح میکنیم در اقناعکنندگی آنچنان مستحکم است که از بین بردن آن کاملا ناممکن است؛ و آشکار است که چنین باوری با کاملترین یقین یکسان است.
این قطعات (و قطعات دیگر) روشن میکنند که دکارت شک را متضاد یقین میداند. هرچه یقین افزایش یابد، شک کاهش مییابد و برعکس: هرچه شک افزایش یابد، یقین کاهش مییابد. این شرط که شناخت باید بر یقین کامل یا تمام استوار باشد، فقدان کامل شک را الزامی میسازد- نوعی تردیدناپذیری یا ناتوانی در سستکردن باور فرد. تأکید روشمند دکارت بر شک، بهجای یقین، نشانگر نوآوریای معرفتشناختی است. درادامه، این بهاصطلاح "روش شک" را شرح خواهیم داد.
یقین/تردیدناپذیری مورد علاقه دکارت خصلتی روانشناختی دارد، هرچند که صرفا روانشناختی نیست- صرفا احساسی تبیینناپذیر نیست. این حالت خصلت معرفتی مشخصی دارد که متضمن نوعی بصیرت عقلانی است. لحظههای یقین چنان است که گویی "نوری شدید در خرد"، ادراک را هدایت میکند (تأمل چهارم). این روشنگری عقلانی مرا توانمند میسازد تا "با چشم ذهنم بهطورکامل و آشکار درک کنم". احساسات من درباره یقین مستحکم هستند- درواقع، در انکار گزارهای که مرا متقاعد کرده است "تناقضی آشکار مییابم" (تأمل سوم).
آیا روایت دکارت را باید برداشتی از تحلیلی مبتنی بر باور صادق موجه از شناخت دانست که نسب آن به افلاطون میرسد؟ نقلقولهای پیشین از جمله روشنترین اظهارات دکارت درباره شناختی است که او در پی آن بوده است. با وجود این، آنان درباره میزان پیوستگی روایت او با سایر تحلیلهای مربوط به شناخت پرسشهایی را پیش میکشند. در بادی امر، توصیفهای او متضمن تحلیلی مبتنی بر باور موجه از شناخت است- یا به بیانی نزدیکتر به بیان خود او (و در آنجا که توجیه برحسب تزلزلناپذیری تفسیر میشود)، تحلیلی مبتنی بر باور تزلزلناپذیر. در مقابل [شرط] یقینی بودن تزلزلناپذیر، هیچ شرط مشخصشدهای برای صدق باور شناسای بالقوه وجود ندارد. بنابراین آیا صدق از جمله شرایط شناخت دقیق از نوع دکارتی نیست؟
بسیاری از چنین اظهارنظری امتناع میورزند. زیرا دکارت در متون متعدد درباره صدق مینویسد و حتی "برای اثبات صدق، قاعدهای" مشخص میکند (تأمل پنجم). بنابراین ممکن است آشکار به نظر رسد که، درهرحال، دکارت شناخت را صدق درحالپیشرفت میداند. بدون انکار این برداشت، بیایید نقش مخالفخوان را بازی کنیم. باور به این که ما در حال دنبالکردن حقیقت هستیم و حتی در اثبات حقیقت کامیاب میشویم، و در همان حال شرایط کامیابی را بهطورکامل برحسب یقین تفسیرکردن، باوری ناسازگار نیست؛ به عبارت دیگر، اعتقاد به این که اثبات یک گزاره دقیقا همان درک یقینی آن است، اعتقادی ناسازگار نیست.
بار دیگر به خاطر آوردید که دکارت درباره یقین کاملی که در پی آن است، میگوید که این یقین "هرچه را که بتوانیم بهطورمعقول بخواهیم" فراهم میآورد؛ او میافزاید (در همان قطعه): اینکه ممکن است فردی دریابد که ادراکی که ما صدق آن را با استواری بسیار پذیرفتهایم، برای خداوند یا فرشتهای ممکن است نادرست به نظر رسد، بهطوریکه، به بیان قاطع، نادرست باشد، به ما مربوط است؟ چرا این "کذب مطلق" ادعاشده باید ما را بیازارد، زیرا ما نه به آن باور داریم و نه حتی ذرهای به ذهن ما خطور کرده است.
براساس یکی از خوانشهای این اظهارنظر، دکارت آشکارا از نتایج شناختی که بهطورکامل برحسب باور تزلزلناپذیر تعریف شده باشد، استقبال میکند: او تصدیق میکند که دستیابی به نوعی از شناخت که او درپی آن است با در اشتباه بودن- "به بیان قاطع"- سازگار است. اگر این خوانش درست باشد، نتیجه جالب آن است که هدف نهایی دکارت صدق مطلق نیست بلکه یقین مطلق است. البته، نباید فراموش کرد که (براساس این خوانش) این اظهارنظرهای مشابه متضمن آنند که دستیابی به این یقین کامل مستلزم آن است که، به بیان قاطع، بهطورتزلزلناپذیری متقاعد شویم که اشتباه نمیکنیم.
براساس خوانشی کاملا متفاوت از این قطعه، دکارت این مسئله را روشن میکند که تحلیل شناخت درباره صدق مطلق بیطرف است نه درباره صدق: مقصود او آن است که صدق به مثابه انسجام از لوازم شرط صدق شناخت است. این مسائل، در ادبیات این حوزه، هنوز از تفسیری نهایی که مورد قبول همگان باشد برخوردار نیست. آنچه روشن است، این است که آن نوع شناخت که دکارت در پی آن است، دستکم، مستلزم باور یقینی تردیدناپذیر است.
یکی از راههای تقسیمبندی نظریههای توجیه، تقسیمبندی آنها براساس تمایز درونگرایی-برونگرایی است. به بیانی بسیار مختصر: نظریه توجیه درونگرا است هرگاه مستلزم آن باشد که آگاهی هشیار فردشناسا به عوامل توجیهگر دسترسی داشته باشد؛ برونگرا است هرگاه چنین الزامی به همراه نداشته باشد.
درونگرایی دکارتی مستلزم آن است که تمامی عوامل توجیهکننده به شکل ایده درآیند. چراکه او معتقد است که ایدهها،به بیان دقیق، تنها اعیان ادراک یا آگاهی هوشیار هستند. شکهای روشمند دکارت، مستقل از چنین نظریهای درباره ایدهها، ضمانت فرضی با استحکام مشابه را برعهده میگیرند: تقریبا در سراسر تأملات، تأملگر-سخنگوی او- که از این پس با نام "تأملگر" از او یاد میکنیم- این فرض را میپذیرد که همه اندیشههایش در رویا اتفاق میافتد. این فرض در حکم آن است که بخواهیم توجیه به شکل ایده طرح شود.
یکی از نتایج مهم این برداشت آن است که پرسش فلسفی دقیق باید از طریق استراتژی درون- به- بیرون بهپیشرود- استراتژیای که دکارت با هوشیاری آن را دنبال میکند و در مقام نماد معرفتشناسیهای آغازین دوران مدرن ادامه مییابد. پرسش فلسفی، اگر به خوبی درک شود، پژوهشی است درباره ایدهها. استراتژی روشمند تأملات برای وادار کردن خواننده به برگزیدن این شیوه پرسش طراحی شده است.
نظر شما