مهر 59 که سر و صدای جنگ خیلی شدیدتر از روزهای پیش از خرمشهر به گوش رسید، نوجوان 14 ساله هوایی شده بود ولی خانواده به او اجازه رفتن نمی دادند تا اینکه از خانه فرار کرد. در خرمشهر او را دست و پا گیر می دانستند ولی او برای نشان دادن خود خیلی کارها کرد. از امدادگری تا حمل مجروح و از حمل مهمات تا هر کاری که او را بزرگ نشان دهد.
همراهی و کمک دو برادر بزرگترش باعث شد که همدوش آنها در جبهه جنوب آرام آرام به نیرویی کارآمد بدل شود . کار به جایی رسید که جعفر 8 ماه از خانواده خود خبر نداشت و آنها هم در گیر و دار جنگ به شهر دیگری مهاجرت کرده بودند.
شهید جعفر هلالات
تپه های مدن آبادان نقطه ای بود که پس از چند ماه حضور جعفر در بحبوحه جنگ و تلاش مستمر که تنها 2ساعت در شبانه روز استراحت می کرد، تقدیری را برای او رقم زد. مجروحیت شدید از چند قسمت بدن که حاصل آن چند هفته استراحت و البته مراجعه دوباره او به جبهه ها با دل و روده ای وصله پینه ای بود.
آنچه از زندگی این رزمنده سیه چرده ، کم حرف ، کم سن و سال و سر به زیر جنوبی مخفی مانده خیلی بیشتر از آن است که همرزمان و حتی خانواده او درباره اش می دانند. تسلط او در آن سن و سال بر ابزار زرهی بویژه تانک به حدی بود که در ابتدای سال 62 وقتی برادرش صادق قصد آوردن او به گردان تخریب را داشت به راحتی او را رها نکردند.
نهایتاً با علاقه ای که فرمانده شهید علیرضا عاصمی به او پیدا کرده بود جعفر وارد تخریب شد تا با تانک و مین کوب خود به جان میدانهای مین بیفتد. او به لحاظ فنون نظامی و آشنایی با انواع سلاح.ها و تجارب عملیاتی یک نیروی کامل بود و تخریب هم او را هیچگاه از خود دور نکرد. آنهایی که با او در جهنم آتش عملیات غرب و جنوب بودند آرامش او در دل حوادث را صفت بارز او گفته اند؛ اما اینها هیچکدام جعفر را به این حد از محبوبیت نرساند. اینها هیچکدام جعفر را عزیز دل نیروهای تخریب نکرد.
محمد جریان، محمود واشقانی، شهید جعفر هلالات، صادق هلالات، مجید جعفرآبادی و...
هر که او را یک بار می دید محو صفا و زلالی دل سفیدش می شد ، پاک و بی غل و غش ، بی ادعا و بی غرور ، با زبانی که هیچگاه به ذکر خاطرات و خطرات سالهای پشت سر باز نشد. هیچکس جعفر را بیکار ندید . یا در ماموریت انهدام جاده و پل بود؛ یا با مین کوب در میدانهای هویزه و سوسنگرد و بستان بود یا با دستهای روغنی در حال تعمیر تانک و خودرو؛ و در این سالها هم هیچوقت مرخصی درست و حسابی هم نرفت.
تکیه کلامهای نمکین و همراه با لهجه جنوبی او به جان می نشست : " بادمجون بم آفت نداره .... وُلک اگه با دمپایی بجنگُم راحت ترُم .... شلوار کردی می پوشُم تا تیر از اون در بره!!... مُو بچه شطّم ، ز کًس نمی ترسُم .... "
عشق او هم نوحه های خرمشهری بود که خیلی وقتها زمزمه می کرد:
غم دل با تو بگویم زینب .... بعد من قافله سالار تویی خواهر من
به کربلا آب روان قیمت جان شد .... حنجر اصغر هدف تیر و نشان شد
هر وقت یاد او می افتیم هم می خندیم و هم در فراق او غصه در دل می آید. سالها با او بودیم ولی نفهمیدیم که او جانباز است. شوخی ها و خنده هایش حائل درک عظمت او شده بود. مثل نسیم و مثل آب ، بی صدا و آرام و روشن بود. آنقدر خدا او را دوست داشت که روز اول جنگ به جبهه آمد و روزهای آخر جنگ هم مهمان دوستان شهیدش شد.
از راست: شهید امیر اسدی - شهید جعفر هلالات و برادر بسیجی سید حمید یزدان پرست
تقی شکوری و امیر گلپیرا و جعفر پوریان و فروتن و عاصمی و .... تا در اردوگاه بودند ، مرید و دلداده جعفر بودند. کاش از عالم بالا خبری می رسید که جمع آنها و بزم دوستان چگونه است.
در تیر ماه 45 به دنیا آمد و در تیر ماه 67 جاودانه شد. بارها به دنبال مرگ رفت :
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی .... تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او جانی ستانم جاودان .... او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
اما مقدر این بود که تا روز آخر جنگ بماند و در محاصره دشمن تنهای تنها تا آخرین رمق مقاومت کند.
جعفر هلالات از جنس مجهولون فی الارض و معروفون فی السماء بود. استخوانهای خوش بوی او پس از 11 سال مثل همین روزها در سال 78 در آبادان تشییع و در کنار دیگر شهدا به خاک سپرده شد.
-------------------------------------------------
نوشته مجید جعفر آبادی پژوهشگر و نویسنده دفاع مقدس
نظر شما