ما گشادهدستی را بهعنوان حکم کردن به اینکه ما باورها را چنان به عاملها نسبت میدهیم که صدق آن باورها را بهینهسازی کنیم وصف کردهایم. این در عمل بدان معناست که شما باورها را به من چنان نسبت میدهید که آنها اغلب با چشماندازهای شما صادق میشوند: شما باورهای مرا تا آنجا که میتوانید سازگار با باورهای خودتان در نظر میگیرید. اما هماکنون ما با مشکل آشکاری مواجه هستیم . تفاوت آشکار و مهمی میان آنچه درست است و آنچه یک عامل مشخص باور دارد درست است وجود دارد. فرض کنید که بسیاری از - یا بیشتر- باورهایتان اشتباه بودند آنگاه تفسیر گشادهدست شما از بسیاری از باورهای من نیز باورهای مرا اشتباه میکند.
با این همه، دیویدسون از این بحث میکند که این شیوۀ تفکر در باب این موضوع، مشخصۀ مهمی از گشادهدستی را نادیده میگیرد. به باورهایتان عطفتوجه نشان دهید. در واقع این باورهایی که شما دارید آنهایی هستند که به شما از طریق مفسری که همۀ چیزهایی که در مورد شما وجود دارد میداند و از شرایط شما نیز اطلاعرسانی دارد نسبت داده میشود.
آیا این امکان میتوانست درست باشد؟ شاید تا آنجا که ما چشمانداز دیویدسون در مورد اطلاق باور را جدی قلمداد کنیم [میتوانست درست باشد]. موضوع یک باور ویژه – آنچه باوری دربارۀ آن است- از نظر دیویدسون در بخشی با علت آن تعین مییابد. باور شما در مورد یک درخت به یک درخت خاص معطوف است چون آن باور بهوسیلۀ این درخت به وجود میآید. بنابراین ما باورها را در بخشی با اشاره به عللشان اطلاق میکنیم. ما البته میتوانیم دربارۀ این باورها در اشتباه باشیم و آنها را به صورت اشتباهی اطلاق کنیم، اما این مسئلۀ مهمی نیست که باورهای اطلاقکننده عموماً اشتباه باشند. آنها به علتهایشان توجه دارند و این توجه کاملاً مستقل از آن است که فرد - از جمله فرد باورکننده- این علتها را چه در نظر میگیرد.[1] این در واقع روش عادیای برای ابراز این نکته است که باورهایی که شما بهعنوان یک اطلاقکننده دارید آنهایی هستند که با یک مفسر دانای کل به شما اطلاق میشوند.
تا چه اندازه این نکته موجه است که باورها را به علتهایشان معطوف کنیم؟ مطمئناً یک ضربه به سر ممکن است باعث شود که باور داشته باشم که ناپلئون در جنگ مرده است. علت این باور ضربهای به سر است با این همه باور من نه معطوف به ضربه که به ناپلئون معطوف است.
با این همه برای دیدگاه دیویدسون این نکته محوری است که باورها مانند معانی به صورت بسیط نمیتوانند نسبت داده شوند. با نسبت دادن یک باور خاص به من شما آشکارا جهانی از باورهای دیگر را به من نسبت میدهید که آنها باورها با نظریۀ ت که شما بدان توسل جستهاید ارائه میشوند. این است آن عمارت کلی که باید اصل گشادهدستی را تأیید کند و همچنین این نیاز را که متعلقات باورها با علتهایشان تعیّن مییابند تأیید کند. یک نظریۀ درست تفسیر میتواند باورهای اشتباهی را در مقابل پیشزمینۀ باور کاملاً درست قرار دهد. بنابراین هرگاه همۀ امور محقق باشند یک نظریۀ ت که مرا (بر مبنای آنچه میگویم و انجام میدهم) به گونهای نشان میدهد که باوری را در مورد ناپلئون در پی ضربهای بر سرم به دست میآورم میتوانست گشادهدستتر از نظریهای باشد که به من باوری در مورد ضربهای بر سرم نسبت میدهد.
[1] . این روش برای ابراز آن موضوع کمی گمراهکننده است. هر باوری علتهای بیشماری دارد. علت یک باور، علتی که محتوای آن را تعین می بخشد، به اینکه کدام علت برای مفسری برجسته است متکی است. این است دلیل آن که مفسر در نظریۀ دیویدسون قابل حذف نیست.
نظر شما