۶ بهمن ۱۳۸۷، ۱۴:۱۴

نظریه­های بازنمایی ذهن (11)

جهان به هم پیوسته باورها از دید دیویدسون

جهان به هم پیوسته باورها از دید دیویدسون

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: دیدگاه دیویدسون این است که باورها مانند معانی به صورت بسیط نمی­توانند نسبت داده شوند. با نسبت دادن یک باور خاص به من شما آشکارا جهانی از باورهای دیگر را به من نسبت می­دهید.

ما گشاده­دستی را به­عنوان حکم کردن به این­که ما باورها را چنان به عامل­ها نسبت می­دهیم که صدق آن باورها را بهینه­سازی کنیم وصف کرده­ایم. این در عمل بدان معناست که شما باورها را به من چنان نسبت می­دهید که آن­ها اغلب با چشم­اندازهای شما صادق می­شوند: شما باورهای مرا تا آن­جا که می­توانید سازگار با باورهای خودتان در نظر می­گیرید. اما هم­اکنون ما با مشکل آشکاری مواجه هستیم . تفاوت آشکار و مهمی میان آن­چه درست  است و آن­چه یک عامل مشخص باور دارد درست است وجود دارد. فرض کنید که بسیاری از - یا بیش­تر- باورهایتان اشتباه بودند آن­گاه تفسیر گشاده­دست شما از بسیاری از باورهای من نیز باورهای مرا اشتباه می­کند.

با این همه، دیویدسون از این بحث می­کند که این شیوۀ تفکر در باب این موضوع، مشخصۀ مهمی از گشاده­دستی را نادیده می­گیرد. به باورهایتان عطف­توجه نشان دهید. در واقع این باورهایی که شما دارید آن­هایی هستند که به شما از طریق مفسری که همۀ چیزهایی که در مورد شما وجود دارد می­داند و از شرایط شما نیز اطلاع­رسانی دارد نسبت داده می­شود.

آیا این امکان می­توانست درست باشد؟ شاید تا آن­جا که ما چشم­انداز دیویدسون در مورد اطلاق باور را جدی قلمداد کنیم [می‌توانست درست باشد]. موضوع یک باور ویژه – آن­چه  باوری دربارۀ آن است- از نظر دیویدسون در بخشی با علت آن تعین می­یابد. باور شما در مورد یک درخت به یک درخت خاص معطوف است چون آن باور به­وسیلۀ این درخت به وجود می­آید. بنابراین ما باورها را در بخشی با اشاره به علل­شان اطلاق می­کنیم. ما البته می­توانیم دربارۀ این باورها در اشتباه باشیم و آن­ها را به صورت اشتباهی اطلاق کنیم، اما این مسئلۀ مهمی نیست که باورهای اطلاق­کننده عموماً اشتباه باشند. آن­ها به علت­هایشان توجه دارند و این توجه کاملاً مستقل از آن است که فرد - از جمله فرد باورکننده- این علت­ها را چه در نظر می­گیرد.[1]  این در واقع روش عادی­ای برای ابراز این نکته است که باورهایی که شما به­عنوان یک اطلاق­کننده دارید آن­هایی هستند که با یک مفسر دانای کل به شما اطلاق می­شوند.

تا چه اندازه این نکته موجه است که باورها را به علت­هایشان معطوف کنیم؟ مطمئناً یک ضربه به سر ممکن است باعث شود که باور داشته باشم که ناپلئون در جنگ مرده است. علت این باور ضربه­ای به سر است با این همه باور من نه معطوف به ضربه که به ناپلئون معطوف است.

با این همه برای دیدگاه دیویدسون این نکته محوری است که باورها مانند معانی به صورت بسیط نمی­توانند نسبت داده شوند. با نسبت دادن یک باور خاص به من شما آشکارا جهانی از باورهای دیگر را به من نسبت می­دهید که آن­ها باورها با نظریۀ ت که شما بدان توسل جسته­اید ارائه می­شوند. این است آن عمارت کلی که باید اصل گشاده­دستی را تأیید کند و هم­چنین این نیاز را که متعلقات باورها با علت­هایشان تعیّن می­یابند تأیید کند. یک نظریۀ درست تفسیر می­تواند باورهای اشتباهی را در مقابل پیش­زمینۀ باور کاملاً درست قرار دهد. بنابراین هرگاه همۀ امور محقق باشند یک نظریۀ ت که مرا (بر مبنای آن­چه می­گویم و انجام می­دهم) به گونه­ای نشان می­دهد که باوری را در مورد ناپلئون در پی ضربه­ای بر سرم به دست می­آورم می­توانست گشاده­دست­تر از نظریه­ای باشد که به من باوری در مورد ضربه­ای بر سرم نسبت می­دهد.


[1] . این روش برای ابراز آن موضوع کمی گمراه­کننده است. هر باوری علت­های بی­شماری دارد. علت یک باور، علتی که محتوای آن را تعین می بخشد، به این­که کدام علت برای مفسری برجسته است متکی است. این است دلیل آن که مفسر در نظریۀ دیویدسون قابل حذف نیست.

 

کد خبر 822567

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha