به اعتقاد والرشتاین تاریخ و علوم اجتماعی یک موضوع دارند و وی به "علوم اجتماعی تاریخی" باور دارد.[1] نگاه والرشتاین به پدیدههای تاریخی-اجتماعی ساختارگرایانه است. او از میان سطوح مختلف ساختاری نیز به ساختارهای نظام جهانی توجه میکند. ساختاری که والرشتاین معرفی میکند، شیئیتی است که چگونگی ساخته شدن آن توسط وی تبیین نمیشود. او در تعریف ساختار، اینکه این نظام از کجا میآید و اجزاء کارگزاران اجتماعی چه نقشی در ایجاد آن دارند، نمیپردازد. علت این موضوع نیز این است که توجه به اجزاء و عناصر سازنده ساختار در تعریف ساختار، او را به یک تقلیل گرایی از سطح ساختاری به سطح تحلیل کارگزاری سوق میدهد.
از دید والرشتاین این "نظام اجتماعی" دارای ویژگیهایی است که یکی از این ویژگیها زندگی در درون آن و توسعه آن تا حد زیادی درونی است. ویژگی دوم وجود یک تقسیم کار(division of labor) در درون آن است به گونهای که بخشها یا حوزههای مختلف در درون آن برای آنکه بتوانند نیازهای حوزه یا منطقه خود را با سهولت و مستمرا تأمین کنند، به مبادله اقتصادی با دیگر حوزهها وابسته باشند.
والرشتاین وجه شاخص نظام مدرن جهانی را اولویت ساختاری انباشت بیوقفه سرمایه میداند که قبل از آن سابقه نداشته است. این اقتصاد جهانی سرمایه داری، مبتنی بر یک تقسیم کار واحد است. از نظر والرشتاین میتوان سه منطقه اقتصادی را متصور شد. این سه منطقه عبارتند از: مرکز(core)، شبه پیرامون(semi-periphery) و پیرامون(periphery).
منطقه شبه پیرامونی، از ابتکارات والرشتاین است. او در تشریح خود از اقتصاد جهانی به تمایز مرکز-پیرامون، که از سوی لنین مطرح شد و توسط نظریهپردازان وابستگی توسعه یافت، منطقه اقتصادی دیگری را اضافه کرد که مرحله حد واسط به نام شبه پیرامون است.[2]
طیف فعالیتهای اقتصادی در مرکز بسیار گسترده است. فعالیت در نقاطی از کشورهای مرکز، متمرکز است. سطح مهارت کارگران و دستمزد آنها در مرکز بالاتر است و فعالیتهای اقتصادی سرمایهبر(capital-intensive) در آن متمرکز است. در دولتهای پیرامونی آن دسته از فعالیتهای اقتصادی متمرکزند که سودآوری کمتری دارند. سطح دستمزد و مهارت در این مناطق پایین است و فعالیتهای اقتصادی کاربر(labor-intensive) هستند.
دولتهای شبه پیرامون در همه ابعاد موقعیت بینا بینی میان دولتهای مرکز و پیرامون دارند. برخی از فعالیتهای مرکز در درون آنها صورت میگیرد و برخی هم از فعالیتهای پیرامون. به نظر والرشتاین رابطه نابرابر میان مناطق، ویژگی پایدار نظام(سرمایهداری) باقی میماند.
ممکن است که جایگاه دولتها به شکل منفرد در درون نظام جهانی تغییر پیدا کند، اما نمیتوان انتظار داشت در شرایطی که اساسا کارکرد نظام مبتنی بر نابرابری است دولتها به مرور به هم شبیه شوند مثلا همگی خصوصیات کشورهای مرکز را پیدا کنند.
نظام جهانی مدرن فرهنگ جهانی را شکل داده است. در روند تاریخی شکل گیری نظام مدرن، این نظام با توجه به رشد عقاید جدیدی چون مشروعیت یافتن تغییر سیاسی و پذیرش عادی بودن آن، و نیز مشروعیت حاکمیت مردم و خطرناک تلقی کردن این باورها یا تبدیل شدن آن به دموکراسی سازی است که پاسخ نظام در سه قلمرو ظهور می کند: جنبشهای ضد نظام(anti-systemic movements).
ابزار اصلی در این جریان "فرهنگ جهانی" (geoculture) متناسب با بقای نظام جهانی است که حول محور همزیستی تناقض گونهای میان عامگرایی (universalism) از یک سو و جلوههای خاص گرایی یعنی نژادگرایی (racism) و جنسگرایی(sexism) از سوی دیگر شکل می گیرد. این فرهنگ جهانی چهارچوبی فرهنگی است که نظام جهانی در درون آن عمل میکند.
به اعتقاد والرشتاین ایدئولوژیها راهبردهای سیاسی برای مقابله با اندیشههای جدیدی چون مشروعیت تغییر حاکمیت بودند.[3]
در فرهنگ جهانی نزاع میان محافظهکاران، لیبرالها و دموکراتها وجود داشت که اجماعی میان آنها(strategy of consensus politics) به وجود میآید و رکن این فرهنگ جهانی میشود.
یادداشتها
1-حمیرا مشیرزاده، تحول در نظریههای روابط بینالملل، تهران: انتشارات سمت، صص 184-183.
2-جان بیلیس و استیو اسمیت، جهانی شدن سیاست: روابط بینالمل در عصر نوین، تهران: انتشارات ابرار معاصر، 1383، ص 466.
3-مشیرزاده، پیشین، صص 202-201.
نظر شما