اگر به چیزی غیر از این باور داشته باشیم مثل آن است که در دام همان خرافاتی بیفتیم که در کنه ادیان سازمانیافته قرار دارند.
"آدمی- هم درخود و هم در بیرون از خود- وسایل زیادی مییابد که در دنبالکردن منافعاش بسیار سودمند است، مثلا چشمها برای دیدن، دندانها برای جویدن، گیاهها و حیوانها برای غذا، خورشید برای روشنایی، دریا برای پروراندن ماهیها...بنابراین، او همه موجودات طبیعی را وسایلی برای نفع خود درنظر میگیرد. و از آنجا که میداند این وسایل را یافته است، نه اینکه برای خود فراهم آورده باشد، دلیلی در دست دارد تا باور کند فرد دیگری وجود داشته است که این وسایل را برای استفاده او مهیا کرده است.
زیرا از آنجا که اشیاء را وسیله در نظر میگیرد، نمیتواند باور کند که این اشیاء خود را ساخته باشند، بلکه از وسایلی که بنا به عادت برای خود مهیا میکند، قاعدتا نتیجه میگیرد که فرمانروا یا شماری از فرمانروایان طبیعت وجود دارند که از آزادی انسانی بهرهمندند و به خاطر او از همه اشیاء مراقبت میکنند و همه اشیاء را برای استفاده او ساختهاند. و از آنجا که او هیچگاه درباره طبع این فرمانروایان چیزی نشنیده است، باید آن را با طبع خود قیاس کند.
به این ترتیب، انسان به این باور میرسد که خدایان تمامی اشیاء را برای استفاده آدمی فراهم آوردهاند تا آدمی در برابرشان سر تعظیم فرود آورد و والاترین احترام را برایشان قائل شود. از این روست که هرکس بر اساس طبع خود روشهای مختلف عبادت خدا را ابداع کرده است تا خدا او را بیش از دیگران دوست بدارد و کل طبیعت را مطابق نیازهای میل کور و حرص سیریناپذیر او هدایت کند. به این ترتیب، این پیشداوری به خرافه تبدیل شد و در ذهن آدمی عمیقا ریشه دوانید" (ضمیمه بخش اول "اخلاق").
خدای سنجندهای که برنامههایی دارد و با قصد عمل میکند، خدایی است که باید مطیع او بود و دل او را به دست آورد. به این ترتیب، با وجود چنین خدایی واعظان فرصتطلب میتوانند از بیم و امیدهای ما سوءاستفاده کنند. آنان شیوههای عملی را تجویز میکنند که برای اجتناب از مجازات شدن به دست این خدا و کسب پاداش او درنظر گرفته شدهاند. اما اسپینوزا تأکید میکند که تصور اینکه عمل خدا یا طبیعت غایتی دارد- در طبیعت به دنبال قصد گشتن- جز سوء تفسیر طبیعت و "وارونهکردن آن" با الویتدادن به معلول (نتیجه غایی) در برابر علت حقیقی چیز دیگری نیست. خدا معجزه هم نمیکند، چراکه هیچ نوع انحرافی از مسیر ضروری طبیعت وجود ندارد. تنها زمانی میتوانیم به معجزه معتقد شویم که علل حقیقی پدیدهها را نادیده بگیریم.
"اگر سنگی از جایی بر سر کسی بیفتد و او را بکشد به این صورت استدلال میکنند که آن سنگ برای کشتن آن کس افتاده است. زیرا اگر سنگ، بنا به خواست خدا، برای چنین غایتی فرونیفتاده است، چگونه این همه شرایط به صورت تصادفی رخ دادهاند (زیرا، اغلب، شرایط زیادی به طور همزمان رخ می دهند)؟ چه بسا شما پاسخ دهید که این اتفاق رخ داد چون باد به شدت میوزید و آن کس از آن راه میرفت. اما آنها سماجت میکنند که چرا در آن لحظه باد به شدت میوزیده است؟ چرا آن کس در آن لحظه از آن راه میرفته است؟ اگر شما دوباره پاسخ دهید که باد به این سبب در آن وقت وزیده است که روز قبل دریا طوفانی شده در حالی که هوا نیز تا آن وقت آرام بوده است و دوست آن کس هم او را به خانهاش دعوت کرده است و به همین دلیل از آنجا میگذشته است، آنها باز خواهند پرسیدـ زیرا برای سؤالاتی که میتوان پرسید پایانی نیست: اما چرا دریا طوفانی شد؟ چرا دقیقا همان زمان آن کس به خانه دوستش دعوت شده بود؟ و به این صورت آنها از سؤالکردن درباره علل علل دست بر نمیدارند تا شما بالاخره به اراه خدا پناه ببرید، یعنی به پناهگاه جهل" (ضمیمه بخش اول "اخلاق").
این زبان زبانی تند است و از قرار معلوم اسپینوزا از مخاطرات موضع خود ناآگاه نیست. همان واعظانی که از زودباوری ما بهره میبرند، در برابر هرکسی که میکوشد تا پرده را کنار بزند و حقایق طبیعت را آشکار کند، برمیخروشند. "کسی که میکوشد علل راستین معجزات را کشف کند و مانند انسانی فرهیخته مشتاق است که پدیدههای طبیعی را درک کند نه اینکه همچون سفیهان با حیرت به آنها خیره شود، از جانب همان کسانی که مردم آنان را در مقام مفسران طبیعت و خدا مورد تکریم قرار میدهند مرتدی خدانشناس شناخته و محکوم میشود. چون آنها میدانند که اگر جهل از میان برود، حیرت سفیهانه، تنها وسیلهای که آنها برای استدلال و دفاع از اقتدار خویش دارند، نیز از میان خواهد رفت" (ضمیمه بخش اول "اخلاق").
قرنهاست که – هوادارن و مخالفان اسپینوزا، در آثار حکیمانه و تصور عامه مردم- اسپینوزا را "معتقد به همهخدایی" میدانند. با این حال، معلوم نیست که شیوه درست تفسیر برداشت او از خدا همین باشد. در واقع، اسپینوزا موحدی سنتی نیست که خدا برایش موجودی متعالی باشد. اما آیا همانندسازی خدا با طبیعت نزد اسپینوزا- همان طور که بسیاری برای مدتها، از اوایل قرن هجدهم تا تازهترین چاپ فرهنگ فلسفه آکسفورد، تأکید کردهاند- به معنای آن است که او معتقد به همهخدایی است؟
در کل، اعتقاد به همهخدایی نگرشی است که تعالی خدا را رد میکند. مطابق نظر فرد معتقد به همهخدایی، خدا به نحوی با جهان همانند است. ممکن است وجوهی از خدا باشند که از نظر وجودی یا معرفتشناختی از جهان جدا باشند اما در دیدگاه همهخدایی این امر نمیتواند مستلزم آن باشد که خدا ذاتا از جهان جدا است. علاوه بر این، احتمال دارد فرد معتقد به همهخدایی هر گونه انسانانگاری خدا یا انتساب خصایل اخلاقی و روانشناختی الگوبرداری شده از انسان به کردگار را رد کند. خدای فرد معتقد به همهخدایی (معمولا) خدایی شخصی نیست.
در این چارچوب کلی، میتوان دو نوع همهخدایی تشخیص داد. نخست، همهخدایی را میتوان به معنای انکار هرگونه تمایز میان خدا و جهان طبیعی و این ادعا در نظر گرفت که خدا در واقع تمامی چیزهایی است که وجود دارند. "خدا همه چیز است و همه چیز خداست". بر اساس این نگرش، خدا عبارت است از جهان و محتویات آن و چیزی غیر از آنها نیست. این همهخدایی تقلیلگرا است. دوم، همهخدایی را میتوان به معنای این ادعا در نظر گرفت که خدا از جهان و محتویات طبیعی آن متمایز است اما در هر حال در آنها گنجاندهشده یا درونماندگار است، چه بسا به همان نحو که آب در اسفنجی گنجانده میشود.
بر اساس این تعبیر، خدا به واسطه آنکه در هرچیز وجود دارد، هر چیز و هر جا است. اینْ همهخدایی مبتنی بر درونماندگاری است. این دیدگاه مستلزم این ادعا است که طبیعت در درون خود، علاوه بر عناصر طبیعیاش، عنصری الهی و ماوراء طبیعی دارد که درونماندگار است.
نظر شما