واقعگرایی در اوایل دهه 1980 به علت ورود جنگ سرد به مرحله نوین و رقابت تسلیحاتی میان شرق و غرب تجدید حیات یافت. نو واقعگرایی ( واقعگرایی ساختاری) مانند شکل کلاسیک آن همچنان دولت را به عنوان بازیگر اصلی صحنه سیاست بینالملل میداند. از متقدمان نو واقعگرایی "کنت والتز" را میتوان نام برد که در اثرش تحت عنوان "نظریه سیاست بینالملل" سعی نمود تا کالبد از هم گسیخته اندیشههای واقعگرایی سیاسی را سامان داده، آن را به صورت یک نظریه رسمی مطرح سازد.
نو واقعگرایی ضمن تأکید بر فقدان اقتدار مرکزی، سطح تحلیل را نظام بینالملل قرار میدهد و معتقد است که ساختار نظام بینالملل نوع و قواعد بازی را مشخص می کند. در این راستا آنچه در درون دولتها میگذرد اهمیت نداشته، نمیتوان بر ایدئولوژی و رژیم حاکم تأکید داشت. بر این اساس سیاست خارجی همه دولتها تحت عنوان تأثیر عوامل سیستمیک قرار دارند و مانند توپهای بیلیارد از همان قواعد هندسه و فیزیک سیاسی تبعیت میکنند.[1]
نو واقعگرایان بر مختصات ساختاری نظام بینالملل تأکید میورزند، معتقدند که چنین فشارهای ساختاری سبب میگردد تا با وجود تفاوت در افراد و دولتها، روشها و رویههای نسبتا یکسان و همگونی از سوی آنها اتخاذ شود. در حالی که واقعگرایان کلاسیک ریشه قدرت را در طبیعت انسان جستجو میکنند، نو واقعگرایان به نبود اقتدار مرکزی در نظام بینالملل اشاره دارند که طی آن انباشت قدرت را برای بقا به دولتها تحمیل میکند. نو واقعگرایان تأکید واقعگرایان سنتی را صرفا بر فرد و طبیعت او، روشی تقلیل گرایانه توصیف میکند و نظام بینالملل را عرصهای میداند که رفتار کلیه دولتها در درون آن شکل میگیرد.
بر این اساس نو واقعگرایی نظریههای سطح واحد را به علت آنکه کل نظام جهانی را از طریق بررسی تعاملات اجزای آن(نظامهای داخلی) تشریح مینماید، قبول ندارد؛ زیرا چنین رویکردهای تقلیلگرایانه، درصدد یافتن یک نوع ارتباط مستقیم میان مقاصد بازیگران(دولتها) و دادههای حاصل از کنشهای آنهاست و تنها مواردی که آنها به علت عنایت نمیکنند، ویژگیهای ساختاری است که آن نیز به نظام بینالملل تعلق دارد و خود را به نحوی از انحاء به کلیه واحدها تحمیل مینماید. همین عامل در مرحله غایی دادههای تعاملی میان دولتها را تعیین میکند.[2]
باید اذعان داشت که قدرت همچنان کانون توجه نو واقعگرایان را تشکیل میدهد. لکن جستجو برای قدرت در واقعگرایی سنتی به صورت یک هدف در خودش مورد توجه قرار نگرفته، از طبیعت انسانی ناشی نمیشود، بلکه دولتها همیشه برای بقای خویش به دنبال قدرتند.
در باب اخلاق تناقضاتی در دیدگاه نو واقعگرایی مشاهده میشود. بدین معنا که از یکسو والتز معتقد است که علت محقق نشدن آرمانها، ارزشها و اخلاقیات دولتها فشارهای سیستمیک و نبود اقتدار مرکزی است و از طرف دیگر به استناد گفتههای برخی از انترناسیونالیستهای لیبرال که به دموکراتیزه شدن محیط داخلی و بینالمللی امید دارند، اینگونه مطرح میشود که دولتها قادر به تحدید نفوذ ساختار از طریق تغییر در خلق و خوی داخلیشان هستند.
عدم باور به اخلاق در نظام بینالملل از سوی واقعگرایان ساختاری علاوه بر هرج ومرج گونه بودن نظام بینالملل در عدم داعیه تجویزی این رویکرد است.
بر اساس رویکرد نو واقعگرایی و کنت والتز، علم رها از ارزش است و لذا والتز متهم به آن شده که به شکلی ضمنی ایدئولوژیک و محافظه کار است و عذری برای وضعیت موجود و به نفع قدرتهای بزرگ است.[3]
واقعگرایان ساختاری با عنایت به قدرت محوری، سیاست را تابع اخلاق نمیدانند و معتقدند ویژگی نظام بینالملل که مبتنی بر آنارشی است، سبب میشود تا دولتها به قدرت روی آورند و به فکر بقا باشند. لذا این ویژگی اجازه پیگیری اصول اخلاقی توسط دولتها را در سطح نظام بینالملل نمیدهد.
یادداشتها
1-Iain Mclean, The Concise Oxford Dictionary of Politics , Oxford University Press, 1996.
2- جان بیلیس و استیو اسمیت، جهانی شدن سیاست: روابط بینالملل در عصر نوین، تهران: انتشارات ابرار معاصر، 1383، ص ص 417 .
3- حمیرا مشیرزاده، تحول در نظریههای روابط بینالملل، تهران: انتشارات سمت، 1385، ص 120.
نظر شما