به گزارش خبرنگار مهر، دکتر بقایی در همایش تاریخ نوروز و گاهشماری ایران که چندی پیش در تالار باران کانون اصلاح و تربیت از سوی فرهنگسرای تفکر برگزار شد سخنرانی کرد.
وی در ابتدا گفت: نوروز بهواقع اصطلاح پر رمز و رازی است و قرار من هم با این فرهنگسرا این بود که از رمز و راز نوروز بگویم. وقتی ما نوروز را به لحاظ تفصیلی بررسی میکنیم مفاهیمی از آن استخراج میشود که بهواقع حیرت آور است. باید گفت برای سرزمین ما ایران نوروز یک کلمه جادویی است.
مؤلف "تصحیف غربزدگی ، در جستجوی هویت ملی" تصریح کرد: وقتی ما مجموع این قضایا را در نظر میگیریم به این نتیجه میرسیم که نوروز بهواقع یک نام جادویی است. این نوروز بود که به عنوان نماد تمام سنتهای ما این سرزمین را حفظ کرد.
مؤلف " لعل روان " گفت: همین کشور خودمان را در نظر بگیرید. دورتا دور ایران مذهب دیگری دارند. درست است که آنها به آئینهای بر آمده تشیع احترام میگذارند اما آن شور و حالی که در ایام معینی مثل عاشورا و تاسوعا ما داریم آنها ندارند. بنابراین آنها آن چسب لازم را با ما ندارند. اما آن چسب لازم را چهارشنبه سوری به ما میدهد. این عامل پیوند ماست و این بود که این سرزمین را نگاه داشت و این بود که سبب شد تشیع در آن شکل بگیرد.
مؤلف" در شبستان ابد" اظهار داشت: تا سرزمینی وجود نداشته باشد آن فرهنگ خودش را نمیتواند نشان بدهد. اصلاً بدون وجود ماده هیچ چیزی نمیتواند نمود پیدا کند. بنابراین چون نوروز هست ایران هست. بنابراین کاملاً نامنصفانه و ناسپاسی است که ما بدانیم مایه دوام و بقا و پای گرفتن ما همین نوروز است و بگوییم آیینهای آن همه خرافه است. چهارشنبه سوری یعنی ستایش نور و ستایش روشنایی . البته این بازیهای که امروزه در میآورند ربطی به چهارشنبه سوری ندارد. چهارشنبه سوری یعنی ستایش نور. نور چیست؟ نور همان الله نور فی السماوات و فی الارض است.
این محقق ادبیات و فلسفه یاد آور شد: پس چهارشنبه سوری خرافه نیست. ایرانیان باستان اصلاً آتشپرست نبودند اگر آتشپرست بودند پس اهورا مزدا چه کاره است؟
دکتر محمد بقایی در پایان خاطر نشان کرد: بنابراین وقتی دختر یا پسر جوانی سبزه را در 13 به در گره میزنند این سنت یادآور تولد انسان ایرانی است. اینها را باید رسانه ملی ما بگوید. و این انسان ایرانی 13 به در کنار جوی آب مینشیند به دلیل اینکه بفهمد در رودخانه به قول دموکریتوس نمیتواند دوبار پای خود رابگذارد. جهان مدام در حال حرکت است چرا ما ذهن خودمان را حرکت ندهیم. یا وقتی میرود به در و دشت میبیند جهان دارد نفس میکشد با خودش میگوید پس چرا ما نفس نکشیم مگر ما کم از خاکیم. بعد، سبزهای را که سبز کرده با خودش میآورد دوباره این را به طبیعت بر میگرداند چرا ؟ به قول خیام از خاک برآمدیم و بر خاک شدیم.
نظر شما