جهان جدید در اوان شکل گیری خود رویکردی سنت ستیز را تبلیغ و ترویج می کرد. به زعم یکی از پیشتازان علم جدید یعنی فرانسیس بیکن راهی جز پیشرفت برای بشر جز آنکه از بتهای ذهنی دوری گزیند وجود ندارد و آنچه بیکن از بتهای ذهنی مراد می گرفت در مهمترین رویه خود ، مشخصه های سنتی را در بر می گرفت.
این رویکرد البته در سده بیستم و با تحولات عجیب و مهمی که عقل جدید و علم جدید به خود دیدند تغییرات مفهومی زیادی را پذیرفت. تا قبل از سده بیستم عقل جدید و علم جدید تنها حوزه هایی قلمداد می گشتند که به انسان معرفت درست و موجه اعطا می کنند اما انسان اندیشه ورز با تکیه بر همین عقل جدید به اینجا رسید که این عقل آنچنان که می پنداشته مستقل و موجه نیست و خود از خاستگاههای غیرمعرفتی ناشی می شود. بدین گونه منظومه و چشم اندازی جدید فراروی بشر گشوده شد و وی به این نکته پی برد که منابع معرفتی دیگر چون: عرفان و دین و تاریخ هم از نکاتی نیکو و ناب برخوردارند که نادیده گرفتن آنها نه مقدور است و نه مطلوب. این تحول موضوع بررسیهای زیاد و متنوعی بوده است و ما در این مقال سعی خواهیم کرد به نسبت آن با مواجهه ای که می توانیم با سنت خود داشته باشیم بپردازیم.
بخش مهمی از تعاملی که سنت ما با مدرنیته دارد به محل دیدار معارف سنت ایرانی – اسلامی مان با معارف غربی بر می گردد. هر موضعی که ما در باب نسبت این معارف داشته باشیم تأثیر خود را بجد بر نسبت سنت و مدرنیته خواهد گذاشت. گفته اند و چه نیکو گفته اند که فکر در بستر سنت صورت می گیرد یعنی اگر ما واجد و حامل سنت نباشیم تفکری هم نداریم. این سخن هرچند نیاز به تأویلها و تفسیرهای زیادی دارد در یک سطح کلی سخنی درست است. اولین دلیل بر ارتباط سنت و تفکر ارتباطی است که تفکر با زبان دارد؛ زبانی که مهمترین نماد و نمود سنت به حساب می آید. به تعبیر دیگر انسان با ذهنی خالی به سراغ مؤلفه های گوناگون و از جمله آنها اندیشه های دیگران نمی رود.
انسان با وجودی که از شاخصهای گوناگون فردی و روحیات جمعی و هنجارها و ارزشها فربه شده به سراغ همه چیز و از جمله آنها معارف دیگران می رود. به همه این شاخصها می توان نام سنت را اعطا کرد و همین شاخصها هستند که رنگ و انگ خود را بر تک تک گزاره های تفکر می گذارند. کافی است به کاری که متفکران اسلامی با فلسفه یونانی انجام داده اند تأمل روا داریم تا دریابیم تأثیر سنت بر تفکر تا چه اندازه است. متفکران مسلمان چون: کندی، فارابی و ابن سینا که در دل تفکر و سنت اسلامی بالیده بوده اند با کوهی از معارف یونانیان روبرو بودند. اما سنت یونانی بغایت سنتی متفاوت از سنت اسلامی بود. مهمترین تفاوت این دو سنت در تلقی ای که آنها از خدا داشتند نمود داشت.
در فرهنگ یونانی ما نمی توانیم از خدای واحد سخن بگوییم و مجموعه ای از خداها در آن تفکر و سنت وجود داشتند. به همین جهت به قول جان رالز دینی هم که در این سنت وجود داشت دینی مدنی بود و دینی جامع با مجموعه ای از تعالیم در باب انسان و جهان و اخلاق وجود نداشت. متفکران مسلمان بدین ترتیب با آموزه هایی روبرو بودند که در مبادی با آموزه های آنها تفاوت داشت اما آنها با هنرمندی و با توجه به ارتباط نزدیک تفکر و سنت دست به سنتزی زدند و نکات نیکو و ناب اندیشه های یونانی را اخذ نمودند و ترکیبی میان آنها و آموزه های فکری خود ایجاد کردند.
بزرگترین پرسش معرفتی ما هم اکنون برقراری یک نسبت میان سنت و معارف خودمان از یکسو و معارف مغرب زمین از سوی دیگر است. به نظر ما این سنتز شدنی است اما فراچنگ آوردن آن نیاز به رعایت پاره ای ظرافتها و اصول دارد.
اول از همه باید بدانیم که نه معارف غربی همه درست و مطلقند و نه سنت ما از پاره ای ضعفها برحذر. علم به قول پاره ای از فیلسوفان علم چیزی جز تاریخ علم نیست و تاریخ علم هم مانند تاریخ هر حوزه معرفتی دیگر مجموعه ای از نقاط فراز و فرود، قوت و ضعف است. متأسفانه گروههایی در جامعه فکری ایران به فعالیت مشغولند که تصویری بغایت تیره یا روشن از این علم ارائه می کنند و هر دو این تصاویر راه را بر ارتباط فعالانه و جدی ما با معارف غربیان می بندند. در حالی که علم نه آن است و نه این. فلسفه های غربی هم مانند علم غربیان واجد این ویژگی است. از سوی دیگر سنت هم مجموعه نقاط فراز و فرود است. کیست که نداند سنت ما هم اکنون بسی از مقام ایده آل و آرمانی که زمانی واجد آن بوده فاصله دارد و به جرح و تعدیلهای بسیار برای رسیدن به آن مقام محتاج است.
هنگامی که سنت و معارف دیگر را کاملاً واقع بینانه دیدیم راه بر برقراری ارتباط میان آنها هموار می شود. حق آن است که معارف مغرب زمین در برابر پاره ای موضوعات چون بحث معنا و ارزشهای زندگی با مشکلات زیادی روبرو است. یعنی مواضعی که در این عرصه حضور دارند به اندازه ای مناقشه برانگیز و متفاوتند که همین راه را بر حضور سنت در این زمینه هموار می کند. اتفاقاً اینجا جایی است که سنت داعیه ارائه جواب را دارد و این جوابها می توانند با تقریرهای جدید و با تکیه بر روشهای جدید در برابر مواضع مغرب زمین ارائه گردند.
گفته اند و چه نیکو گفته اند که حتی برای نقد عقل ما به خود عقل نیاز داریم. طبیعی است که فهم و تحلیل سنت هم بدون توسل به عقل و عقلانیت ممکن نیست. ما البته در سنت خود واجد مؤلفه هایی هستیم که این مؤلفه ها مروج و مبلغ عقل و عقلانیت هستند و طبیعی است که هر مشی و روشی که خواهان جمع سنت و معارف جدید باشد نمی تواند از این نکات نیکو و ناب به سادگی گذر کند. ترویج عقلانیت بدون تکیه بر مؤلفه های فرهنگی ممکن نیست و اگر فرهنگ و سنتی موجود باشد که خود قرنها نه تنها مروج عقل بوده که دیگران را هم به این عقل توصیه کرده ضرورت پرداختن و اتخاذ آن بیش از پیش حس می شود. تکیه بر این عقلانیت می تواند در حکم پل واسطی باشد که ارتباط ما را با معارف گوناگون آسانتر سازد.
نمی توان از ارتباط سنت و معارف جدید سخن گفت و به نقش آزادی و نقد در پیشبرد طرح جمع سنت و معارف جدید نیندیشید. حق آن است که جز در یک فضای آزاد و جز با تکیه بر تحلیل و نقد نمی توان به نسبت میان سنت و معارف جدید اندیشید. باید فضایی به وجود آورد که نخبگان و اندیشمندان پروایی از بابت تحلیل این دو حوزه در خود حس نکنند. طبیعی است که در هنگامه تحلیل ممکن است گونه ای کژرویها هم حادث شود اما باید در نظر داشت که اگر تحلیل و نقدی نباشد تبعاتی رخ می دهند که اثرات آن بغایت بیشتر از تبعات آن کژرویها است.
نظر شما