با همه ضعیف نوازیهایش در عین ضعف های جسمانی و با همه دست گرفتنها و دل ربائی هایش با وجود نقص دست و تنگی دلش... رفت .
پسرمحمد علی ترقی، موسس و مالک کتابفروشی خیام و خواهرزاده علی یزدانمنش (نایب) که خانواده دایی اش به دامادشان که او بود افتخار می کردند؛ نقطه اوج هنر ترانه سرایی و نغمه و نوا، به شمار می آمد و زبان محاوره را، هوشمندانه در ترانه هایش وارد کرده بود تا نکند خدای ناکرده بیانش از ساحت هنر و اعتبار به جغرافیای سستی لفظ یا عوام زدگی، در غلتد و چه موفق عمل کرد وچه راهی برگشود و ... .
استاد بیژن ترقی متولد اسفند 1308، از نسل شگفت دهه اول قرن چهاردهم است نسلی که نوجوانی را با تولد رادیو و جنگ جهانی دوم گذراندند و جوانی را با ملی شدن صنعت نفت و ... در سالروز تولد رادیو (4 اردیبهشت) جان خویش را از ورطه این جهان به دیار باقی کشید و کشاند و رنج هستی را بالاخره از پشت و دوش نحیف خویش، بر زمین نهاد و شوق دیدار یاران از پیش سفر کرده، در نهایت جانش را به لب رساند.
جواد بدیع زاده و صبا تاج و خالقی وفادار - رفیعی - عماد خراسانی و علی تجویدی و حبیب خان بدیعی و محمد میر نقیبی و نواب صفا و ملک ها و همایون پور و نوذر پرنگ......... و یاحقی و ... فرا می خواندندش و کیست که بدین دعوت نرود و ندود و بایستد و بماند.
در غربت مرگ، بیم تنهایی نیست/ یاران عزیز آن طرف بیشترند/آری رفت، معلم ذوق و قریحه و ادب و مهربانی رفت و ما بهار بی استاد و خانواده اش بهار بی بیژن را باید تجربه کنیم، بیژنی که بهار و آب و پرنده و گیاه و لبخند نیز در روزهای آینده از ما بیشتر دل تنگ او خواهند شد.
بزرگمردی که در جوانی، طبع روان و قریحه سرشارش استاد روح الله خالقی را به شگفتی و حیرت دچار کرده بود وقتی که سرعت سرودن ترانه (بهار دلنشین) نام او را بشکل جدی مطرح ساخت و بعدها رقص یک برگ چنار برپایه برف پاک کن شیشه اتومبیل پرویز یاحقی چنان به وجدش آورد که سرعت ضبط صوت ماشین در برابر جوشش ترنم و ترانگی، فروماند و هنوز آهنگ تازه ساخته شده (به رهی دیدم برگ خزان) کامل پخش نشده و یا به انتها نرسیده که ترانه و تصنیف "سرو ته مهر" و بی نظیر مزبور سروده شده بود و ... .
وقتی از صمیم جان و سویدای دل، بسته و پیوسته هنر شگرف و شگفت نوازندگی پرویز یاحقی شد ویولن را کنار گذاشت تا حرمت هنر و پاس ادب را ادا نماید و تا آخرین دقایق و لحظات ، بدان عهد با خود بسته پای بند بود./بال پروانه اگر پاس ادب را می داشت/شمع پیراهن فانوس چرا می پوشید/
او به دیدار دوست نائل شد مردی که دوستی و مهربانی و عزت نفس و توجه به جوانان و ادب به بزرگان و نشاط و فروتنی و گشاده دستی و ... در برابرش و در مقابلش، نمره می گرفت و به راستی او عیار سنج هنرمندی و معیار مردمی بودن بود در سالها و ماههای آخر عمر نیز باز هم نمونه و نشانه تاب و طاقت و تبسم ، در عین تلخی ها و نامرادی های فرهنگی و اجتماعی و بیماری و ضعف های جسمانی محسوب می شد و درد را دوست خویش و رنج را به نوعی رفیق خود ساخته بود.
به یاد دردهایی که در آخرین روزهای عمرش درموج حرف ها و کلماتش طنینی جانسوزجریان داشت با دردنامه ای، سخن را به پایان می برم، یاد دردهایی که بسیار بود و بیانی که نبود و صد البته لبخندی که اگر چه تلخ و آزرده،اما در چهره اش همواره حضور داشت! روحش شاد مرد ترانه هایی که آتش کاروان وجودش شد.
درد، دروازه درک است/ با درک هماره همرا هست/ درد دروغ نمی گوید/ درد دریغ ندارد/ دو بهم زن نیست/ دو رو نیست/ دورت نمی زند/ دورت نمی اندازد/ درد دوام دارد/ دیرینه است/ درد دست و دل باز ست/ دست و دلش نمی لرزد/ به چیزی دست نمی زند/ دستت نمی اندازد/ دستبند ندارد/ دم دس است/ دیر نمی کند/ در نمی زند/ درنگ نمی کند / دشنه نمی زند/ دشنام نمی دهد/ درد نمی وزد/ درد می خزد/ رسوب می کند/ دلت درد می گیرد اما دل را به درد نمی آورد/ در آغوش می گیرد/ اما پشت نمی کند/ پشت پا نمی زند/ پشت و رو ندارد/ درد سر را بر سنگ می کوبد اما سنگ بر پایت نمی زند/ برای درد بازو و زانو فرق نمی کند/ پاشنه و شانه ندارد، دل و دماغ نیز/ از درد سرد می شوی اما سیاهت نمی کند. دمت گرم درد/ دمت گرم /...
-----------------------------------------------------------------------
*علیرضا پورامید
نظر شما