در اوان قرن بیستم بیشتر اقتصاددانان مطرح بخش مهمی از پژوهشهای خود را صرف مضامین هنجاری و ارزشی میکردند. این موقعیت هم اکنون تغییر کرده است. اقتصاددانان هم اکنون زمان زیادی را صرف پژوهش در این ارزشهایی که پژوهشهایشان بر آنها استوار است نمی کنند. این نکته البته برخلاف روند عادی در بسیاری از علوم است. چون با نظریه هایی مانند نظریه های پسامدرن بسیاری از آرا خواهان بررسی ارزشها و هنجارهایی هستند که پشت سر فرضیه های علمی مختلف موجودند. به نظر می رسد علم اقتصاد از این جهت راهی فرید و منحصربفرد را طی کرده و در حالی که علوم دیگر به مبناهای ارزشی خود بسی بها می دهند توجهات ارزشی این گونه در علم اقتصاد کمتر از قبل شده است.
علم اقتصاد رفاه موضوعی نیست که دانشجوی کنونی اقتصاد مطالعه کند. این نکته ای است که از سوی آتکینسون تصریح میشود و او کسی است که از نضج نگرفتن علم اقتصاد رفاه ناراحت و متأسف است. در این میان شاید خود اقتصاد هنجاری مقصر باشد چرا که این اقتصاد در ارائه نتایج جامع ناتوان بوده و تأکیدی بیش از اندازه بر قضایای ناممکن روا داشته است.
علم اقتصاد ارتباط تنگاتنگی با توصیههای کلی در باب جامعه دارد با این همه میل به تمایز افکندن میان گزارههای توصیفی و هنجاری اغلب باعث شده اینگونه تصور شود که علم اقتصاد از نزدیک شدن به گزارههای هنجاری و ارزشی پرهیز دارد. یکی اینگونه تصور شده که علم اقتصاد در باب مسائل اقتصادی آنگونه که هستند ابراز نظر می کند و با توصیه های اقتصادی یعنی مسائل اقتصادی چگونه باید باشند سروکار ندارد.
روبینس در بین اعضای جریان توصیفی دیدن علم اقتصاد تأثیرگذار بوده است. با این همه وی بارها تصریح کرده که هیچ وقت نخواسته از مضامین هنجاری و توصیه ای و ارزشی فرار کند بلکه قصد داشته که موقعیت هنجاری را در اقتصاد جدا از مولفه های توصیفی به بررسی نشیند. باید توجه داشت که نتایج بسیاری در علم اقتصاد هنجاری موجودند بدین جهت برخلاف نظر پاره ای افراد در اقتصاد هم نمی توان میان گزاره های توصیفی و توصیه ای خط فارق مشخص و واضحی کشید.
نقش احکام اخلاقی در علم اقتصاد هم اکنون بسی مورد توجه آمارتیا سن قرار دارد هچنانکه هاسمن و مک فرسون و مونگین بدان می پردازند.
با این همه برای آنکه نسبت اخلاق و اقتصاد مشخص شود نگاهی به نسبت اقتصاد هنجاری و فلسفه سیاسی هم ضروری است. نسبتهای زیادی میان اقتصاد هنجاری و فلسفه سیاسی وجود دارند. کافی است به نظریه عدالت رالز بیفکنیم تا در یابیم چگونه با این نظریه نه تنها اخلاق و اقتصاد با هم ارتباط برقرار می کنند که اقتصاد و سیاست هم در هم می تنند. یعنی از یکسو اقتصاد بسی متکی به مفاهیم علم سیاست است و از سوی دیگر مفاهیم زیادی که فیلسوفان سیاسی به کار می گیرند از اقتصاد هنجاری به عاریت گرفته اند.
با این همه میان این دو نحله تفاوتهایی چه در مضامین و چه در روشها موجودند. فلسفه سیاسی بر مضامین کلی عدالت اجتماعی متمرکز می شود در حالی که اقتصاد هنجاری موضوعات خرد اقتصادی را در باب تخصیص منابع و ارزیابی سیاستهای کلی بررسی می کند. فلسفه سیاسی بر استدلالها و اصول بنیادین تأکید می کند در حالی که علم اقتصاد هنجاری بیشتر طیف موثر موقعیتهای اجتماعی را می کاود و کمتر با استدلالهای بنیادین کار دارد. از این جنبه تفاوتهایی هرچند اندک میان این دو حوزه وجود دارند.
نظر شما