۲۳ خرداد ۱۳۸۸، ۱۵:۵۲

تحلیل مهر/

تمایزهای فلسفه تحلیلی و فلسفه قاره‌ای

تمایزهای فلسفه تحلیلی و فلسفه قاره‌ای

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: اصطلاح فلسفه تحلیلی نیاز به ایضاح مفهومی دارد و معمولاً سه معنا را در دل خود نهان دارد: فلسفه تحلیلی به‌مثاله آموزه، فلسفه تحلیلی به‌مثابه روش و فلسفه تحلیلی به‌مثابه سنت.

آموزه‌هایی که فلسفه تحلیلی لقب می گیرند پوزیتویسم منطقی و اتمیسم منطقی هستند. با دقت کمتر این اصطلاح به فلسفه زبان رایج و فلسفه حس مشترک یا تلفیقی از این فلسفه‌ها اشاره می کند. این کاربرد تا دهه 1950 برقرار بود و این زمانی بود که اکثر فیلسوفان تحلیلی به صورت مشترک به طرحها و برنامه های مشخص و محدودی با مضامین مشترک می‌پرداختند. با این همه هم‌اکنون بسی گمراه کننده است که این مکاتب را به‌تمامی با عنوان فلسفه تحلیلی مشخص کنیم.

روش فلسفه تحلیلی رویکردی عام به فلسفه است. این فلسفه که در ابتدا با نام طرح تحلیل منطقی گره خورده بود به رویکرد دقیق و شفافی در زمینه استدلال و استدلال‌ورزی عطف توجه می‌دهد هم‌چنان‌که بر پرهیز از ابهام و توجه به جزییات توجه دارد. این امر مضامین فلسفی را برای حوزه‌های بسیاری کارآمد می‌سازد و نوشته‌ها را فنی‌تر از قبل می‌کند. فیلسوفان تحلیلی کمتر با دغدغه‌های اصیل زدگی بشری چون: معنای زندگی رودرور قرار می‌گیرند و همین بهانه‌ای شده است که از این فیلسوفان از بابت نپرداختن به این موضوعات انتقاد کنند.

سنت فلسفه تحلیلی با فرگه، راسل، مور و لودویک ویتگنشتاین در اوان قرن نوزدهم آغاز شد. بسیاری از فیلسوفانی بعدی تحلیلی از این افراد متأثر بوده‌اند. این سنت بنا دارد که مضامین فلسفی اش را با تحلیل و با تکیه بر روش مدون و منضبط به پیش برد.

اصطلاح " فلسفه تحلیلی" در جایی به این توجه عنایت دارد که بیشتر این فلسفه از جریان تحلیل منطقی اوان قرن بیستم بهره برده و بیش و پیش از هر چیز میان تحلیل و انواع دیگر فلسفه تمایز قایل می‌شود. در این راستا بیشترین تأکید فلسفه تحلیلی بر تمایز خود با فلسفه قاره‌ای است. این جریان اخیر بیشتر بر کارهایی توجه دارد که در فلسفه آلمان و فرانسه تبلور یافته‌اند. البته در این زمینه باید کانت آلمانی را یک استثنا دانست.

پاره‌ای از تمایزاتی که میان این دو نحله به وجود آمده‌اند بیش و پیش از آنکه خاستگاه جغرافیایی داشته باشند خاستگاه روشی دارند. با این همه تمایز کاملی میان این دو نحله وجود ندارد و دست گذاشتن بیش از اندازه بر این تمایز گمراه‌کننده است. چرا که بسیای از بنیانگذاران فلسفه تحلیلی چون: فرگه، ویتگنشتاین، کانت و پوزیتیوستهای منطقی آلمانی بودند و فیلسوفان تحلیلی زیادی خاستگاههایی چون لهستان و ایتالیا و آلمان دارند. از سوی دیگر فلسفه‌های قاره‌ای هم در جهان انگلیسی‌زبان بسی نفوذ دارند که بسیاری از منابع اصلی این فلسفه هم‌اکنون به زبان انگلیسی موجودند.

بسیاری از افراد هم‌اکنون بر این نظرند که این تمایز سودمند نیست. فلسفه قاره‌ای مانند فلسفه یونانی به دوره‌ای زمانی و مجموعه‌ای از مکاتب در فلسفه اطلاق می‌شود. نظیر ایدئالیسم آلمانی، مارکسیسم و روان درمانی، اگزیستانسیالیسم، پدیدارشناسی و پساساختارگرایی.

شکاف میان این دو حوزه در اوان قرن بیستم شروع شد. پوزیتیوستهای منطقی در دهه 1920 ردیه‌ای نظامند را علیه مابعدالطبیعه سامان دادند. آنها همچنین عمومیت دشمنی با مفاهیم مابعدالطبیعه را به صورت یک قاعده عمومی درآوردند . به طور مثال آنها به مفاهیمی چون: نفس یا کلیات تاختند. در این زمان بود که هایدگر در آلمان به رشد فکری خود ادامه می‌داد و تأثیر وی کل فضای فکری – فلسفی آلمان و فرانسه را در برگرفت.

فلسفه تحلیلی از یک نظر با تحلیل مفهومی گره می‌خورد و فیلسوفان تحلیلی در اوان کار قصد داشتند خط تمایزی میان گزاره‌های معنادار و غیرمعنادار به وجود آورند. با این همه هم‌اکنون کمتر فیلسوف تحلیلی است که تصور کند معیاری دقیق در این زمینه موجود است. بدین‌جهت هم‌اکنون فلسفه‌های تحلیلی‌ای وجود دارند که با مضامین مابعدالطبیعی عجین هستند.

کد خبر 896100

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha