معنی فلسفه سیاسی و هویت معنادار آن، امروزه، به همان اندازه روشن است که از زمان ظهور آن در آتن تا به حال بوده است. هر عمل سیاسی یا به قصد تغییر وضع موجود صورت پذیرد یا با هدف حفظ آن. هرگاه تمایل به حفظ وضع موجود باشد، منظور آن است که از تغییر در جهت بدتر شدن ممانعت شود؛ هرگاه میل به تغییر باشد، منظور آن است که تغییرات در جهت بدتر شدن حاصل آید.
پس تمام اعمال سیاسی توسط دو مفهوم بهتر و بدتر هدایت می شوند، اما درک مفهوم بهتر و بدتر به درک مفهوم "خیر" یا "خوب" وابسته است. آگاهی ما به ماهیت خوب یا خیری که تمام اعمال ما جهت می دهد، گمانی بیش نیست. در این، حال، ماهیت خیر مورد سوال نیست، اما با قدری تامل معلوم می شود که ماهیت خیر سوال برانگیز است. این واقعیت که می توان آن را مورد سوال قرار داد ما را به تصوری از خوب و خیر، که مناقشه آمیز نیست هدایت می کند.
بنابراین تمام اعمال سیاسی ذاتا جهتی به سوی معرفت به ماهیت خیر دارند؛ یعنی به سوی معرفت زندگی خوب یا جامعه خوب، زیرا جامعه خوب همان سعادت کامل سیاسی است.
اگر این جهت گیری به سوی معرفت به خیر تصریح شود و اگر انسانها هدف صریح خود را کسب معرفت نسبت به زندگی خوب و جامعه خوب قرار دهند، فلسفه سیاسی پدیدار میشود.
از آنجا که فلسفه سیاسی شاخه ای از فلسفه است، حتی مقدماتی ترین و ساده ترین توضیح در مورد اینکه "فلسفه سیاسی" چیست، نمی تواند از توضیح اینکه فلسفه چیست معاف شود. فلسفه به عنوان جست و جوی حکمت، جستاری است برای معرفت جهانشمول، یعنی برای معرفت به کل. اگر چنان معرفتی هم اکنون در اختیار بود، اصلا این جست و جو ضرورت پیدا نمی کرد. با وجود این، فقدان معرفت به کل به این معنا نیست که انسان از کل تصوری ندارد، فلسفه ضرورتا بعد از ظن و گمان نسبت به کل حاصل میشود.
فلسفه سیاسی را باید از اندیشه سیاسی به طور کلی فرق گذارد. برخی تا آنجا عنوان فلسفه را پست میشمارند که از فیلسوفان با عنوان "دغل بازان مبتذل" یاد می کنند. به بیان اشتراوس منظور ما از اندیشه سیاسی تامل درباره آرای سیاسی یا ارائه تفسیری از آنهاست و منظور از رای سیاسی "خیال، مفهوم، و یا هر امر دیگری است که برای تفکر درباره آن ذهن به خدمت گرفته شود" و با اصول اساسی سیاست نیز مرتبط باشد.
بنابراین، هر فلسفه سیاسی، اندیشه سیاسی است. اما هر اندیشه سیاسی فلسفه سیاسی نیست. اندیشه سیاسی فی نفسه نسبت به تمایز میان گمان و معرفت بی تفاوت است، اما فلسفه سیاسی کوششی است آگاهانه، منسجم و خستگیناپذیر برای نشاندن معرفت نسبت به اصول سیاسی به جای گمان درباره آنها.
اندیشه سیاسی ممکن است چیزی بیش از تبیین یا دفاع از یک باور جزما قبول شده یا یک اسطوره نیرو بخش نباشد یا حتی نخواهد چیزی بیش از این باشد، اما برای فلسفه سیاسی ضروری است که توسط آگاهی از تفاوت بنیانی اعتقاد، ایمان، و معرفت به حرکت درآید و حرکتش حفظ شود. یک متفکر سیاسی که فیلسوف نیست اصولاً یا مجذوب نظام و سیاستی خاص است یا وابسته به آن؛ در حالی که فیلسوف سیاسی اساسا مجذوب حقیقت یا به آن وابسته است.
اندیشه سیاسی که فلسفه سیاسی نیست خود را افزون بر چیزهای دیگر در قوانین، مقررات، شعر، داستان، یا نشریات و سخنرانیهای عمومی بیان می کند؛ اما شکل مناسب برای ارائه فلسفه سیاسی رساله است. اندیشه سیاسی به قدمت نژاد بشر است. نخستین فردی که کلمه ای مانند "پدر" یا عبارتی مثل "انسان باید ..." را به زبان راند، اولین اندیشمند سیاسی است؛ در حالی که فلسفه سیاسی در یک زمان خاص در تاریخ مکتوب ظهور کرد.
در ابتدا فلسفه سیاسی با علم سیاست یکسان تلقی می شد و منظور از آن مطالعه همه جانبه امور بشری بود. امروزه این از یکدیگر مجزا و بریده شده اند و هر یک به صورتی عمل می کنند که گویی اجزای یک کرم بوده اند. در وهله اول، انسان تمایز فلسفه و علم را بر مطالعه امور بشری اعمال می کند و بر اساس آن تمایزی بین علم سیاست غیرفلسفی و فلسفه سیاسی غیرعلمی قائل میشود؛ تمایزی که در شرایط حاضر تمام عظمت و صداقت فلسفه سیاسی را از آن میستاند.
نظر شما