۱۴ تیر ۱۳۸۳، ۹:۲۵

مروري بر كتاب جامعه شناسي دين

خبرگزاري " مهر" - گروه دين وانديشه: متن زير مروري گذرا بر كتاب " جامعه شناسي دين " نوشته ملكم هميلتون / ترجمه : محسن ثلاثي است .

 فصل اول : جامعه شناسي دين چيست؟

 وظيفة اصلي جامعه ‌شناسي دين در جوامع پيشين تبيين وجود باورداشتها و عملكردهاي مذهبي در جامعه بشري بود

به گفته ماكس ‌وبر، جوامع پيشين در« باغ جادوئي» زندگي مي‌كردند حال آنكه جوامع نوين شاهد نوعي افسون ‌زدايي همه جانبه در جهان بوده‌اند . با توجه به اين قضيه، جوامع گذشته چگونه مي‌توانستند در يك جهان افسون ‌زده زندگي و امرار معاش كنند؟ از اين رو، وظيفة اصلي جامعه ‌شناسي دين تبيين وجود باورداشتها و عملكردهاي مذهبي در جامعه بشري بود. يكي از نظريه‌هاي‌ جامعه‌شناسان سدة بيستم دربارة دين اين است كه دين به هيچ ‌روي پذيراي تحليل جامعه‌شناختي نيست. بنابراين نظر، دين نهاد خاصي است كه از نوعي سرچشمه ‌بنيادي و خصلت روحي غيرطبيعي مايه مي‌گيرد وجز با تعابير مذهبي و روحي نمي‌توان آن را به صورت ديگري بازشناخت. اين نظريه از ديدگاه جامعه ‌شناختي دين فاقد انسجام منطقي است چه آن كه متن دين براساس هرزمان و مطابق با رهيافتهاي اجتماعي مختلف آن، كامل و اصلاح شده است. از مهمترين نكاتي كه در اين بحث (جامعه‌شناسي دين) برمي‌آيد اين است كه جامعه‌شناسي دين بايد در رويكردهاي ما نسبت به دين تأثيري بگذارد حال، چه از موضع خوشايند ديني كارمان را آغاز كنيم ويا از موضع ناخوشايند. خلاصه آن كه جامعه شناسي دين با اين قضيه سروكار دارد كه باورداشتهاي مذهبي چيستند و تحت چه شرايطي پديد مي‌آيند.

دين چيست؟

از دين بعلت تعاريف و برداشتهاي گوناگوني كه ارائه شده، از ناحيه جامعه‌شناسان مثل ماكس ‌وبرتعريف خاصي نشده و به اعتقاد " اس اف نادلِ "  انسان ‌شناس، چون مرز بين دين وبي ‌ديني را نمي‌توان تعيين كرد بنابراين براي آن تعريف خاصي نمي‌توان ارائه داد. در ارزيابي تعاريفي كه از دين به عمل آمده بايد دانست كه تعاريف دين، عاري از نفوذ تمايلات بوده و مقاصد نظري در كار نبوده ‌است و در نتيجه بحثهايي كه در سده 19 بين انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان درگرفته، تعريف دين به ( اعتقاد به هستي هاي روحاني) ختم شده است. دوركيم مي‌گويد دين نظام يكپارچه‌اي از باورداشتها و عملكردهاي مرتبط به چيزهاي مقدس است و… .  اين ادعاي دوركيم كه دين با امر مقدس سروكار دارد كم كم با چالش انسان‌ شناسان ، از جمله « گودي» روبرو شد . وي با توجه به ذات مقدس وفرا طبيعي دين كه هدايتگر است و نسلهاي دينداري هم در آن بودند كه به مقدسات بها نمي‌دادند، به مخالفت با اين معني پرداخت. گودي مي‌گويد مقوله ‌بندي فعاليتهاي مذهبي انسان برمبناي ادراك جهاني امري مقدس از سوي بشريت و درست ‌تر از تقسيم‌بندي جهان به دو قلمرو طبيعي و فراطبيعي نيست كه خود دوركيم نيز آن را رد كرده بود. (كتاب گودي 1961 ص 155) . به نظر " كار رابرستون "  فرهنگ مذهبي به يك رشته از باورداشتها و نماد‌هايي اطلاق مي‌شود كه دربرگيرندة تمايزي ميان امر تجربي و امر فرا تجربي با واقعيت متعالي مي‌باشند. دراينجا امور تجربي اهميتي كمتر از امور غير تجربي دارند.(رابرتسون 1970 ص 47) . " هورتون " نيز دين را چنين تعريف مي كند :  دين را مي‌توان بعنوان بسط ميدان روابط اجتماعي انسانها به فراسوي محدوده‌ هاي جامعه ‌صرفاً بشري درنظر گرفت.( هورتون 1960 ص 21) . دين اساساً بايد هماني باشد كه هورتون آن ‌را تعريف كرد. ايمان، نظامهاي اعتقادي و عملكردهايش، فلسفه‌هاي زندگي و آيينهاي رمزآميزي را دربر مي‌گيرد كه مستلزم كنش متقابل با غير انسانها برمبناي الگوي انساني نيستند .

فصل دوم : عقل و دين

 نظريه‌ هاي روانشناختي مي‌گويند كه دين امري فردي است و از سرچشمه‌هاي درون فرد برمي‌خيزد ، حال آنكه نظريه جامعه‌شناختي مي‌گويد دين به گروه و جامعه ارتباط دارد و دينداري فردي از سرچشمه‌هاي اجتماعي مايه‌ مي‌گيرد

تبيين دين را به دو نظريه روانشناختي و جامعه ‌شناختي تقسيم مي‌كنيم . ضمن آنكه نظريه روانشناختي را نيز مي‌توان به دونوع نظريه عقل ‌گرايانه وعاطفه ‌گرايانه بخش‌ بندي نمود. نظريه‌هاي روانشناختي مي‌گويند كه دين امري فردي است و از سرچشمه‌هاي درون فرد برمي‌خيزد ، حال آنكه نظريه جامعه‌شناختي مي‌گويد دين به گروه و جامعه ارتباط دارد و دينداري فردي از سرچشمه‌هاي اجتماعي مايه‌ مي‌گيرد. برترين دانشمندان عقل ‌گرا عبارت بودند از اگوست كنت، هربرت اسپنسر، ادوارد تايلر، چيمز فريزر. رهيافت عقل‌ گرايانه زودتر از رهيافت فلسفه‌گرايانه صورت ‌بندي شده ودر تطابق با روند فكري سدة نوزدهم خصلتي بسيار تكاملي به خود گرفت. نظريه‌هاي روانشناختي عقل‌گرايانه، دين را محصول گرايش بشري به جستجوي شناخت جهان و ناشي از خرد انساني و استعداد قياس مصمم و نتيجه‌گيري از مشاهده و تجربه مي‌دانند.

كتاب " كنت"  بعنوان«  درسهايي درباره فلسفه اثباتي»  قانون سه‌مرحله‌اي‌اش را مطرح مي‌كند . به نظر او جريان تحول عقلي بشريت را در سه مرحلة متفاوت خداشناسي، بعد طبيعي و اثباتي مي‌توان تشخيص داد.  در نخستين مرحله كه همان مرحلة خداشناختي است انديشه‌ها و تصورات اساساً ماهيتي مذهبي پيدا مي‌كنند و مرحلة مابعد طبيعي ومرحلة گذراي ميان خداشناسي و اثباتي است كنت مرحله خداشناسي را به سه خرد مرحله تقسيم مي‌كند: (1) طلسم باوري : كنت در اين مرحله براين باور است كه همة چيزها حتي چيزهاي بيجان هم زنده به روح و جاني مانند روح وجان انسانهايند؛ (2)  چند خداپرستي:  در اين مرحله چيزهاي مادي ديگري زنده به روح يا جاني كه در دل آنها خانه كرده باشد در نظر گرفته نمي‌شوند خود ماده به عنوان چيزي بي اثرپنداشته مي‌شوند كه معرض ارادة خارجي يك عامل فراطبيعي است؛ و (3) سوم تك خداپرستي :  اين مرحله با شكل‌ گيري دينهاي بزرگ جهان و پديداري سازمانهاي مذهبي مشخصي چون كليسا معين مي‌گردد.

 كنت تصور نمي‌كرد كه با ورود علم، دين بكلي ناپديد ‌شود. او يك كليساي ا‌ثبات‌گرائي را بنيان گذاشت . در انديشه او دين نه ‌تنها كوششي براي تبيين و شناخت واقعيت است بلكه اصل ‌وحدت ‌بخش جامعه‌ بشري نيز بشمار مي‌آيد . اگر دين سنتي مي‌بايست براثر رشد علم از ميان برود صورت مذهبي تازه‌اي مي‌بايست جاي ‌آن را بگيرد كه براصول درست علمي استوار باشد . بنابراين، چون علمي كه با فهم اصول وحدت و انسجام اجتماعي سروكار دارد جامعه‌شناسي است پس دين نوين نيز بايد نوعي جامعه‌شناسي كاربردي باشد و جامعه‌شناسي هم بايد بلند پايه ‌ترين كاهن اين آئين نوپديد دنيوي باشد.

برابر با انديشة اسپنسر نياكان پرستي نخستين صورت دين بود ودرآن همه دنيا نهفته است. اسپنسر نيز قائل به وجود يك مرحلة اوليه در انديشة بشري بود كه در آن ارواح جاي ‌گيرند وپديده‌هاي بشري و غيربشري، ماهيت و رفتار همة واقعيتها را تعيين مي‌كنند.

" تايلر"  اصطلاح جاندارانگاري را بدعت گذاشت و به نظر " فرانس" نخستين و بنيادي ‌ترين صورت دين بشمار آورد. و همه صورتهاي مذهبي ديگر نيز از همين مفهوم اوليه تكامل يافته‌اند.

" فريزر"  نيز مانند " تايلر"  باورداشتها و عملكردهاي جادويي را نوعي علم و تكنولوژي ابتدائي ولي مبتني بر استدلال نادرست مي‌انگاشت . اوچنين مي‌انديشيد كه انديشة جادويي مبتني برنوعي تداعي معاني است. به نظر " فريزر" ، سه مرحلة عمده در تحول ذهني بشر وجود دارد. (1) مرحله جادويي؛ ( 2) مرحله مذهبي؛ و ( 3)  مرحله علمي .  فريزر ميان دونوع جادو يعني جادوي تقليدي و جادوي مسري تمايز قائل بود.
 
فصل سوم : جادو

 به حهت اين كه مبحث جادو در فرهنگ جامعه‌شناسي ديني معاصر كاربرد چنداني ندارد با يك توضيح مختصر از آن مي‌گذريم.
انسان‌ شناسي معاصر كوشيده ‌است تا با تلقي عملكردهاي جادويي رفتار نمادين و داراي اهميت و كاربردي اين مسئله راحل كند. جادو يك فن عملي دربر گيرندة كنش‌هايي است كه تنها به عنوان وسايل رسيدن به هدفهاي شخصي مورد انتظار ساخته و پرداخته شده ‌است. دين و جادو با همه نوع پرسش‌ها و مسائل علمي سروكار دارند. وهدفهايشان همسان است، اما روشهاي يكساني را بكار نمي‌برند.

فصل چهارم : دين و عاطفه

مالينوفسكي مي‌گويد دين در ضرورتهاي زندگي بشر و فشارها و تنشهاي زندگي و ضرورت رويارويي با شگفتيهاي سرسام‌آور، عميقاً ريشه‌دار است

عاطفه‌گرايان استدلال مي‌كنند كه دين به كنجكاوي عقلي، جستجوي تسلط مادي و يا به استقلال خودسرانه بيطرفانه ربطي ندارد. " مالينوفسكي"  به پيروي از" دوركيم "  دين و جادو را به قلمرو امور مقدس و متمايز و از امور نامقدس متعلق مي‌داند. عقل‌ گرايان انسانهاي ابتدائي را به گونه‌اي مقبول نشان مي‌دهند و از جنبه‌ عاطفي نيز مي‌گذرند. يكي از برجسته‌ترين نظريه‌پردازان عاطفه‌گرا " مارت" است. او از نظرهاي تايلر و فريزر  در كتاب خود « در آستانة دين» به اين خاطركه ذهن انسانهاي اوليه را بسيار عقلاني و غيرعاطفي در نظر مي‌گيرند استفاده كرد.  به نظر مالينوفسكي  هم دين وهم جادو اساس خصلتي تخليه ‌كننده دارند . اين دو،  ريشه در همان فشار و تنشهاي عاطفي دارند كه دين و جادو مي‌بايست انسانها را از شر آنها رها سازد. مالينوفسكي مي‌گويد دين در ضرورتهاي زندگي بشر و فشارها و تنشهاي زندگي و ضرورت رويارويي با شگفتيهاي سرسام‌آور، عميقاً ريشه‌دار است. دين هم اعتقاد به مشيت الهي و هم اعتقاد به جاودانگي را دربر مي‌گيرد. اعتقاد به مشيت الهي شامل اعتقاد به وجود قدرتهايي است كه دلسوز انسانهايند و مي‌دانند آنها را در زندگي ياري كنند. اعتقاد به جاودانگي نيز براي استواري ذهني انسانها و ابقاي ثبات اجتماعي گريزناپذير است.

" فرويد" چهار مرحلة تحول را از كودكي تا بزرگسالي ذكر نموده و نظريه‌هايي دربارة دين وجادو با وجود ويژگيهاي منحصر به فردشان بر مقولة عاطفه‌گرايانه ارائه نمود. سه جنبه از كار فرويد دراين زمينه مطرح است : يكي نظريه جادو ، نظريه كلي درباره دين ، و سوم نظريه خاص فرويد درباره خاستگاه دين در توتيسم و تكامل بعدي آن. مراحل پيشنهادي فرويد عبارتند از (1) ازخودانگيختگي جنسي ، (2) خودشيفتگي ، (3) هدف گزيني ، و(4) بلوغ . فرويد بر اين باور است كه  خدا در نهايت امر يك پدر تعالي يافته است.

ديدگاه " يونگ"  دربارة دين :  يونگ كه درآغاز ادعاي فرويد را كه دين يك توهّم تسلي‌بخش است، پذيرفته بود به تدريج به اين باور رسيد كه دين نوعي حقيقت روانشناختي است. او به اين باور رسيد كه دين براي فرد هم ارزش مثبت دارد. يونگ بخاطر مفهوم " ليبيدو"  به عنوان كشش ‌جنسي با نظريه فرويد مخالفت كرد. به گفته او " ناخودآگاه"  كه به نظر فرويد چيزي فراتر از آرزوها، انديشه‌ها و تجربه‌هاي سرگرفته است، به دو بخش تقسيم مي‌شود يكي ناخودآگاه شخصي كه شامل چيزهاي فراموش شده در زندگي ادراكهاي ناهشيار و هرنوع مضمون روحي ناسازگار با رويكردهاي ناخودآگاه است و ديگري ناخودآگاه جمعي كه چيزهايي را كه محدود به فرد نيستند دربر مي‌گيرد. اين دو مجموعة روحي به نظر يونگ جهاني و مشترك درميان همه نوع بشر است.
"  اسپيرو"  بر اين باور است كه امكان طرح تعيين جامع واحدي از اين نوع كاركرد امكان ناپذير است ، زيرا دين پديده ‌اي پيچيده و متنوع است . از همين رو،  بايد تبيينهاي جداگانه‌اي را براي جنبه‌هاي گوناگون آن به دست آورد.

فصل پنجم : بوديسم

دين بودا يك دين خداشناسانه است و بر چهار محور استوار است : 1- زندگي همراه با رنج است؛ 2- سرچشمه رنج‌ ها همان آرزوها و اشتياق است؛ 3- با خاموش كردن آرزوها و اشتياق مي‌توان رنج‌ها را از ميان برداشت؛ و 4- تنها از طريق پيمودن راه ‌هاي هشتگانه يعني همان راه بودايي است كه مي‌توان به هدف بالا دست يافت. به نظر اسپيرو رابطة ميان يك راهب بودايي و يك آدم عادي برعكس آن رايطه‌اي است كه ميان يك كشيش مسيحي و مؤمن عادي برقرار است. يك بودايي غير روحاني از راهب پشتيباني مي‌كند و در نتيجه او را در دستيابي به هدف اصلي‌اش كه همان رستگاري است كمك مي‌كند ، اما در مسيحيت اين كشيش است كه با سرپرستي مراسم مذهبي به يك مؤمن عادي در رسيدن به رستگاري ياري مي‌رساند.

فصل ششم : دين و ايدئولوژي از ديدگاه كارل ماركس

 به نظر ماركس دين اساساً محصول يك جامعة طبقاتي است. دين هم محصول از خود بيگانگي وهم بيانگر منافع طبقاتي است. ماركس مي‌گويد« دين را به عنوان ماية شادماني موهوم مردم بايد از ميان برداشت تا آنها بتوانند به شادماني واقعي دست يابند.
به نظر ماركس دين هم ابزار فريبكاري و ستمگري به طبقة زيردست جامعه است وهم بيان اعتراض عليه ستمگري وهم نوعي تسليم وماية تسلي دربرابر ستمگران است. ماركس به نظر فويرباخ كه مي‌گفت، مسيحيان معتقدند خداوند انسان را به صورت خود آفريد چنين مي‌افزايد، اين انسان و قدرتها و قابليتهاي اوست كه درخدا فرا فكنده وخدا بعنوان يك هستي كامل و قادر متعال نمايانده است.  سرانجام اين كه،  ماركس معتقد است دين را به عنوان ماية شادماني موهوم مردم بايد از ميان برداشت تاآنها بتوانند به شادماني واقعي دست يابند. اما از آنجا كه دين محصول شرايط اجتماعي است، بدون القاي اين شرايط نمي‌توان دين را از ميان برداشت.  اما اميدوار بود كه آدمها و جامعة كمونيستي درآينده دين را از ميان برخواهند داشت!
نخستين انتقاد راجع به نظريه ماركس اين است كه تشخيص دين به عنوان بيانگر منافع طبقاتي و ايدئولوژي سودمند براي طبقة حاكم از ديدگاه ماركس قابل نقد است. ديگر آنكه ، تحليل دين به عنوان يك پديدة ايدئولوژيك با نسبت ازخودبيگانگي دادن به آن تااندازه ‌اي تعارض دارد. اين قضيه دراين تفسير ماركس خودرا نشان مي‌دهد كه همزمان دين را بيانگر اعتراض و در ضمن وسيله مشروعيت بخشيدن ودر نتيجه خاموش كنندة اعتراض مي‌انگارد.

فصل هفتم : فرا رسيدن هزارة موعود

  ماركس و انگلس در مورد بسياري از جنبه‌هاي دين، خصوصاً جنبشهاي مذهبي مثل مسيحيت اوليه وجنبشهاي هزاره ‌اي اظهارنظر كردند. دراين فصل نحوة پرداخت آنها از جنبشهاي هزاره‌اي درقرون وسطي و چگونگي رشد افكار آنها راجع به اين جنبشها مورد بررسي قرار مي‌گيرد.  جنبش هزاره ‌اي پديده ‌اي است كه بيشتر در كشورهاي جهان سوم روبه توسعه است وهم به جهت تاريخي بودن آن بيشتر مورد توجه انسان‌شناسان و تاريخ‌نگاران بوده است. جنبش هزاره ‌اي زيرورو شدن كامل نظم جهاني‌ جاري را انتظار مي‌كشد. " تالمون"  دراين باره مي‌گويد: اين جنبشهاي مذهبي‌اند كه رستگاري قريب‌الوقوع همه ‌جانبه‌ غايي اين جهاني و همگاني را انتظار مي‌كشند. اين جنبش به آمدن مسيح يا زرتشت بشارت مي‌دهد و ويژگي مشترك اين جنبشها نقش پيامبريا رهبري درآن است و پيامبر را به صورت يك قهرمان درمي‌آورد كه مي‌تواند در دنيا رستاخيزي برپا كند. ديگر ويژگي اين جنبشها عواطف شديدي است كه برمي‌انگيزانند آنها به سرعت گسترش مي‌يابند و تمامي وجود مؤمنان را تحت تأثير قرار مي‌دهند. ويژگي مشترك ديگر اين جنبشها احساس عميق گناه يا مسئوليت در برابر آن مصيبتي است كه دچارش شده ‌اند. " كوهن"  تأكيد مي‌ورزد كه اين جنشها در گرماگرم شورشهاي سياسي و گسترده ‌تري كه هدفهاي واقع ‌بينانه ‌تري دارند نيز پديدار مي‌شوند. يك پيامبرهزاره ‌اي مي‌كوشد تا از آن موقعيت براي جلب پشتيباني مردم استفاده كند ودريك زمانة نا‌‌آرام پيرواني را براي خود بدست آورد.

فصل هشتم : دين و همبستگي، ديدگاه دوركيم دربارة دين

 به عقيدة دوركيم، هيچ ديني نيست كه ساختگي باشد بلكه هر ديني به هر صورتي حقيقت دارد. چرا كه به عقيده او اگر دين يك توهم توتيسم بود اين همه زمان عمر نمي‌كرد

برجسته‌ترين نظريه‌پرداز در جامعه‌شناسي دوركيم است كه بيشترين تأثير را بر جامعه‌شناسي دين داشته است. برخي انديشه‌ها و جنبه‌هاي رهيافت مذهبي دوركيم تحت تأثير انديشه‌هاي متفكر ماقبل او كه به اندازة خودش معروف نيست شكل گرفته‌اند اين انديشمند « رابرتسون اسميت » است كه كتابي در بررسي دين باستاني سامي با عنوان سخنرانيهايي دربارة ساميان منتشر كرد. رابرتسون اسميت بيشتر برعملكردها تأكيد مي‌ورزيد تا باورداشتها.  به استدلال او عملكردهاي مذهبي مانند تشريفات و مناسك و نه باورداشتها اهميت بنيادي دارند. به ‌نظر او براي شناخت دين نخست بايد شيوه‌هاي عملكرد مردمي را تحليل كرد و نه باورداشتهايشان را.  به نظر وي عملكردها اهميت درجه يك و باورداشتها اهميت درجه دو در دين دارند. به نظر اسميت دين دوكاركرد دارد: يكي تنظيم كنندة رفتار فردي براي خير همگان است و  ديگري برانگيزانندة احساس اشتراك وحدت اجتماعي مثل مناسك و ...  .  به عقيده او آدميان به مناسك و مراسم بيشتر توجه دارند تا آموزه هاي مذهبي و از همين روي جامعه شناسي بايد نخست به اين مسئله توجه كند كه آدمها چه كاري انجام مي‌دهند نه آن كه چه مي‌گويند. به عقيدة دوركيم، هيچ ديني نيست كه ساختگي باشد بلكه هر ديني به هر صورتي حقيقت دارد. چرا كه به عقيده او اگر دين يك توهم توتيسم بود اين همه زمان عمر نمي‌كرد.

فصل دهم :  دين و همبستگي ، ديدگاه كاركردگرايان

  نظريه‌هاي گوناگون عقل ‌گرايانه، عاطفه‌گرايانه و جامعه‌شناختي با وجود كاستيهايي در روشن ‌تر ساختن شناخت از دين نقش داشته‌اند. هريك از اين رهيافتها بينشي جزئي در مورد ماهيت دين بدست مي‌دهند. جزئي بخاطر اينكه دين پديدهاي بسيار پيچيده ‌تر از آن چيزي است كه هر يك از اين رهيافتها تصور مي‌كنند. بنابراين يك نظريه فراگير دين نياز به اين داد كه بينشهاي همة اين رهيافتها را در يك تركيب فراگير تلفيق كند تا تأثيرمتقابل و پيچيده عوامل عقلي عاطفي و جامعه‌شناختي را كاملاً باز شناسد. اين پديده‌ هاي نامحسوس و چيزها و تنشهاي مجسمي كه آنها را بازنمود مي‌كنند در نگهداشت انسجام اجتماعي به صورت زير نقشي اساسي ايفاد مي‌كنند. جامعه نياز به آن دارد كه افراد اميال و كششهايشان را تابع احكامي سازند كه براي نظم اجتماعي ضروري ‌اند. ارزشهاي غايي و نظاير آن نه تنها فطري نيستند بلكه بايد با وسايلي حفظ شوند. براي دستيابي به اين هدف، هدفهاي گروهي و ارزشهاي نمايي نيز بايد با كنشهاي فردي پيوند خورده واصلاً كاركرد واقعيتهاي فراتجربي درواقع همين است .

" ادي "  شش كاركرد دين را براي فرد و جامعه برمي‌شمارد: 1- دين براي انسان حمايت و تسلي ببار مي‌آورد و از اين طريق هدفهاي تثبيت شده را پشتيباني مي‌كند؛ 2- دين از طريق آئينها و مراسم، اهميت عاطفي و هويت و نقطة اتكائي ثابتي در بحبوحة ناسازگاريهاي آزاد و عقايد براي انسان ببار  آورده كه اين همان كاركرد كششي دين  است و آموزش آموزه‌هاي مذهبي و اجراي مراسم مذهبي را دربر مي‌گيرد؛ 3- دين به هنجارها، تقدس مي‌بخشد و هدفهاي گروهي را بر فراز هدفهاي فردي قرار مي‌دهد. دين نظم اجتماعي را شروع مي‌سازد؛ 4- دين معيارهايي را بعنوان مبناي استفاده از الگوهاي اجتماعي موجود فراهم مي‌سازد و اين همان كاركرد پيامبرانة دين است كه مي‌تواند مبنايي را براي اعتراض اجتماعي فراهم سازد؛ 5- دين به انسان درشناخت خودش كمك مي‌كند و باعث مي‌شود كه او احساس هويت كند؛ و 6- دين در فراگرد رشد انسان بسيار اهميت دارد زيرا به افراد در بحرانهاي زندگي و مقاطع گذرا از يك وضعيت به وضعيت ديگر كمك مي‌كند.

فصل 11: تابو و پرهيز مناسك آميز ، چشم‌انداز كاركردگرايانه

شوربختي در بسياري از جوامع ممكن است به انواع علتهاي فراطبيعي يا فرادنيوي از جمله كنشهاي خدايان، ارواح. شياطين، نياكان يا جادوگران نسبت داده شود و ممكن است كه به جهت شكستن مقررات تابويي باشد. تابو را معمولاً يك نهي مناسك‌آميز تعريف مي‌كنند واين واژه از اصل واژه پوليزيايي تابو سرچشمه مي‌گيرد و مفهوم آن در فرهنگهاي بشري و تكاملهاي مذهبي از جمله دينهاي برتر يا جهاني رواج دارد. دراين اديان تابو غالباً با تصورات قدسيت و تقدس يا افكار مربوط به بد ديني و نجس ‌وپاكي پيوند خورده است. اين مفهوم آخري درهندوئيسم وكليميت قدرت دارد. مناسك اجتماعي آنهايي هستند كه با مشاركت خويشاوندي، قبيله‌اي، محله‌اي و حتي در محدودة يك ملت برگزار شوند. اين مناسك ممكن است براي انواع مقاصد مانند احترام به خدايان، خوشبختي و محافظت از خطر، تولد، ازدواج و مرگ برگزار شوند. نمايندة برجستة چنين رهيافتي " ماكس گلوكمان" در سال 1963 است. اين فصل نيز به ‌جهت آنكه صرفاً به جنبة اجتماعي و كاركردگرايانه به رهيافتهاي الگويي مي‌پردازد و از مبحث روانشناختي و جامعه‌شناسي دين فاصله مي‌گيرد به همين مقدار خلاصه مي‌شود.

فصل 12: دين و عقلانيت

به عقيده " ديويس بينگر" و" ادي "  دين علاوه بركاركردهاي فراوان فراهم آورندة معنا در برابر جهاني است كه پيوسته گرايش به بي‌معنايي دارد. به نظر آنها جوهر دين را بايد در اين واقعيت جستجو كرد كه دين در واقع واكنشي است در برابر تهديد به بي‌معنايي در زندگي بشري و كوششي است براي نگريستن به جهان به صورت يك‌ واقعيت معني‌دار

به عقيده " ديويس بينگر" و" ادي "  دين علاوه بركاركردهاي فراوان فراهم آورندة معنا در برابر جهاني است كه پيوسته گرايش به بي‌معنايي دارد. به نظر آنها جوهر دين را بايد در اين واقعيت جستجو كرد كه دين در واقع واكنشي است در برابر تهديد به بي‌معنايي در زندگي بشري و كوششي است براي نگريستن به جهان به صورت يك‌ واقعيت معني‌دار. وٍبرٍ مي‌گويد كه رهيافت جامعه‌شناختي به تنهايي نمي‌تواند دين را تبيين كند. او اين نظر را رد مي‌كند كه انديشه‌هاي مذهبي جز بازتابهاي مادي و منافع گروهي چيز ديگري نيستند. دين اساساً پاسخي است به دشواريها و بي‌عدالتي‌هاي زندگي و مي‌كوشد تا اين ناكاميها را توجيه كند و در نتيجه انسانها را قادر به كنار آمدن با آنها مي‌سازد و در برابر اين مشكلات به آنها اعتمادبه‌نفس مي‌بخشد.  آخرين ردة اجتماعي عمده ‌اي كه وبر دربارة جهت ‌گيري مذهبي آنها بحث مي‌كند قشرروشنفكران‌اند. روشنفكران از زمينه‌هاي اجتماعي متفاوتي برمي‌خيزند و معمولاً از طبقات ممتاز يا متوسط جامعه سرچشمه مي‌گيرند، به همين دليل سهم آنها در انديشه‌هاي مذهبي متفاوت است.
اين فصل به بررسي نظريات و ديدگاههاي ماكس ‌وبر پيرامون دين وعقل نيت و اصولاً  جايگاه اجتماعي و ريشه‌هاي كاربردي دين مي‌پردازد. در نتيجه، از ديدگاه وبر مي‌توان گفت كه : رهيافت وبر به دين غني و پيچيده است. اين رهيافت درواقع نوعي رهيافت روانشناختي است كه بر جستجوي معنا تأكيد دارد. به‌ هر‌روي ،  اين جستجو يك جستجوي صرفاً عقلي نيست بلكه عميقاً ريشه در سرچشمه‌هاي عاطفي دارد .

فصل 13: اخلاق پروتستاني

وبر با يادآوري اين نكته كارش راآغاز مي‌كند كه ميان برخي وابستگيهاي مذهبي و توفيق در كسب وكار و مالكيت منابع و سرمايه غالباً پيوستگي‌هايي وجود دارد. او مي‌گويد به نظر مي‌رسد آنهايي كه از چنين توفيقي برخوردار شده ‌اند در يك دوره معين تعلق شديد به مذهب پروتستاني داشتند.  وبر در مذهب پروتستاني غالباً به بحث سرمايه‌داري و تحول اقتصادي پرداخته و ويژگيهاي روح سرمايه‌داري را مشخص ساخته است. به عقيدة وبر اگر ميل به دست آوردن پول بدون پشتوانة روحية جستجوگر نظامگر و خرج حساب شده آن باشد ، يعني همان خويشتنداري در كاربرد پول كه باعث شتاب شديد در تحول اقتصادي غرب شده، تحول عقلاني سرمايه‌داري يا همان پروتستانيسم اتفاق نمي‌افتد. وبر در اين فصل به روح سرمايه‌داري در راستاي زندگي مذهبي پرداخته كه غالباً در فرقه‌هاي مسيحي شيوع پيدا كرده است.
 
فصل 14: دين و معني

وبر دين را فراهم كنندة توجيه مذهبي براي بخت بد ونيك دانست هرچند كه از جهات مختلف يك رهيافت روانشناختي بوه نه جامعه‌شناختي اما وبر تلفيقي بين آنها ايجاد كرده و از عناصر عقلي و عاطفي و روابط ميان باورداشتها و گروههاي اجتماعي بهره برده است. بنابراين وبر را مي‌توان پيشگام تركيب بينشهاي رهيافتهاي نظري دانست. پيتر برگر هم مانند وبر دين را يكي از سرچشمه‌هاي عمده‌اي مي‌انگاردكه آدمها در اعصار گوناگون كوشيده‌اند تا از طريق آن، وجودشان را معني‌دار سازند.
" كليفورد گريتس"  به دين به عنوان بخشي از يك نظام فرهنگي نگاه مي‌كند. مقصود او از فرهنگ الگويي از معاني است كه در راستاي تاريخ انتقال مي‌يابد و از طريق نمادها تجسم پيدا مي‌كند و يا نظامي از مفاهيم است كه به انسانها ارث مي‌رسد و به صورت نمادين بيان مي‌شود. به عقيدة گريتس دين به منزلة بخشي از يك فرهنگ با نمادهاي مقدس و كاركردهاي آنها سروكار دارد. به گفتة او دين عبارت است از: « نظامي از نمادها كه كارش استقرار حالتها و انگيزشهاي نيرومند، قانع‌ كننده و پايدار در انسانها از طريق صورت ‌بندي مفاهيمي از نظم كلي جهان و پوشاندن اين مفاهيم با چنان هاله‌اي از واقعيت ‌بودگي است كه اين حالتها و انگيزشها بسيار واقع‌ بينانه به نظر مي‌آيند، نويسنده در ادامه ، به بررسي نظريات گريتس پيرامون هنجارهاي اجتماعي و عاطفي دين مي‌پردازد و در كل ديدگاه منصفانه‌اي نسبت به دين ارائه مي‌دهد.

در كل با توجه به سيرجريان تحول معنا از دين از ابعاد مختلف، جامعه‌شناختي و روانشناختي و ...  ما به ديدگاههاي روبه پيشرفت و منصفانه‌اي  از انديشمندان غرب و پژوهشگران فرا ديني و حتي بي‌دين برمي‌خوريم كه اين سير تحول مارا در جريان حقيقت دست ‌يافتني دين مي‌رساند كه به مرور زمان و گسترش و پيشرفت انديشه‌ها حاصل مي‌آيد. در ادامه اين مباحث ، يعني در فصلهاي بعدي به بررسي مفصل ديدگاه " برگر"  دربارة دين و معنا اختصاص دارد . " تامس . ل . كمن " هم كه همكار نزديك برگر است برنقش دين درساخت معنا تأكيد دارد . به نظر او دين دوشادوش زندگي اجتماعي حركت مي‌كند و به عقيدة او روند جامعه نوين غربي به سوي دنياگرايي تنها به دليل سستي گرفتن صورتها و نهادهاي مذهبي سنتي پيش آمده است، نه آن كه خود دين سست شده باشد .

فصل 15،16،17

در اين سه فصل، موضوعات كلي دنياگرايي از ديدگاه دين آن هم مطابق نظر ماكس، تايلر، ماركس، فرويد پرداخته و نظر غالب آنها را كه دين با تغليب ماديت و تسلط علم برشيوة تفكر جامعه از صورتهاي معمول و سنتي‌اش ناپديد خواهد شد مورد بررسي قرار مي گيرد . به هرحال نيازي به كاربرد اصطلاح و يا مفهوم دنياگرايي و توضيح بيشتر آن نيست چه آنكه اين اصطلاح سلاحي دردست مخالفان دين براي تضعيف آن بكار مي‌رود. ماركس و انگلس چنين استدلال كردند كه به دليل افول فئوداليسم و پيدايش سرمايه‌داري، ديدگاههاي مذهبي و مشروعيتهاي نظم اجتماعي ضربة سهمگيني خوردند. در ادامه به بررسي نظريات " استارك" و " بين ‌بريج " پيرامون دنياگرايي و دين پرداخته و در فصل 16و 17 به ترتيب به مباحث دين به عنوان جبران و بررسي فرقه‌ها و كيشها و جنبشها پرداخته است.  خلاصه آنكه نتيجة بحث در فصل آخر تحت عنوان نتيجه‌گيري بررسي مي‌شود.   
 
نتيجه‌گيري:

دين روشي است كه انسانها براي معنا‌دار ساختن زندگي‌شان درپيش مي گيرند و چيزي نيست كه بيشتر آدميان با آن موافق نباشند. گرچه در مورد اين كه انسان‌ها چرا به دنبال اين معني مي‌گردند و از چه راههايي جستجويش مي‌كنند، ممكن است با نظر جامعه‌شناسان چندان توافقي نداشته باشند . لذا اديان برآنند تا به مسائل وجودي ما پاسخ گويند، مسائلي كه به ادراك، هويت، ارزش و هدف ما ارتباط دارند. گريزناپذيري مرگ قضيه‌اي است كه بيشتر نظريه‌هاي دين به‌ آن توجه دارند. كار دين تنها فراهم آوردن معنا براي وجود انسان است. دين هم بعد فردي دارد وهم بعد اجتماعي . به جز كار منحصر به فرد ماكس وبر كمتر كاري در قلمرو دين‌هاي جهاني ديگربه غير اسلام انجام گرفته است . بيشتر اين انسان‌شناسان بودند كه با روش خاص خودشان كه همان مشاهدة مشاركت‌آميز در اجتماعهاي كوچك و معمولاً روستايي است، سنتهاي مذهبي متفاوت از مسيحيت را بررسي كردند. به گفتة ماركس افكار مسلط درهر عصري انديشه‌هاي طبقة حاكم آن‌اند. هر سنت مذهبي پاره ‌اي حاصل اجتماعي خاص فرد را دارد كه دربيشتر موارد همان گروه مسلط جامعه‌اند. 

 

 

 

 

 


 

کد خبر 89988

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha