وپر معتقد بود هیچ نظریه علمی، مسجّل و اثبات شده قطعی نیست و علمِ کامل و تکامل ناپذیر وجود ندارد و دانش و شناخت علمی، ماهیتی غیرقطعی و غیرنهایی و حدسی دارد. او معتقد بود که تکرار مشاهده یا آزمایش، یقین علمی را افزایش نمی دهد، از این رو علم تجربی استقرایی قانونیاب، از لحاظ منطقی و تجربی، بنیان محکمی ندارد و صدق قوانین استقرایی مکشوف (چنان که هیوم می گفت) قابل اثبات نیست، ولی صرفاً به این دلیل نمی توان آنها را رها کرد، بلکه باید از طریق آزمون سنجیده شوند تا بتوان آنها را رد یا تکذیب کرد. پس باید نظریه های علمی را چنان تنظیم کنیم که به سهولت قابل انتقاد و ابطال باشند؛ زیرا دانش از طریق رد و نقد پیشرفت می کند.
وی با رد استقراء، به عنوان روش شناخت علمی که یادگار فرانسیس بیکن بود، مدعی شد حصول علم از راه تجربه و مشاهده نیست. برخلاف پوزیتیویست ها که استقراء را شاخص و ممیز علم از غیرعلم یا شبه علم می دانستند، او می گوید "خطاپذیری" و "ابطال پذیری" احکام است که علم و شبه علم را از هم متمایز می کند.
پوپر برای رد استقرا گرایی مثال معروف "قو"ی خود را چنین بیان میکند: "مشاهده سفید بودن قو، هرقدر هم مکرر صورت گرفته باشد، نظریه سفید بودن همه قوها را مسجل نمی کند. اولین دفعه که یک قوی سیاه مشاهده شد، نظریه باطل می شود".
فلسفه سیاسی پوپر ارتباطی وثیق با فلسفه علوم او دارد. پوپر همان نظریاتی را که در علوم طبیعی داشته به علوم اجتماعی هم تسری داده است و فلسفه وی در این دو زمینه به ظاهر متفاوت در واقع یکی است. پوپر خود میگوید: "همیشه ما، چه در سیاست و چه جاهای دیگر، اشتباه می کنیم، ولی سعی داریم از اشتباهاتمان عبرت بگیریم. من این آمادگی برای عبرت گرفتن و هوشیاری برای پیداکردن اشتباهات را شیوه برخورد عقلانی نام داده ام که همیشه ضدتعبد و مرجعیت طلبی است. در سیاست، پایه این روش عبرت آموزی از اشتباهات، انتقاد و بحث آزاد درباره اقدامات حکومت است".
لذا مشاهده می شود که پوپر بین فلسفه علم خود و دیدگاه های سیاسی اش، به ویژه درباره دموکراسی، پیوند بر قرار می کند.
آرای پوپر درباره دموکراسی تحت ذیل دفاعیات او از لیبرالیسم و پیوندی که او بین لیبرالیسم و فلسفه علم خود برقرار می کند قابل جست وجو است؛ زیرا وی ریشه نظام اجتماعی و سیاسی را در اندیشه ها و نظریه های فلسفی جست وجو می کند و از این رو برای حمله به توتالیتاریسم، که مصداق آن در قرن بیستم رژیم های فاشیستی ایتالیا و استالینی شوروی و نازیستی هیتلر بود، به بنیادهای فلسفی و فکری این نظام ها در تاریخ فلسفه حمله می کند و افلاطون، هگل و مارکس را به باد انتقادهای سهمگین می گیرد و تأکید می کند که: "باید عادت به دم فروبستن و سر فرود آوردن در برابر مردان بزرگ را از خویش دور کنیم. مردان بزرگ خطاهای بزرگ مرتکب می شوند و بعضی از بزرگ ترین پیشوایان گذشته، پشتیبان حمله همیشگی به آزادی و عقل بوده اند".
نکته جالب این جاست که پوپر هرچند بر ضرورت بیان شفاف نظرات و نظریه ها، به منظور امکان ابطال آنها، تأکید می کند، ولی مخالف سرسخت تعریف مفاهیم است و در جایی تأکید می کند که: "من به هیچ وجه نمی خواهم نظریه را تعریف کنم". او می گوید: "من سی سال است که پوچی تعاریف را اعلام کرده ام و بطلان این خرافه را نشان داده ام که می گوید اگر بخواهیم دقیق باشیم باید الفاظی را که به کار می بریم تعریف کنیم. سعی کرده ام با رواج این خرافه، به خصوص در فلسفه اجتماعی و سیاسی، مبارزه کنم".
پوپر در جستجوی نظام عادلانه سیاسی، این پرسش کلاسیک افلاطونی در مورد دولت را مبنی بر اینکه "چه کسی باید حکومت کند؟" را پرسشی نادرست میداند. به عقیده او چنین پرسشی مبتنی بر دیدی اقتدارگرایانه است و پاسخی مرجعیتگونه میطلبد. از همین رو چنین پرسشی، پاسخهای کلاسیکی نیز به همراه آورده است مانند: "بهترینها باید حکومت کنند" یا "فرزانگان" یا در بهترین حالت "اکثریت باید حکومت کند".
بطور کلی میتوان گفت که برای پوپر در زمینه حکومت کردن، پرسش "چه کسی؟" مطرح نیست، بلکه پرسش "چگونه؟" مطرح است.
از همین جهت وی متقابلا پیشنهاد میکند که بهتر است پرسشی فروتنانهتر را جانشین پرسش کلاسیک افلاطونی در مورد دولت کنیم و آن اینکه بپرسیم: "چکار میتوانیم بکنیم تا نهادهای سیاسی خود را به صورتی سازمان دهیم که امکان زیان وارد کردن حکمرانان بد و نالایق را که فراوانند به حداقل برساند".
پوپر معتقد است که بدون تغییر در طرح پرسش یادشده، هرگز نمیتوانیم به نظریهای عقلانی در مورد دولت و مؤسسات آن و یک نظام سیاسی عادلانه نائل گردیم. بنابراین باید به عوض پرسش افلاطونی در این مورد که "چه کسی باید حکومت کند؟"، متواضعانه بپرسیم که: "کدام شکل حکومتی اجازه میدهد بتوانیم یک حکومت زورگو و یا هر حکومت بد دیگری را بدون خونریزی برکنار کنیم؟". به این ترتیب میتوان نتیجه گرفت که دمکراسی امروز نیز مانند دمکراسی 2500 سال پیش در آتن، تلاشی است برای ایجاد آنچنان نظام حکومتی که باید مانع عروج جباریت شود.
پوپر خاطر نشان میکند که دمکراسی به معنای "حکومت مردم"، نام فریبندهای است، چرا که در هیچ جا مردم حکومت نمیکنند و نباید هم حکومت کنند. زیرا حکومت اکثریت به سادگی میتواند به بدترین نوع جباریت تبدیل شود و حقوق اقلیت را یکسره از میان بردارد. اما دمکراسی تنها شکل حکومتی است که علیرغم نام فریبنده خود و تحت فشار مشکلات و دشواریهای عملی، توانسته این هدف را در مقابل خود قرار دهد که با وضع کردن قوانین مشروط، ایدههای عدالت، انسانیت و بیش از هر چیز آزادی را در چارچوب قانونیت، تا آنجا که مقدور است متحقق سازد.
به این اعتبار میتوان گفت که دمکراسی از نظر پوپر نه حکومت مردم، بلکه تجهیز نهادی در مقابله با دیکتاتوری است. دمکراسیها در تلاشند تا به یاری قوانین مشروط و تأسیسات ساختاری، مانع شوند تا جباریت سربرآورد، اگر چه این تلاشها همواره قرین موفقیت نبوده است.
به گمان پوپر نظامی از نظر سیاسی آزاد است که نهادهای سیاسی آن به شهروندانش این امکان عملی را بدهد که در صورت اراده اکثریت بتوانند حاکمان را بدون خونریزی برکنار سازند. به عبارت دیگر ما هنگامی از نظر سیاسی آزادیم که بتوانیم حاکمان خود را بدون خونریزی برکنار کنیم و تا زمانی که چنین امکانی داریم نباید نگران باشیم که چه کسی حکومت میکند. پوپر نام چنین نظامی را که در دمکراسیهای غربی وجود دارد "جامعه باز" میگذارد. مهمترین ویژگی جامعه باز، علاوه بر این خصیصه، رقابت آزاد بر سر نظریات علمی و شفافیت در گسترههای آن است. جوامع باز نقطه مقابل جوامع بسته و توتالیتاریستی هستند که در آنها به جای رقابت آزاد بر سر نظریههای علمی، منظومه کاملی از عقاید ایدئولوژیک با ادعای انحصار حقیقت حاکم است. در جوامع باز، روش نقد خردگرایانه، به نابودی منتقد نمیانجامد و خشونت در حذف نظریات مخالف نقشی ندارد. نقد عاری از خشونت است که راه را برای انکشاف خرد میگشاید.
بدین ترتیب از نظر پوپر دموکراسی ها حاکمیت های مردمی نیستند، بلکه بیش از هرچیز نهادی هستند که به مردم اجازه می دهند خود را علیه دیکتاتوری مجهز کنند. دموکراسی ها به حکومت دیکتاتوری مجال بروز نمی دهند و نمی گذارند قدرت متراکم و متمرکز شود، بلکه تلاش می کنند تا قدرت ها محدود باشد. چیزی که اهمیت دارد این است که حکومت های دموکراتیک، در این معنا، اجازه دهند که وقتی دولت در ایفای حقوق و وظایفش فرومی ماند، یا وقتی مردم سیاست آن را بد یا نادرست می دانند، قدرت بدون خون ریزی دست به دست شود و آن دولت نادرست و ناکارآمد به شکل مسالمت آمیز جایش را به دولتی دیگر بدهد.
پوپر در رویکرد دیگری به دموکراسی این بحث را مطرح می کند که شعار "حکومت مردم بر مردم به وسیله مردم" دروغی بیش نیست و شعار "حکومت اکثریت" هم دروغ بزرگی است که به دموکراسی نسبت داده می شود؛ زیرا به نظر پوپر هیچ وقت اکثریت حکومت نمی کنند: "صرف نظر از این که کدام حزب انتخابات را ببرد، من و شما حکومت نمی کنیم و البته دموکراسی هم هرگز حکومت مردم نبوده است و هرگز هم نباید و نشاید که چنین باشد".
به عقیده پوپر دو قسم حکومت وجود دارد: یکی آن که می توانیم بدون خون ریزی از شرش خلاص شویم؛ قسم دیگر آن که بدون خون ریزی، و چه بسا به هیچ وجه، خلاصی از شرش میسر نیست. اولی دموکراسی و دومی حکومت جابرانه است. از نظر پوپر در دموکراسی نهادهایی وجود دارد که تغییر حکومت را بدون خشونت امکان پذیر می کند؛ نهادهایی مثل رسانه های آزاد، نهادهای مدنی تأثیرگذار در حوزه های مختلف، حاکمیت فرهنگ انتقادپذیری، دستگاه قضایی مستقل و قانونْ سالارِ غیروابسته به حاکمیت و پارلمان مردمی (هم از نظر روی کار آمدن، هم از نظر عملکرد و هم از نظر نظارت و ارزیابی).
از این رو پوپر، راز پیشرفت دموکراسی های غربی را نه در ثروت و منابع طبیعی آنها، بلکه در سابقه وجود اندیشه آزادی و انتقاد می داند که از ویژگی های اساسی دموکراسی است؛ زیرا دموکراسی امکان آن را فراهم می کند که سیاست های دولت همچون فرضیاتی تلقی شوند که باید مدام در معرض حک و اصلاح قرار گیرند. سیاست گذاری ذاتاً متضمن تبعات پیش بینی نشده است و هرچه بحث و انتقاد درباره آن بیشتر باشد، امکان توفیق آن بیشتر است؛ زیرا انتقاد، احتمال حذف خطا را افزایش می دهد.
نظر شما