۲۷ تیر ۱۳۸۸، ۱۲:۴۲

سفر بی‌بازگشت یک دبیر آرام/

ما تا همیشه منتظرت می‌مانیم مجتبی!

ما تا همیشه منتظرت می‌مانیم مجتبی!

قرار بود امروز برگردی مجتبی. قرار بود برگردی و درباره گروه عکس با هم حرف بزنیم. تو نیامدی مجتبی و باور می‌کنی که خبر مرگ همسرت را من تنظیم کرده باشم؟

همین هفته پیش بود که قرار شد با دختر و همسرت بروی مسافرت و گفتی شاید پدربزرگ همسرت فوت کند و سفرتان کنسل شود. یادت هست مجتبی؟ یادت هست دبیر آرام گروه عکس؟ می‌پرسم یادت هست چون نگرانم ضربه سهمگین آن کامیون از خدا بی‌خبر به سرت تمام خاطرات 40 سال زندگی را از ذهنت پرانده باشد مرد!

پدربزرگ همسرت از دنیا رفت و سفر شما هم نیمه‌کار ماند. یادت هست گفتی دختر شکیلا التماس کرده بود از میانه راه به تهران برنگردید؟ می‌گفتی التماس کرده بود که "بابا تو رو خدا برنگردیم". اینها را با خنده می‌گفتی مثل همیشه و بچه‌ها ـ بچه‌های گروه عکس ـ به شوخی می‌گفتند "حداقل بچه رو یه پارک ببر" و تو باز می‌خندیدی. یادت هست؟

سفرتان یک هفته عقب افتاد و من از کجا می‌دانستم قرار است ابدی شود مرد. آخرین برگه مرخصی‌ات را من امضا کردم و حالا من و مطلایی و پویا باید تا آخر عمر وظایف تو را انجام دهیم. می‌فهمی این یعنی چه مجتبی؟ قرارمان یادت هست که امروز شنبه قرار بود درباره گروه عکس با هم حرف بزنیم؟ یادت مانده بعد از آن ضربه سهمگین که تو را از ما جدا کرد مجتبی؟

یادت هست وقتی از در مهر بیرون می‌رفتی، یا گوشی‌ات را خاموش می‌کردی یا به هیچ تماسی جواب نمی‌دادی؟ یادت مانده مجتبی؟ دیروز من ساده به گوشی‌ات زنگ زدم و خدا خدا می‌کردم دست از آن عادت دیرینه‌ات برداری و خودت جوابم را بدهی که "سلام برادر. خوبی؟" هر چه گوشی تو زنگ خورد، دعاهای من کمتر رنگ استجابت به خود گرفت.

تو رفته بودی مجتبی. رفته بودی. با شکیلا و همسرت که قرار بود چند ساعت بعد پیشتان بیاید. یادت هست مجتبی با هم رفتیم سفر مشهد؟ یادت مانده مرد؟ با هم رفتیم، اما تو زودتر برگشتی. برگشتی پیش دختر و همسرت که مبادا یک شب تنها و بدون تو باشند. حالا آن بالا هر سه تایی بهتان خوش می‌گذرد؟

باور می‌کردی یکروز خبر مرگ همسرت را من تنظیم کنم مجتبی؟ مهندس اسماعیلی هم دیروز باور نمی‌کرد خبر مرگ تو و دخترت را تنظیم کرده است. هیچکس باور نمی‌کند چه بر سر تو و دختر و همسرت آمده و همه منتظرند فردا صبح باز هم مجتبی تکین، دبیر آرام گروه عکس خبرگزاری مهر، برگردد و آن گوشه آرام روی صندلی خودش بنشیند.

مجتبی! برای اینکه این یادداشت لعنتی ذخیره شود ناچار شدم در کلمات کلیدی بنویسم "تکین مرگ تصادف". می‌فهمی این یعنی چه مجتبی؟ می‌فهمی؟ تو که با خبر میانه خوبی نداشتی و همه فکر و ذکرت عکس بود. تو را خدا آفریده بود برای انسان بودن، پدر بودن، مرد بودن، عکاس بودن. تو دبیر همه ما بودی مجتبی!

ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ

مهدی فروتن آغمیونی

کد خبر 914180

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha