۳ مرداد ۱۳۸۸، ۱۴:۵۷

مکتبهای فلسفه سیاسی(21)

فلسفه سیاسی و تاریخ

فلسفه سیاسی و تاریخ

خبرگزاری مهر – گروه دین واندیشه: فلسفه سیاسی یک رشته تاریخی نیست. پرسشهای فلسفی از ماهیت مقولات سیاسی و مباحث پیرامون بهترین یا عادلانه‌ترین نظم سیاسی اساساً با مسایل تاریخی که همیشه با امور جزیی یا منفردات سر وکار دارند متفاوت است.

مسایل مورد توجه علم تاریخ اموری هستند چون گروههای منفرد، انسانهای منفرد، دستاوردهای منفرد، تمدنهای منفرد، یک روند منفرد از تمدن بشری از ابتدا تا زمان حاضر و غیره.

اما فلسفه سیاسی، به نحو خاص و اساسی، با تاریخ فلسفه سیاسی متفاوت است. نمی‌توان پرسش در مورد ماهیت مقولات سیاسی و پاسخ به آنها را با سوال درباره اینکه چگونه یک فیلسوف یا تمام فلاسفه به پرسش مذکور راه یافته‌اند و آن را به بحث گذاشته یا بدان پاسخ گفته‌اند اشتباه گرفت.

این سخن بدین معنی نیست که فلسفه سیاسی مطلقا مستقل از تاریخ است. بدون تجربه از تنوع نهادها یا باورهای متفاوت سیاسی در کشورهای مختلف و زمانهای مختلف، پرسش از ماهیت مقولات سیاسی یا بحث در مورد بهترین یا عادلانه‌ترین نظم سیاسی هرگز قابل طرح نیست و وقتی این پرسشها مطرح شدند تنها معرفت تاریخی است که شخص را از این اشتباه که ویژگی‌های خاص حیات سیاسی زمان یا کشور خاصی را با ماهیت مقولات سیاسی یکی بگیرد باز می‌دارد.

چنین ملاحظه و از خطا مصون ماندن مشابهی از مطالعه تارخ اندیشه سیاسی و تاریخ فلسفه سیاسی نیز نتیجه می‌شود؛ اگر چه داشتن معرفت تاریخی برای فلسفه سیاسی حائز اهمیت است، اما این معرفت در مورد فلسفه سیاسی تنها جنبه مقدماتی و کمکی داشته و به هیچ وجه جزء لازم آن به شمار نمی‌رود.

این نوع نگرش به رابطه میان فلسفه سیاسی و تاریخ، به نحو مناقشه ناپذیری، دست کم تا اواخر قرن هجدهم نظر غالب بود، اما این بینش در زمان ما غالبا به نفع بینش "تاریخی‌گری" (historicism) رد شده است؛ یعنی این ادعا که در تحلیل نهایی تمایز اساسی میان مسایل فلسفی و مسایل تارخی قابل اثبات نیست.

بنابراین، می‌توان گفت که تاریخیگری اساس فلسفه سیاسی را مورد تردید قرار می‌دهد. به هر حال، تاریخیگری پیش فرضی را که وجه مشترک تمامی سنتهای فلسفه سیاسی بود و ظاهرا هرگز تردیدی در مورد آن وجود نداشت، زیر سوال می‌برد. لذا به نظر می‌رسد که از فلسفه سیاسی گذشته فلسفی‌تر بوده و به شکل عمیقتری به مسایل ریشه‌ای می‌پردازد.

بدون شک، تاریخیگری سایه‌ای از تردید بر مسایل مربوط به ماهیت مقولات سیاسی یا پرسش در مورد بهترین یا عادلانه‌ترین نظم سیاسی می‌گستراند و شرایطی کاملا جدید برای فلسفه سیاسی می‌آفریند. بدین ترتیب، سوالی را که بر می‌انگیزد، ضروریترین سوال برای فلسفه سیاسی است.

کاملا می‌توان تردید کرد که آیا هرگز امتزاج فلسفه و تاریخ، آنطور که توسط تاریخیگری بسط داده شده است، عملی گردیده است و یا حتی می‌توان چنین حالتی را به دست آورد؟ با وجود این، به نظر می‌رسد که این امتزاج هدف طبیعی جریانهای غالب فکری در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بوده است.

اما تاریخیگری صرفا یک مکتب فکری در میان دیگر جریانهای فکری نیست، بلکه قویترین عاملی است که کم و بیش بر تمامی جریانات فکری عصر حاضر اثر گذاشته است. اگر اساسا بتوان از روح زمان سخن گفت، می‌توانیم با اطمینان ادعا دکنیم که تاریخیگری روح زمان ماست.

هرگز تا پیش از زمان حاضر انسان چنین بشدت و این اندازه فراگیر به کل گذشته خود و تمام جنبه‌های آن نپرداخته است. تعداد رشته‌های تاریخی، شعاع هر یک و وابستگی متقابل آنها تقریبا به طور مداوم در حال افزایش است.

هرگز مطالعات تاریخی، که امروزه توسط هزاران دانشمند متخصص انجام می‌گیرد، به منزله ابزاری صرف که فاقد ارزش فی نفسه باشند تلقی نمی‌شود و کاملا بدیهی است که معرفت تاریخی جزیی جدایی ناپذیر از متعالیترین نوع آموخته‌ها تلقی شود.

برای فهم این واقعیت کافی است تنها نظری به گذشته بیفکنیم. هنگامی که افلاطون در کتاب جمهوری طرحی از دانشها را ارائه می‌دهد، به هندسه، حساب، ستاره شناسی و غیره اشاراتی کرده است، اما کوچکترین ذکری از تاریخ ندارد.

نمی‌توانیم فراموش کنیم ارسطو – که خود مسئول بسیاری از پژوهشهای تاریخی بارز در عهد کلاسیک باستان است – گاه گفته است که شعر از تاریخ فلسفی‌تر است. این نگرش خصیصه تمام فلسفه کلاسیک و قرون وسطی است.

کد خبر 917771

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha