ویژگیهای اولین موج تجدد عبارت بود از تحویل مسائل اخلاقی و سیاسی به مسائل تکنیکی و تقلیل مفهوم طبیعت به عنوان مقولهای که تنها مادی است در اختیار تمدن تا به تصنعات خود شکل دهد.
این دو خصیصه آماج حملات روسو قرار گرفت. در مورد خصیصه نخست روسو میگوید: "سیاستمداران قدیمی همواره در مورد آداب و فضیلت سخن میگفتند در حالی که سیاستمداران جدید تنها از تجارت و پول صحبت میکنند."
روسو به خاطر فضیلت، از فضایل اصیل و غیر سودپرستانه جمهوریهای کلاسیک، علیه فساد و سستی آموزه گذشتگان انتقاد کرد. او با روحیه خفقان آور پادشاهیهای مستبد و سوداگرایی کم و بیش نافی ارزشهای انسانی در جمهوریهای جدید مخالفت کرد.
با وجود این، او نمیتوانست مفهوم کلاسیک فضیلت را به عنوان غایت طبیعی انسان و به منزله کمال سرشت آدمی مجددا احیا کند. اما روسو ناچار بود که معنا و مفهوم فضیلت را مورد تفسیر مجدد قرار دهد؛ چرا که در نظر وی "وضع طبیعی" به منزله شرایط و اوضاعی بود که انسان در آغاز واجد آن بود.
روسو مفهوم وضع طبیعی را تنها از هابز یا جانشینهای هابز نگرفت، بلکه خود به این نتیجه رسیده بود. فلاسفهای که بنیادهای جامعه را به ارزیابی گذاردهاند همه ضرورت بازگشت به وضع طبیعی را دریافته بودند، اما هیچ یک از آنها نمیدانست که این وضع کدام است. روسو به همین دلیل به این نتیجه رسید که انسان در وضع طبیعی انسانی است که از تمام دستاوردهای بشری خالی است.
بشر در وضع طبیعی مادون انسان یا ما قبل انسان است و انسانیت با عقلانیت او در روندی طولانی کسب شده است. در زبان بعد از روسویی، انسانیت انسان محصول طبیعت نیست، بلکه حاصل تاریخ و تحت تأثیر روندی تاریخی است که یگانه و منحصر به فرد بوده و دارای هیچ غایتی نیست.
نهایت این روند یا نقطه اوج آن پیش بینی نشده و یا قابل پیش بینی نیست، بلکه تنها از طریق امکان تحقق کامل انسانیت یا عقلانیت آدمی به منصه ظهور میرسد.
مفهوم تاریخ - یعنی مفهوم روند تاریخی به عنوان مسیری یگانه که بشر در آن انسان میشود - نتیجه تفسیر افراطی روسو از مفهوم وضع طبیعی در اندیشه هابز است. اما چگونه میتوان دریافت که یک وضعیت خاص در مسیر پیشرفت آدمی همان نقطه وضع طبیعی است؟ یا اگر وضع طبیعی همان وضعیت مادون انسانی است، بشری که در چنین وضعیتی است چگونه میتواند میان خوب و بد تمایز گذارد؟
انسان طبیعی روسو نه تنها مثل انسان هابز غیر اجتماعی است، بلکه از قوه تعقل نیز برخوردار نبوده و حیوانی است که فاعل ما یشاء یا دقیقتر بگوییم قابلیت کامل شدن و خاصیت سازگاری نامحدود دارد. اما چگونه باید آدمی را شکل داد یا آدمی چگونه باید به خود شکل بخشد؟ به نظر میرسد که طبیعت آدمی برای هدایت او کاملا ناکافی باشد. هدایتی که طبیعت آدمی برای هدایت او کاملا ناکافی باشد.
انسان در جامعه باید همان اندازه آزادی داشته باشد که در وضع طبیعی از آن برخوردار است. تمام اعضای جامعه باید مساوی و تابع قوانینی باشند که خود در به وجود آوردن آن سهیم بودهاند. نباید امکان پناه بردن از قوانین وضعی به قانون بالاتر، یعنی قانون طبیعی، وجود داشته باشد، زیرا چنان امکانی حکومت قانون را به خطر میاندازد.
سرچشمه قانون وضعی - و تنها قانون وضعی - اراده همگانی است، ارادهای که جزء لاینفک و استوار جامعهای است که به شکل مناسبی تشکیل شده و به همین دلیل جایگزین قانون طبیعی متعالی یا قانون ما فوق بشری میشود.
نظر شما