۲۲ مرداد ۱۳۸۸، ۱۰:۰۴

نقش فلسفه در افزایش تفکر انتقادی جامعه

نقش فلسفه در افزایش تفکر انتقادی جامعه

خبرگزاری مهر - گروه دین اندیشه: اگر برای فلسفه کارکردهای مختلفی قایل شویم یکی از کارکردهای اجتماعی آن را می‌توانیم افزایش تفکر انتقادی در جامعه بدانیم. فیلسوف مروج پرسشگری و نقادی در جامعه است.

این پرسش که فلسفه چیست پرسشی است که پاسخ دادن بدان بسی سخت است. با این همه یک معلم و استاد فلسفه ناگزیر است برای این پرسش پاسخی داشته باشد. یکی از راههایی که برای پاسخ به پرسش فلسفه چیست در پیش گرفته می شود آن است که نمونه هایی از مسائل فلسفی ارائه شوند بدین طریق البته تنها حوزه ای که فلسفه در آن جولان می دهد شناخته می شود و نه ماهیت فلسفه.

از جهت تاریخی پاره ای از تعاریف بر نظریه بخصوص فلسفی استوارند ( به طور مثال تعریف افلاطون از فلسفه با پژوهش وی در باب مثل گره خورده است). دیگران هم بر موضوعات قابل توجهی تأکید کرده اند ( مانند امر ذهنی یا مضامین اخلاقی و  بدین گونه فلسفه را از علوم طبیعی یا فلسفه طبیعی جدا نموده اند). با این همه افرادی دیگر هم هستند که تعاریف خاص خودشان را ارائه نموده اند. پاره ای از آنها بر نقش تحلیل زبانی و مفهومی فلسفه دست گذاشته اند و دیگران بر قدرت شالوده شکنی و نقد آن تأکید کرده اند. غافل از اینکه فلسفه صرفاً در باب زبان نیست.

پاسمور فلسفه را نظریه ای در باب بحث انتقادی می داند. او بر حق است که بر این نکته دست می گذارد که فلسفه در اساس انتقادی است و رابطه ای نظامند با دیگر آموزه ها و رشته ها دارد اما وی این نکته را نادیده می گیرد که فلسفه موضوعی بجد خلاق و ابتکاری است . به نظر وی فلسفه حوزه ای ای است  که همه جستارها و پژوهشهای بشری به نوعی با آن در ارتباط هستند. فلسفه کمتر امکان دارد که با نضج شاخه های دیگر از بین برود چراکه رابطه ای دیالکتیکی با علوم مشخص دارد و مسائلی فلسفی را در باب هریک از این علوم مطرح می کند.

ویلیام جیمز هم تأکید می کند که فلسفه باقیمانده پرسشهای بی پاسخ است. این رویکرد اشتباه است چراکه بسیاری از پرسشهای غیرفلسفی هم بدون پاسخ رها شده اند اما در این نکته هم مضامینی جالب توجه و عمیق نهفته است. پرسشهای فلسفی آن پرسشهایی هستند که در دل گسترده روش موجود نیستند و پرسشهایی تخصصی به حساب نمی آیند. با این همه این را نمی توان تعریف فلسفه دانست چرا که تنها می گوید چه چیز فلسفه نیست.

فلسفه اساساً در دانشگاه سه نقش برعهده دارد یعنی پژوهش، تدریس و مسئولیت نسبت به جامعه.

در عرصه پژوهش دانشگاهها مسئولیت تامی را برای پژوهش در زمینه فلسفه برعهده دارند و بدون  گروههای فلسفه که پژوهشهای فلسفی را سامان دهند پژوهش فلسفی ممکن نیست. با این همه فلسفه در عرصه پژوهش هم مادر پژوهشهای دیگر محسوب می شود. حتی هنگامی که نظریه ای مورد چالش قرار می گیرند این فیلسوفان هستند که پیش و بیش از هر گروه متخصص دیگری با این نظریه ور می روند و در باب فرضهای آن پرسشهایی را مطرح می کنند و ایده های جدی نظری را طرح می نمایند.

تدریس: تنها دانشجویان اندکی پژوهشگر می شوند و بیشتر به تدریس رو می آورند. البته تدریس فقط انتقال اطلاعات نیبست. دانشگاهها باید افرادی آگاه و منظم و روشمند را تربیت نمایند که قادر باشند زندگی خود را وقف پروش تقویت قوای ذهنی و شخصیتی دیگر افراد نمایند. اگر فردی بتواند دانشگاه را بدون داشتن این استقلال شخصیتی و قوای ذهنی قوی ترک نماید دانشگاه مسئول این وضع است. در حالت آرمانی همه دانشجویان باید فلسفه ای را مورد بررسی قرار دهند اما در یک حالت واقعی آنها حداقل باید این موقعیت را داشته باشند که به پاره  ای از خصایص فکری و شخصیتی خود سامان دهند.

جامعه: فیلسوفان در موضعی منحصربفرد قرار دارند تا به جامعه برای فهم فرهنگش مدد رسانند چرا که برخلاف دیگر حوزه های معرفتی آنها بسی با علوم و حوزه های گوناگون در ارتباطند. آنها همچنین از منتتقدان اجتماعی مجزایند، نسبت به کل بشریت مسئولیت دارند و مسئولیت آنها تنها به بخشی اندک محدود نمی شود. بدین جهت دانشگاهها و گروههای فلسفه باید بسی مستقل عمل نمایند.

با این همه تدریس فلسفه یک فعالیت اقتصادی هم هست. تحقیقات نشان می دهند که فارغ التحصیلان فلسفه فعالیتهای زیادی را برای کسب مهارت پس از فارغ التحصیلی  از خود نشان می دهند؛ فعالیتهای فلسفی در علوم رایانه، الکترونیک و هوش مصنوعی هم چشمگیر بوده اند.

دانشگاهها باید نقدهایی را بابت پی جویی اهداف کوتاه مدت اقتصادی وارد آورند و دولتها را مجبور کنند به اهداف بلند مدت توجهی بیشتر روا دارند و دانشگاهها را مدنظر قرار دهند.

فرق فلسفه با دیگر معارف در این است که فلسفه معرفتی است که به خود تأمل می کند . اینکه سرشت فلسفه چیست خود بحثی فلسفی است در حالی که سرشت ریاضیات جزو فعالیت ریاضیات نیست . این ویژگی تنها ویژگی ممیزه فلسفه نیست اما ویژگی بارزی است که بسیاری از خصایص از آن ناشی می شوند. برخلاف دیگر آموزه ها که با پیش فرضهایی به کار و فعالیت شروع می کنند فرضی مصرح در فلسفه موجود نیست.

فلسفه ابتکاری است چرا که از فقدان محدودیتهای آموزه ای و روشی در رنج است اما همین فلسفه مهم است چون تنها روشی است که ما را در باب تأملاتمان هوشیار می سازد. بدین جهت است که به فلسفه معرفتی می گویند که به خود هم اندیشه می کند.
با این همه این تعریف مشخص نمی کند که آیا یک پرسش، پرسشی فلسفی است یا نیست. اگر آرزو داشته باشید که بدانید آیا پرسشی پرسش فلسفی است یا نه راهی بهتر از دیدن اینکه آیا خودتان را هنگامی که فکر می کند به کار فلسفه ورزی مشغول هستید یا نه فلسفه ورز می دانید یا نه نیست. ( این تجربه خطاناپذیر است). روش آموختن اینکه سرشت فلسفه چیست ارائه مثالهایی است تا ماهیت فلسفه مشخص شود. این است دلیل آنکه چرا تصور می کنیم بهرین راه ارائه تعریف فلسفه ارائه مثال است.

در هنگام سخن گفتن از خدا ارسطو تأکید می کرد خدا کسی است که به خودش به صورت کامل وقوف دارد و اندیشه می کند و این به صورتی است که موضوع شناسایی و فرد شناسانده یکی است. این است دلیل آنکه پاره ای افراد تصور می کند انسان هنگام فلسفه ورزی خداگونه عمل می نماید.

کد خبر 928813

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha