۶ مهر ۱۳۸۸، ۸:۳۶

نسبت سرشت بشر با قرارداد اجتماعی

نسبت سرشت بشر با قرارداد اجتماعی

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: گروهی از اندیشمندان پرخاشگری و خرابکاری ذاتی سرشت و روان آدمی را انکار و دلایل آنرا قراردادهای مصنوعی جوامع انسانی می‌دانند.

برخی این اندیشمندان و نظریه‌پردازان عواطف بشر را ذاتاً خوب و متقاعد کننده می‌دانند. عده‌ای دیگر انسان را خالی از عواطف "طبیعی" دانسته و به همین دلیل او را قابل انعطاف و تحت نفوذ پدیده‌های اجتماعی می‌دانند.

در هر صورت، در این روش تشخیص علت‌العلل نا بسامانیهای اجتماعی و زد و خورد را در ترتیبات اجتماعی باید جستجو کرد. با یک تعبیر، این ترتیبات عامل بازدارنده و تحریف کننده تمایلات صلح طلبانه در انسان هستند. به تعبیر دیگر، آنها به صورت بدی تنظیم شده‌اند و آنها را می‌توان به طور سازنده و همگون تنظیم کرد.

به طور مثال، ارسطو معتقد بود که طبیعت اساساً منظم و منسجم است. انسان می‌تواند حتی آن را "عقلایی"، یعنی به معنی "هدف‌دار" نیز بخواند. او می‌نویسد: "هر آنچه که به وسیله طبیعت تولید و رهنمون شود نمی‌تواند چیز نامنظمی باشد، زیرا طبیعت همه جا موجد نظم است." این اصل اساسی درباره سرشت آدمی نیز صادق است.

با تعبیر ارسطو، انسان موجودی است که طبیعتا برای تکامل و موفقیت فعالیت می‌کند. طبیعت خواسته‌های بشر را به سوی خوبی جهت داده است. ارسطو باور داشت که "تمام انسانها با این تصور که فعالیت آنها برای کسب فضیلت است زندگی می‌کنند."

جامعه سیاسی با تمایلات درونی انسان سازگار است، زیرا "انسان طبیعتا حیوانی است که تمایل به زندگی در جامعه سیاسی دارد." بنابراین، ارسطو در حالی که نسبت به عواطف انسانی، که به وجود آورنده مشکلات سیاسی هستند، بی توجه نبود، ولی به نظر او تعلیم و تربیت خوب و تشکیل نهادهای اساسی قادرند جوامعی نسبتا منسجم و استوار فراهم آورند.

با این تعبیر، نابسامانی نظام اجتماعی، به عکس ادعاهای سابق الذکر، نمی‌تواند علتش سرشت ضد اجتماعی انسان باشد، بلکه خرابی نهادهای سیاسی و فرهنگی جامعه است.

بشر به طور غریزی از خود دفاع می کند . در او انگیزه پرخاشگری فطری، که نابود کننده و استثمار کننده دیگران باشد و سلطه بر آنها مستلزم قدرت اجتماع است، وجود ندارد. در واقع روسو اعتقاد دارد عواطف جزو احساسات طبیعی است که خودپرستی انسان را تعدیل و او را وا می‌دارد که با همدردی به همنوعان خود کمک کند.

بنابراین، اعتقاد هابز به دشمنی و خشونت دو جانبه طبیعی در مردم نادرست است. در واقع، "چیزی لطیف‌تر از انسان در حالت بدوی نیست."

اشتباه هابز در این است که جنبه لطیف آدمی را درک نمی‌کند و عواطفی به انسان نسبت می‌دهد که در واقع از زندگی در جامعه فاسد حاصل شده است.

کد خبر 953886

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha