۳۰ مهر ۱۳۸۸، ۹:۳۶

گزارش دیدار بعداز نیم قرن/

هیاهوی دانش آموزان دیروز بر نیمکتهای پر از رفاقت امروز

هیاهوی دانش آموزان دیروز بر نیمکتهای پر از رفاقت امروز

استان تهران - خبرگزاری مهر: نیمکت نشینان دیروز که برای پنچری دوچرخه توسط ژاندارمری، بار دیگر ضرباهنگ سیلی ناظم را تجربه کردند، امروز در فراغ یاران صمیمی آن دوره و به یاد شیرینی ترکه ها و فلک مدیر و ناظم به دور هم گرد آمدند.

به گزارش خبرنگار مهر در کرج، مهرعلی ترابی، محمود خاکپاش، قاسم بیگ بابایی، فاضل وسیه، ناصر پاکزاد، عیسی ترابی، محمدحسین ناصربخت یاران پنج دهه پیش که بر روی نیمکتهای قدیمی اما پر از مهر و محبت مدرسه، سوزش ضربه ها و فلکهای مدیر و ناظم را تجربه کردند و آموختند درس زندگی را، آموختند جوانمردی و راز حیات در دنیای زودگذر را، امروز پس از گذشت 50 سال به یاد دوستان و معلمانی که هم اکنون در کنار آنها نیستند، گردهم آمدند.

گردهم آمدند تا به نسل سومیها و جوانان عرصه فناوری اطلاعات بگویند که هنوز هم مرام و معرفت آن روزگار فراموش نشده و می توان دوست و رفیق دوران دبیرستان را از آن سر دنیا هم که باشد به عشق یک لحظه با هم بودن پیدا کرد.

گردهم آمدند تا به مدیر، ناظم و معلم خود بگویند که ما هنوز همان دانش آموزان شیطان و گاهی گستاخ هستیم که از دیوار مدرسه بالا می رفتیم و شما ترکه به دست دنبالمان!

"علی رضاقلی" دانش آموز تنبل کلاس اول آمد تا یاد و خاطره معلم جبر و حسابی را که با عینک دسته زنگاری و ته استکانی همیشه سر کلاس بچه ها را قبض روح می کرد، اما هم اکنون رخت از این دنیای فانی بربسته، گرامی بدارد و بگوید با آنکه آن موقع شاید زیاد از هندسه و ریاضی خوشم نمی آمد اما الان جا پای شما گذاشتم و معلم شدم.

"محمد" امروز آمده تا بگوید که برای یک لحظه سوار شدن دوچرخه قدیمی دلش تنگ است و دلش برای مرور یک لحظه راه مدرسه از حسن آباد با ژاندارمری، درگیری و دوچرخه پنچر شده تنگ است و می خواهد که فقطو بار دیگر طعم پشت دستیهای ناظم را برای دیرآمدن به مدرسه بچشد.

"وای من چقدر با قسم خدا و قرآن به ناظم گفتم که دوچرخه ام پنچر شد، اما باور نکرد و وقتی سر کلاس رفتم، همه به من خندیدند."

ولی از درس خواندن و به قول بچه ها خرخونیهای "محمدعلی" معلوم بود که در آینده کاره ای می شود و امروز پس از 50 سال "محمدعلی ترابی" یکی از پزشکان مطرح شهر کرج است.

وقتی "حسین امیرکمالی" یکی از دانش آموزان کلاس دوم دبیرستان با جستجوی زیاد و بیداریهای شبانه، توانست شماره من را که در استان فارس بودم، پیدا کند و تماس بگیرد، تمام صحنه ها و خاطرات شیرین آن روزگار جلوی چشمانم به تصویر کشیده شد. یادم آمد که یکبار چقدر با هم دعوا کردیم. اما از معرفتش خوشم آمد که با عزم جدی توانست اکثر دانش آموزان دبیرستان پسرانه رازی که امروز دبیرستان دخترانه اهل بیت شده پیدا کرده و قول و قول و قرارها را بگذارد.

می ترسیدم که در رویارویی با معلمان و مدیران آن طور که باید موفق نباشم و از طرفی وقتی یاد بلوار آقارضایی حصارک کرج و درختهای سر به فلک کشیده و جوی آب آن موقع که برای شیطنتها و دعواهای دوستانه چند باری سر بچه ها شکست، افتادم، حتی یک لحظه هم تردید در شرکت این مراسم را نداشتم.

"وای ببین الان اسماعیل میرزکی و محمد کمال روستا چه کاره شدن؟ تا اونجایی که اطلاع داشتم محسن قوامی در کشور آلمان تجارت می کرد. یعنی اینقدر براش اهمیت داره که از اونور دنیا بیاد برای دیدن ما."

به کرج رسیدم، حصارک، بلوار آقارضایی، دبیرستان رازی، تغییر چندانی نکرده بود. نمی دانم اگر این امکان برایم فراهم می شد که به آن دوران بر می گشتم آیا همان رویه را پیش می گرفتم یا نه؟

جلوی درب دبیرستان افراد زیادی جمع شده بودند اما من هیچ کدام را نمی شناختم، یکی با پای پیاده، یکی با ماشین آخرین مدل و یکی هم با دوچرخه. شاید محمد باشد، نه ناصر است، نگاه کن یکی از دانش آموزان با نوه اش آمد.

با ورود به دبیرستان حسین امیرکمالی 70 ساله به سراغم آمد، تنها او را می شناختم. با نزدیک شدن به موعد مقرر تقریبا اکثر دانش آموزان50 سال پیش دبیرستان که هم اکنون پیرمردهای 70 تا 90 ساله بودند، آمدند.

درست حدس زدم، آن پیرمرد 85 ساله آقای رضازاده مدیر دبیرستان است که در گوشه سن ایستاده، آقای معظمی که هم سن و سال مدیر است نیز وظیفه ناظمی را به خوبی به یاد دارد و مشغول مرتب کردن صف دانش آموزان 90 ساله است.

ولی انصافا بعد از 50 سال یاران دبیرستان نیز آیین سر صف ایستادن و از جلو نظام را به خوبی به یاد دارند. برغم آنکه آن روزها ناظم با ترکه بچه ها را به صف می کرد، اما امروز بچه ها با یک بار فرمان ناظم به صف می شوند. بعد از ایستادن دانش آموزان مدیر مشغول به سخنرانی شد درست مثل آن سالها. دانش آموزان 50 سال پیش وارد کلاسها شدند، روی نیمکتهای دانش آموزان امروزی سه تایی نشستند.

فضای 50 سال قبل بر کلاس حاکم شد، اما به جای اینکه دانش آموزان از تکلیف، مشق، درس و پرسش هراسی داشته باشند، آرزو دارند که یک بار هم که شده به پای تخته روند و برای بی جواب ماندن سئوال معلم جریمه شوند و گوشه کلاش بنشینند. معلم با ساکت کردن دانش آموزن آماده برای درس دادن می شود اما نه حساب و هندسه و فارسی بلکه عشق، وفاداری، یاد یاران و ...

به احترام افرادی که امروز در این مراسم حضور نداشتند و از دور نظاره گر بودند، فاتحه ای قرائت شد.

"اصلا فکرش را نمی کردم که روزی به دبیرستان بیایم اما بدون فرامرز، روی نیمکتی که سالها با هم در امتحانات تقلب می کردیم، بنشینم و با حسرت بنگرم که او دیگر نیست، نیست که این روزهای دلپذیر را ببیند. بابای مدرسه، چهار معلم و 15 شاگرد امروز در این خیل عظیم نبودند و به درگاه ابدیت شتافته اند.

حسین امیرکمالی که خود را دانش آموز تنبل معرفی می کند، یکی از دانش آموزانی است که تمامی این افراد را طی یک هفته دور هم جمع کرد. خودش می گوید که سه شب خواب و خوراک نداشته است.

وی می گوید وقتی احساس هم شاگردیهایم را دیدم، بهترین لحظه زندگیم بود، یکی پزشک، دیگری کاسب، کارمند بانک و ... امیرکمالی که خود در کار تولید گل و گیاه است، اسم این مراسم را "یاد یاران، استادان سلام، درود به هم کلاسیها" اعلام کرد.

وقتی از یکی از دانش آموزان که هم اکنون کارمند بانک است، سئوال می کنم که "شنیدم خیلی شیطون بودید؟" این طور جواب می دهد: "آره. از دیوار راست می رفتم بالا. شیطون اما درسخون".

کم کم حلقه دانش آموزان دیروز و پدربزرگهای امروز در جمع ما خبرنگاران گسترده تر می شود. یکی از دور داد زد و گفت: من صبحها با دوچرخه از حسن آباد (محله ای در شمال کرج) به سمت دبیرستان (پایین شهر) می آمدم. خلبان شدم آرزوی دیرینه ام بود، درست است که خلبان نشدم اما الان بازنشسته نیروی هوایی هستم.

اما در گپی کوتاه با مدیر مدرسه، وی احساس دیدار امروز را اینگونه بازگو می کند، وقتی دانش آموزان آمدند و هرکدام به گونه ای تشکر خود را اعلام کردند، در حال خود نبودم، تمام این تشکرها عبادت بود.

دانش آموزان، معلم و ناظم را به این جمع صمیمی دعوت کردند. معلمی با ذکر حدیثی از حضرت علی (ع) احساسش را بیان کرد. در کل دانش آموزان به طرق مختلف پرتاب گل، انداختن حلقه گل بر گردن مدیر و ناظم و معلم، بوسیدن خاک پا و .... دلتنگیهای این 50 ساله را از دل خود بیرون کردند.

 100پدربزرگ امروز و  نوجوان دیروز این دبیرستان که اغلب با نوه و نتیجه هاشان آمده بودند، به یکدیگر قول دادند که با تشکیل تیمی گسترده تر بیش از 300 دانش آموز این دبیرستان را در دوره بعدی پیدا و دور هم جمع کنند.  

.......................................................

مهشید رضایی

کد خبر 968505

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha