تیلور معتقد است که انسانها سوژههایی فعال محسوب میشوند که باید عکسالعملها و شهود اخلاقی آنها را جدی گرفت.
به بیان دقیقتر، از نظر تیلور کاوش در "هستیشناسی اخلاقی" لازم است؛ چیزی که در ورای شهود و عکسالعملهای ما قرار دارد و به آنها معنا میبخشد. این کار بهوسیله ارائه فرضیات پیشینی به عکس العملهای اخلاقی ما" و "تهیه زمینهای برای معنا بخشیدن به این عکس العملها" صورت میگیرد.
به عبارت دیگر، آنچه تیلور از آن طرفداری میکند، تبیینی است از چارچوبهایی که درک ما را از آن جهتگیری در فضای سوالات مربوط به "خیر" بیان میکند.
از نظر تیلور این مطلب بسیار مهم است که چارچوبها را به عنوان زائدههایی اختیاری در نظر نگیریم. زیرا "نوعی جهتگیری که برای هویت ما لازم است" را به وجود میآورند.
از این نظر تیلور تمایل دارد با اخلاق طبیعتگرایانه به مقابله برخیزد که تفکر فلسفی مدرن را چه در حوزههای دانشگاهی و چه در جامعه فرا گرفته است.
از نظر او، همین خوی طبیعتگرایانه ما بدین جا میرساند که واکنشهای اخلاقی خود را به عنوان اموری بی معنا، معادل با نوعی تنفر، یا به صورت ظریفتری به عنوان ارزشهایی در نظر بگیریم که افراد نسبت به یک جهان بی طرف که به گونهای ناآگاهانه در آن زندگی میکنند القا مینمایند.
همچنین همین خوی طبیعتگرایانه است که ما را از اهمیت "ارزیابی قوی" در زمینه بررسی مدعاهای اخلاقی غافل میسازد؛ این ارزیابی فراتر از ترجیحات صرف قرارداد و یک زبان ارزش کیفی (به عنوان مثال در مورد عدالت یا بی عدالتی، شهامت یا ترس، شرافت یا فرومایگی) درباره خواستههای مشروع یا بدیلهای مورد توجه را به کار میگیرد.
به معنای دقیق کلمه "ارزیابی قوی" عبارت است از تمایز بین درست یا غلط، بهتر یا بدتر، برتر یا پستتر که با تمایلات، علایق یا انتخابهای شخصی ما ارتباطی ندارد، بلکه مستقل از اینها است و معیارهایی ارائه میکند که با آن میتوان درباره این علایق و تمایلات قضاوت کرد.
هدف تیلور فراتر از خوی طبیعتگرایانه است که خود نظریه اخلاقی مدرن را نیز شامل میشود. از نظر تیلور بیشترین مشکل این فلسفه این است که "تلاش میکند تمام این تمایزات را کلا نادیده بگیرد و در زندگی اخلاقی هیچ معنایی به "خیر" برتر ندهد. این کار با درک اخلاق به عنوان راهنمایی برای عمل انجام میشود که انحصارا به جای آنکه به آنچه برای وجود داشتن "خوب" است مربوط شود، به آنچه برای انجام دادن "درست" است مربوط میشود.
به معنای دقیق کلمه، وظیفه اصلی نظریه اخلاقی این است که به جای تعریف ذات زندگی خوب، "محتوای اجبار" را توصیف کند. تیلور میگوید معمولاً چنین تصور میشود که یک نظریه اخلاقی رضایتبخش ملاک یا رویهای ارائه میکند که میتوان بر اساس آن فقط آنچه را که ملزم به انجام آن هستیم انجام دهیم.
بنابراین در این عرصه، عمدهترین رقبا عبارتند از سودگرایی و نسخههای مختلفی از نظریه کانت که هر دو مبتنی بر عمل هستند و دقیقا چنین جوابهایی را به دست میدهند. در برابر این پرسش که فرد چه کار باید بکند؟ این نظریهها پاسخهای متفاوتی میدهند.
فلسفههای سودگرا و نتیجهگرا بیان میکنند که آنچه باید به درستی انجام داد همان چیزی است که بیشترین میزان شادکامی را به وجود میآورد و یا اینکه فلسفههای نوع کانتی و وظیفهگرایی عنوان میکنند آنچه عمل درست محسوب میشود که در آن رهنمودهای دیگران به گونهای تلقی شوند که گویی از آن خود ما هستند.
تیلور میگوید آنچه لازم است توصیف کنشها، به همراه ملاکی برای تشخیص کنشهای الزامی است.
نظر شما