یکی شیوه طبیعی فهم دعویهای اعتبار رجوع کردن به گفتار، محتوا، ذهنیت و بینالاذهانیت است. ولی خود هابرماس دعوی بودن را بر اساس فهمپذیر بودن، صدق، صداقت و درستی تعریف میکند.
در واقع از نظر هابرماس این فرآیند سه رکن دارد که باید از هم تفکیک شود: "شرایط" اعتبار؛ "دعویهای اعتباری" که با فراهم بودن شرایط اعتبار در هر موقعیتی توسط گوینده مطرح میشوند و دست آخر "اثبات حقانیت" دعویهای اعتباری که در واقع مقبول و موجهاند.
اهمیت این قضیه از آنجاست که هر جا کنش ارتباطی شکل میگیرد تک تک مشارکتکنندگان در این فرآیند نقش دارند و آشکارا فرض را بر این مینهند که مشارکت کنندگان به میزان قابل توجهی از این فرآیند آگاهی دارند.
هر گویندهای میداند که برای آن که ارتباط به وجود آید دعویهای اعتبار باید مطرح شوند. به کلام خود هابرماس، هدف کنش رسیدن به توافق است.
باور مشترک همه مشارکتکنندگان این است که درستی یا نادرستی دعویهای اعتبار را میتوان سنجید، زیرا گفتههایی که مطرح میشوند واجد شرایط اعتبار هستند.
در نگاه نخست، این شرایط اعتبار احتمالا بسیار غیر طبیعی به نظر میرسند. اما ذکر این نکته لازم است که شرایط اعتبار تا حدود زیادی خلاف واقع و دقیقا چیزی هستند که از نظر هابرماس هرگونه توافق نتیجه بخش (یعنی هر نوع توافقی که شفاف و از حیث سیاسی فاقد ابهام و پیچیدگی باشد) که متضمن تبادل دانش راستین باشد، مستلزم آن است.
بدیهی است برخی توافقها درباره مسائلی صورت میگیرند که خود مسائل نادرست و کاذب هستند. بنابراین، دعوی فهمپذیر بودن (یعنی شرط نخست اعتبار) باید هم معتبر بودنش پذیرفته شود و هم در واقع به شیوهای عملی و منطقی محقق گردد که اگر ما فقط درباره توافق صحبت کنیم شرطی اضافی و افراطی به نظر میرسد، وگرنه گویندگان و شنوندگان ممکن است تمام شرایط یاد شده را رعایت کنند و باز به عنوان مثال به توافق برسند که جهان مسطح است.
نظر شما