۲۷ آبان ۱۳۸۸، ۹:۳۶

کتابی درانتظار توست پیدایش کن/

پیام روز جهانی کتاب کودک به ایران رسید

پیام روز جهانی کتاب کودک به ایران رسید

پیام روز جهانی کتاب کودک برای سال ۲۰۱۰ از سوی شاخه ملی اسپانیا در دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان تهیه و به همه شاخه‌های ملی IBBY اعلام شد.

به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از سایت کتابک، پیام روز جهانی کتاب کودک برای سال ۲۰۱۰  توسط شورای کتاب کودک به عنوان نماینده ایران در این دفتر دریافت و به فارسی برگردانده شده است.

روز جهانی کتاب کودک هر سال در دوم آوریل (۱۴ فروردین ماه) گرامی داشته می شود. بنابر سنت همیشگی پیام روزجهانی کتاب کودک به وسیله یکی از شعبه‌های ملی دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان IBBY تهیه می‌شود. پیام سال ۲۰۱۰ به وسیله سازمان OEPLI شعبه ملی اسپانیا تهیه شده است.

متن این پیام به وسیله الیاسر کانسینو (Eliacer Cansino) نویسنده اسپانیایی تهیه شده و پوستر آن به وسیله نوامی ویلاموزا (Noemi Villamuza) تصویرسازی شده است. این نویسنده و تصویرگر جوایز زیادی را در کارنامه خود دارند، از جمله لوح افتخار IBBY در سال ۲۰۰۰ که به یکی از آثار الیاسر کانسینو تعلق گرفت.

شورای کتاب کودک هرساله پوستر روز جهانی کتاب کودک را به شکل نشانه کتاب منتشر می‌کند.

متن کامل پیام روز جهانی کتاب کودک بدین شرح است:  روزی، روزگاری قایقی کوچک بود که بلد نبود چگونه و چطور شناور شود؛ یک، دو، سه، چهار، پنج، شش هفته گذشت و آن قایق کوچولو،آن قایق کوچولو شناور شد.
 
ما پیش از اینکه یاد بگیریم بخوانیم، بازی کردن و ترانه خواندن را یاد گرفتیم. من و کودکان سرزمینم این شعر را قبل از اینکه بتوانیم بخوانیم می‌خواندیم. ما در خیابان حلقه می‌زدیم و در حالی که صدایمان با صدای جیرجیرکهای تابستانی رقابت می‌کرد بارها و بارها شعر غم و اندوه قایقی کوچک را می‌خواندیم که بلد نبود شناور شود. گاهی هم قایقهای کوچک کاغذی می‌ساختیم در حوضچه‌ها می‌انداختیم و پیش از اینکه به ساحل برسند غرق می‌شدند. من هم مانند قایقی کوچک بودم که در خیابان محله لنگر انداخته بودم. بعدازظهرهایم روی پشت‌بامها به تماشای غروب خورشید و خیال فردا می‌گذشت. اما معلوم نبود به آن دورها خیره می‌شوم یا به درون دل خودم و تصور دنیایی شگفت‌انگیز که هنوز در نظرم دور بود.

در یکی از کمدهای خانه و پشت تعدادی جعبه کتابی کوچک بود که آن هم نمی‌توانست شناور شود زیرا کسی آن را نخوانده بود. بارها و بارها از کنارش گذشته و آن را ندیده بودم. یک قایق کاغذی فرو رفته در گل، یک کتاب تنهای پنهان در قفسه، پشت جعبه‌ها.

یکروز که در قفسه دنبال چیزی می‌گشتم دستم به عطف آن خورد. اگر من آن کتاب بودم ماجرا را اینگونه تعریف می‌کردم: روزی دست بچه‌ای به جلدم خورد و احساس کردم بادبانهایم باز شده‌اند و آماده‌ رفتنم. افتادن چشمم به آن کتاب عجب حادثه‌ای بود! کتابی کوچک بود با جلد قرمز و ته رنگِ طلایی... بی‌صبرانه آن را باز کردم مثل کسی که صندوق گنجی را یافته و مشتاق دیدن محتویات داخل آن است. ناامیدم نکرد. چیزی نگذشت که مشغول مطالعه‌اش شدم و دیدم که بدون شک با ماجراهایش همراه خواهم شد. قهرمان آن یک زن بود، شخصیتهای مثبت، منفی، تصاویری با زیرنویس که بارها و بارها آنها را تماشا کردم، خطرات، رویدادهای شگفت‌انگیز و ... همه و همه مرا به دنیای سراسر ناشناخته و مهیج برد.

این داستان باعث شد کشف کنم که در آن سوی خانه‌ام رودخانه‌ای است وپشت آن رودخانه دریاچه‌ای و در آن دریاچه قایقی شناور. اولین قایقی که سوارش شدم لا هیسپانیولا بود که به راحتی می‌توانست ناتیلوس، روسینانته، سندباد یا قایق بزرگ هاکلبری‌فین نامیده شود. تمامی اینها،صرف نظر از زمانشان منتظر چشمان کودکی بودند که به آنها نگاه کند بادبانهایشان را باز کند و شناورشان سازد. پس منتظر نمانید. دست‌تان را دراز کنید کتابی را بردارید و بخوانید تا در آن بسیاری چیزها همچون ترانه‌ کودکی مرا بخوانید: قایقی نیست هر چند کوچک که در طول زمان شناور شدن را یاد نگیرد.

کد خبر 984145

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha