صبح روز عاشورا دو لشگر در مقابل هم صف آرایی کردند. لشگر امام با 32 سواره و 40 پیاده و لشگر عمر سعد با 30000 نفر. ابتدا امام حسین (ع) سوار بر شترشان خطبه خواندند و دشمنان را نصیحت کردند و خود را به آنها شناساندند تا بدانند با چه کسی میجنگند.
در ضمن امام (ع) در پشت خیمهها خندقی کنده، در آن هیزم ریخته، و آن را آتش زدند تا دشمنان از پشت نتوانند حمله کنند.
عمر سعد برای آن که افتخار شروع جنگ را داشته باشد، تیری به طرف لشگر امام (ع) انداخت و جنگ گروهی آغاز شد. در این جنگ تعداد 50 نفراز سربازان امام (ع)به شهادت رسیدند. پس از آن، جنگ تنبهتن و دو نفره و چند نفره شروع شد.
شهدای بنی هاشم
حضرت علی اکبر سن ایشان را از 18 سال تا 27 سال نقل کردهاند. وقتی که امام (ع)به او اجازه میدان داد، امام (ع)خدا را شاهد گرفت که «خدایا تو شاهدی که شبیهترین مردم به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را سوی میدان میفرستم.» او 120 نفر را کشت. سپس برگشت و تقاضای آب کرد. امام (ع)در جواب فرمودند: "صبر کن! به زودی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ تو را سیراب خواهد کرد."
حضرت قاسم ابن الحسن نوجوانی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود؛ ولی آن قدر بزرگ بود که مرگ را از عسل شیرینتر میدانست. او در حال شهادت، زیر سم اسبها قرار گرفت و در آغوش امام (ع)به شهادت رسید. فرزند دیگر امام حسن (ع)در کربلا «حسن مثنی» است که تازه با فاطمه، دختر امام حسین (ع) ازدواج کرده بود. او پس از آن که 17 نفر از دشمن را کشت، بیهوش شد. بعدها کسی او را درمان کرده و راهی مدینه کرد.
عبدالله اصغر از فرزندان امام حسن (ع)بود که او وقتی امام حسین (ع)را تنها دید، به قتلگاه رفت و پس از آن که دستش قطع شد، در آغوش حضرت (ع)شهید شد.
عون و محمد دو فرزند نوجوان حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ بودند که به دستور پدرشان برای یاری امام (ع)آمده بودند. وقتی اجازه گرفتند، راهی میدان شده و ابتدا محمد و سپس عون به شهادت رسیدند.
وقتی حضرت ابوالفضل (ع) 34 ساله بزرگترین یار امام در بین بنیهاشم و پرچمدار امام (ع) تقاضای رفتن به میدان کرد، ایشان فرمود: "طفلان تشنهاند. اول آبی بیاور. بعد روانه میدان شو".
پس از آن که برادران حضرت عباس (ع)به نامهای عبدالله، عثمان، و جعفر شهید شدند، هنگامی که آن حضرت روانه فرات شدند، 4000 نفر از دشمنان او را محاصره کردند. او با کشتن80 نفر محاصره را شکست و خود را به آب رساندند؛ اما از آن نیاشامیدند؛ چون به یاد تشنگی امام (ع)و طفلان افتاده بودند. مشک را پر از آب کرد و راهی خیمهها شدند. در راه، ابتدا دست راستش و سپس دست چپش را قطع کردند؛ سپس با عمود آهنینی که بر فرقش زدند، او را به زمین انداختند و ایشان در این حال امام (ع)را صدا زدند و حضرت (ع)به کمک او آمدند و او در آغوش امام حسین (ع) شهد شهادت را نوشید.
عبدالله رضیع در روز عاشورا به دنیا آمد. هنگامی که امام (ع)میخواستند به میدان بروند، او را بوسیدند و او در آغوش امام (ع)با تیر دشمن شهید شد.
مشهور است که علی اصغر شش ماهه بود. حضرت او را به سوی لشگر دشمن آورد تا برایش طلب آب کند؛ اما ظالمان با زدن تیر سهشعبه به گلویش او را به شهادت رساندند.
بعد از این که همه یاران امام (ع)به شهادت رسیدند، امام (ع)در نوبتهایی با اهلبیت، حضرت سجاد (ع)، حضرت زینب (س) و دیگران وداع کردند که هر کدام جانسوزتر از دیگری بود؛ سپس امام (ع) به سراغ لشگر دشمن آمده و بار دیگر برای اتمام حجت خود را معرفی کردند و از لشگر ظلم در مورد خود گواهی گرفتند که همه او را میشناسند.
امام در جنگ تنبهتن با شجاعتی وصفناپذیر یکیک آنها را به درک واصل کردند تا این که در اثر تشنگی و خستگی زیاد ایستادند تا کمی استراحت کنند. ظالمی با سنگ سر ایشان را زخمی کرد و وقتی امام (ع)برای پاککردن خون سرشان پیراهن را بالا آوردند، ظالم دیگری تیر بر سینه مبارکشان زد.
تیر آن چنان بر پیکر امام (ع)فرو رفت که ایشان تیر را از پشت بیرون آوردند و خونشان مانند ناودان جاری شد. در این هنگام ضعف بر بدنشان غلبه کرد و ایشان در جای خود بودند و حرکت نمیکردند. ظالمان هم از ترس این که قاتل اصلی حسین (ع)باشند، مدّتی طولانی جلو نیامدند تا آن که شمر ملعون کار با 12 ضربه سر ایشان را از بدن جدا کرد. لعنت خدا بر شمر و همه ظالمان به اهل بیت (ع).
نظر شما