منافع تا حدی با انگارهها قوام مییابند، اما این دو یک چیز نیستند. انگارههایی که به منافع تجدیدنظر طلبانه قوام میبخشند، از قدرت یکسانی با این باور که سایر دولتها از حقوق بینالملل اطاعت میکنند برخوردار نیستند.
این تمایزات به معنای آن است که از نظر اهداف تحلیلی بهتر است توزیع این سه عنصر را به عنوان "ساختارها"یی جداگانه (ساختار مادی، ساختار منافع، ساختار معنایی) تلقی کنیم.
بدون انگاره، منافعی نیست، بدون منافع شرایط مادی معناداری وجود ندارد، بدون شرایط مادی اصلا واقعیتی وجود ندارد. در نهایت برای هر نظام اجتماعی مفروضی، فقط ساختار (به شکل مفرد) وجود دارد. نهایتا وظیفه نظریهپردازی ساختاری باید این باشد که نشان دهد چگونه عناصر یک نظام با هم جفت و جور میشوند، تا به یک نوع کلیت شکل دهند.
حتی اگر ساختارهای اجتماعی همیشه واجد هر سه عنصر باشند، اما باز هم مسئله این است که معناگرایان و مادیگرایان اختلاف نظر مهمی درباره اهمیت نسبی هر یک از آنها دارند.
مادیگرایان برای شرایط مادی امتیاز قائل هستند و میکوشند نشان دهند این شرایط عمدتا منافع را تعیین میکند. معناگرایان به انگارهها اهمیت میدهند و میکوشند نشان دهند که عامل اصلی تعیین کننده منافع، "انگارهها" هستند.
با توجه به اینکه هر سه عنصر باید حداقل به شکل ضمنی در هر نظریه ساختاری وجود داشته باشند، هر دو طرف میتوانند جایی هم برای دیگری در نظر بگیرند.
یکی از مقدمات اصلی نظریه اجتماعی معناگرا این است که عمل اشخاص نسبت به اشیاء و نیز سایر اشخاص بر اساس معنایی است که آن اشیاء(یا اشخاص) برای آنها دارند.
نظر شما