هر سخنی که بخواهد نگاهی هرچند گذرا به شیوه مواجهه ما با فلسفه های غربی بیندازد باید در ابتدا پاره ای از ویژگیها و تعاریفی را که برای فلسفه های غربی ارائه می کند مشخص سازد. آنچه از فلسفه های غربی مراد است طیفی وسیع از فلسفه ها را در بر می گیرد. هم فلسفه های قاره ای که بیشتر با مباحث اجتماعی و سیاسی و اقتصادی عجین هستند و هم فلسفه های تحلیلی که مباحث مربوط به معرفت شناسی و نظریه های گوناگون صدق وهمچنین تحلیل مفهومی را مدنظر قرار می دهند. در این راستا حتی نمی توان فلسفه های مربوط به قرون وسطا و همچنین فلسفه یونان باستان را نیز نادیده گرفت. این مجموعه فلسفه طیفی گسترده از رویکرهای گوناگون را دربرمی گیرند.
به زعم پاره ای از متفکران جدی اگر حوزه ای توانسته غرب را غرب سازد این حوزه همان فلسفه است. یعنی در ابتدا باید تحولی در عالم نظر رخ دهد تا عملی صورت گیرد و پدیده ای مهم به نام مدرنیته هم بدون تحولات نظری که بخشی عمده از این تحولات نظری در آرای فلسفی خود را نشان می دهند مقدور و میسور نیست. بدین جهت است که آشنایی ما با این آرا برای فهممان از جهان جدید و مدرنیته بسی مهم و حیاتی بوده است. این نکته ای است که تعدادی از نخبگان دیار ما هم به اهمیت آن پی برده اند و در آثار خود بدان تذکار داده اند.
اگر بخواهیم تصویری اجمالی و مجمل از شیوه و وضعیت مواجهه مان با آرا و تفکرات غربی ارائه کنیم می توانیم بگوییم که ما چه در زمینه مکالمه با فلسفه های تحلیلی و چه رویارویی با فلسفه های قاره ای و چه دیدار با فلسفه های یونان باستان و فلسفه قرون وسطا با ضعفها و ایرادهای زیادی روبرو بودهایم.
اولین مشکل ما با این فلسفه ها این بوده که برخورد ما با آنها توأم با گزینشهای آگاهانه نبوده است و اغلب ناآگاهانه به فیلسوفی توجه کرده ایم. یعنی با برنامه و پرسش به سراغ فیلسوفان گوناگون غربی نرفته ایم. در این راستا طبیعی است که توجه ما به فلسفه های تحلیلی به اندازه توجه ما به فلسفه های قاره ای نبوده است اما بسیاری از جریانهای فلسفه قاره ای هم بخوبی و بدقت در ایران زمین معرفی نشدهاند.
کافی است نگاهی به وضعیت دکارت شناسی، کانت شناسی و هگل شناسی در دیارمان بیندازیم تا دریابیم ما هنوز این قله های بزرگ فلسفه غربی را نیز بخوبی نمی شناسیم چه رسد به افرادی چون: هیوم، لایب نیتز ، هوسرل، فرگه، ویتگنشتاین، راسل ، رایل و هایدگر.
فلسفه هم مانند دیگر حوزه های معرفت بشری با توجه به نیازی جدی رشد می کند. در مغرب زمین هم اگر به فلسفه توجهی میشود به جهت نیازی است که در همه عرصه ها بدان حس می شود و فلسفه چه در جامعه و دانشگاه و چه در نظام قانونگذاری و سیاست و اقتصاد حضوری فعال دارد. در دیار ما اما بدین نیاز توجهی نشده است و بسیاری از حوزه ها خود را مستقل از فلسفه می دانند و این معرفت را معرفتی می پندارند که در برج عاج خود نشسته و مجزا و مستقل از نیازها و ضرورتهای روز به پیشروی مشغول است در حالی که وضع ایده آل کاملاً برعکس این تصویر است.یعنی فلسفه نه تنها با توجه به نیازهای جامعه و فرهنگ به وجود آمده که رشد و حیات آن هم به این ضرورتها وابسته است.
پاره ای از حوزه های فلسفی البته هنوز هم در مغرب زمین نیاز به حمایتهای بخشهای دولتی دارند ولی این نکته صادق است اگر بگوییم حضور فلسفه های غربی هم از گونه ای قانون عرضه و تقاضا پیروی می کند و نکات زیادی که در مغرب زمین در باب اقتصاد فلسفه می رود نسبت فلسفه با جامعه را بوفور و بوضوح نشان می دهد. امروز این نکته ای پذیرفته است که برای داشتن جامعه ای بهتر نیاز به فلسفه ای جدیتر و غنی تر است و به همین جهت است که تأکیدی بسیار بر فلسفه های کاربردی از فلسفه برای کودکان گرفته تا فلسفه ورزش و فلسفه محیط زیست و فلسفه تکنولوژی می رود.
متأسفانه همانطور که ذکر آن رفت در ایرن زمین به این رویه از تفکر نظری و فلسفه توجه نشده است و به نظر می رسد این امر در برقرای ارتباطی جدی با فلسفه های غربی متناسب با نیازهای روز تأثیرگذار بوده است. نمیتوان به فلسفه های غربی نگریست و این موضوع و پرسش را که چه از آن می خواهیم مغفول گذاشت.
نکتهای دیگر که در مواجهه ما با فلسفههای غربی به چشم می آید تأکید بیشتر بر فلسفههای قارهای و مغفول گذاشتن فلسفههای تحلیلی است. البته باید پذیرفت که فلسفههای تحلیلی حوزهای محدودتر و تخصصیتر هستند و به همین جهت چه جامعه و چه بخش دانشگاهی ما کمتر بدان عطف توجه نشان میدهد. با این همه پیرو آن معضل که برخورد ما با فلسفههای غربی مبتنی بر نیازهای ما نبوده این امر سبب شده که گونهای عدم توازن نیز در ابن زمینه به چشم آید. تکرار کنیم که ما هنوز بسیاری از فلسفههای قارهای را نیز بهخوبی نمیشناسیم اما ناشناختههای ما در فلسفه تحلیلی بسی بیشتر است و اگر بپذیریم که در دل فلسفه های تحلیلی گونهای روش تفکر و تحلیل نهفته است و ما به این روش بسی نیاز داریم به اهمیت نگاهی دوباره به فلسفه های تحلیلی پی میبریم.
در دو سه دهه اخیر بسیاری از کتابهای مرجع فلسفه غرب به پارسی ترجمه شدهاند. اما اولاً این رشد کمی با رشد کیفی همراه نبوده و بسیاری از این ترجمه ها مشکلات زیادی از جهت انتقال آرا و افکار را در دل خود نهفته دارند و ثانیاً ما به صرف ترجمه آثار غربی نیازی چندان نداریم. ما محتاج ارائه آرای غربی با زبانی سلسیس و روان و قابل فهم هستیم. همچنانکه نیاز داریم بازنگریای هم در زمینه معادلهایی که در باب اصطلاحات فلسفه غربی وجود دارند صورت دهیم. بدین جهت اگر بخواهیم کارنامه مان را از جهت ترجمه کتب و آثار فلسفه غربی به بررسی نشینیم در این حوزه هم به امری دندانگیر نمیرسیم.
فقدان فضای نقد در بین نخبگان و متفکران ما در همه زمینه ها، گرببان عرصه فلسفه را نیز گرفته است. به مشکلاتی که ما در زمینه ترجمه متون فلسفی غرب داریم اشاره کردیم اما جالب است بدانیم کمتر جریدهای در ایران است که به صورت تخصصی متکفل نقد و تحلیل آثار منتشر شده در زمینه آثار فلسفی باشد. بدون تردید هیچ حوزهای معرفتی بدون وجود فضایی تحلیلی و نقادانه رشد و نمو نخواهد داشت و عرصه فلسفه هم از این قاعده مستثنا نیست. ما در چندین مورد شاهد این امر بودیم که ترجمه پارهای از آثار فلسفی غربی مورد نقد قرار گرفتند و همین به بهبود کار مترجمان آنها مدد رسانید. اما از این تک حادثهها کمتر در فضای فکری – فلسفی خودمان شاهد بودهایم.
به موارد زیادی می توان اشاره کرد که این موارد علت مشکلات ما در مواجهه درست با فلسفههای غربی بوده اند اما در این میان نمی تولان از نقش فقدان فضای نقد و تحلیل صرف نظرکرد. حق آن است که فلسفهورزی در بطن و نهان خود با گونه ای نقد و تحلیل همراه است. به تعبیر یکی از فیلسوفان مطرح غربی، هرگونه خوانش فلسفی گونه ای گفتگو با فیلسوفی است و این تعبیر از فلسفه البته در دیار ما پررنگ نبوده است. به همین جهت است که فلسفهورزی را معمولاً با فلسفهدانی خلط و خبط میکنیم و گروههای فلسفی در ایارن – چه آنها که در زمینه فلسفه اسلامی پژوهش می کنند و چه آنها که فلسفههای غربی را میکاوند – هیچ کدام در پرورش فلسفه ورز موفق نبودهاند هرچند که فلسفه دانانی را تحویل جامعه فکری دادهاند.
نظر شما