۱۶ مرداد ۱۳۸۳، ۱۳:۳۶

يك روز با دغدغه ها و مشكلات يك زن كارمند به بهانه فرا رسيدن روز زن

زن ؛ حضور پرعاطفه و خستگي ناپذير در خانه

زن ؛ حضور پرعاطفه و خستگي ناپذير در خانه

گروه اجتماعي خبرگزاري مهر - سكوت بامدادان با صداي زنگ ساعت مي شكند ، ساعت مكرر زنگ مي زند، اما گويي پلك هاي خسته زن تواني براي بازشدن ندارد ،... مرد خانه اولين كسي است كه بيدار مي شود ، شايد چون شب گذشته نيز اولين كسي بوده كه به رختخواب رفته است ... زن تا ديروقت شب گذشته بر بالين دختركش كه در تب شديد مي سوخت ، تيمار داري كرده بود . ساعت زنگ مي زند اما پنجه هاي خستگي ، پيكر زن را در بر گرفته است ... يكباره از جا مي جهد و باز روزي ديگر آغاز مي شود ...

با شنيدن صداي  ناله كودكش بسرعت از تخت كنده مي شود و به اتاق او مي رود ، دختركش را بغل مي كند ، بدن بچه هنوز گرم است ، به آشپزخانه مي رود و وسايل صبحانه را آماده مي كند ، دلش شور مي زند . امروز حوصله تحمل كردن محيط سرد وبي روح اداره وهمچنين نيش وكنايه هاي اطرافيان  را ندارد ، اما مجبور است كه برود.

ساعت از 6 صبح گذشته است اما هنوز پسر 4 ساله اش را از خواب بيدار نكرده ، دخترش را به مرد مي سپارد و به اتاق پسرش مي رود ، پسرك غرق در لذت خواب كودكانه، چنان مظلوم و دوست داشتني به نظر مي رسد كه زن دوست ندارد بيدارش كند ، اما چاره اي نيست ، امروز هم اگر دير برسد ، دوباره بايد در يك جلسه توبيخي پاسخگو باشد ، كنار تخت زانو مي زند و صدا مي كند " پسرم ، عزيز مامان ،  پاشو ، پاشو صبح شده ، پاشو كه مهدت دير مي شه ها " اما او گويا خيال بلند شدن ندارد ، زن پتو را كنار مي زند ، اما بازهم تكان نمي خورد ، صدايش را بلند تر مي كند ، اما فايده اي ندارد ، زن اخطار مي دهد ، " من مي روم توي آشپزخانه ، تو هم هر چه سريعتر بايد بلند شوي و بيايي ، ولي پسرك هيچ واكنشي نشان نمي دهد ، انگار نه انگار كه چيزي شنيده است.

زن به آشپزخانه باز مي گردد ، دختركش را از مرد كه در حال چاي خوردن است مي گيرد و لباس هايش را عوض مي كند ، بچه گريه مي كند ، ، هميشه موقع لباس عوض كردن صداي گوش خراش گريه دخترش تمام خانه را پر مي كند.

مرد لباس هايش را مي پوشد و راه مي افتد ، در نگاه زن سوالي  نهفته است ، مرد خط نگاه زن را مي خواند و به اتاق پسرش مي رود و بچه را كه هنوز خواب است از اتاق بيرون آورده و روي كاناپه درازش مي كند و لباس هاي پسرك خواب آلودش را عوض مي كند.

نيم نگاهي به ساعت  اضطراب را مهمان دل زن مي كند ، مرد اين پا و آن پا مي شود و زير لب مي گويد " ديرم شد ، زود باش ديگه " زن د رحاليكه دگمه هاي مانتويش را مي بندد به سمت آشپزخانه مي دود ، با ديدن ميزغرولندي مي كند :" حداقل پنير را توي يخچال مي گذاشتي " مرد پسرك را بغل مي كند و از خانه خارج مي شود ، زن لقمه ناني براي مهد در كيف پسرش مي گذارد و دختر را بغل مي كند و به سرعت از پله هاي آپارتمان به پايين مي رود ، زير لب زمزمه مي كند " امروز هم ديرم شد"

****

زن با 20 دقيقه تاخير به اداره مي رسد ، پشت ميزش مي نشيند ، هر چند كه نگاهش به تعداد زياد پرونده هاي روي ميز است كه بايد تا پايان وقت امروز كار آنها را تمام كند ، هنوز چند دقيقه از شروع  كارش نگذشته است كه رئيس صدايش مي كند ، زن به اتاق رئيس مي رود ، او سراغ  پرونده اي را مي گيرد كه زن هفته پيش تحويل گرفته است ، پرونده اي كه در گير و دار مشكلات اداري گره كوري خورده بود كه زن هر چه فكر كرده بود چاره اي براي حل آن نيافته بود ، حرف زدن با رئيس هميشه كلافه اش مي كند ، قول مي دهد هر چه سريعتر مشكل پرونده را حل كند اما خودش هم مي دانست كه حل مشكل اين پرونده به اين راحتي نيست و اين را در چشم هاي رئيس هم مي خواند اما مجبور است راه حلي براي آنها پيدا كند.

****

زن به اتاق برمي گردد ، ساعت از 10 گذشته است ، دلش براي دخترش شور مي زند ، براي چند دقيقه اتاق كارش را براي دادن شير به دخترش ترك كرده وبه مهد مي رود در راه خدا خدا مي كند كه رييسش درمدتي كه نيست سراغ او را نگيرد با اينكه  حق دادن روزي 2 نوبت شيربه كودكش را دارد اما دراكثر اوقات با اعتراض رييس مواجه مي شود.

آنقدر درگير كار است كه اصلا  متوجه گذشت زمان نيست ، احساس گرسنگي شديد باعث مي شود كه نگاهي به ساعتش بيندازد ، ساعت از يك هم گذشته ، براي چند دقيقه از جايش بلند شده  وبه غذا خوري مي رود  و سپس اداي نمازو مجددا به اتاق بازگشته و تا ساعت 4 كارش را به پايان مي رساند ، پس از جمع كردن وسايلش مي خواهد سريع محل كارش را ترك كند كه صداي زنگ تلفن زن را متوقف مي كند ،  صداي رييس است كه تقاضاي  كاري را داشت كه بايد فورا انجام مي شد، خواست به او بگويد كه كارش به پايان رسيده وبايد بدنبال دخترش در مهد رفته و اورا نزد به دكتر ببرد اما  رييس سريع گوشي را قطع مي كند ، در اين شرايط نمي داند چه كاري انجام دهد،  مربي مهد از صبح چندين دفعه تماس گرفته وگفته بود كه بايد هرچه سريعتر بچه را از مهد ببرد.

با اينكه مي داند آوردن دوكودك از مهد براي همسرش مشكل است اما ناچارا با اوتماس گرفته و از او مي خواهد كه اين كار را انجام دهد و او نيزپس از كمي غر زدن  مي پذيرد  وخيال زن كمي آسوده مي شود.

****

زن دوباره پشت ميزكارش نشسته واين بار با سرعت بيشتري كاررا انجام مي دهد اما اتمام پروژه محول شده دو ساعت ديگر به طول مي انجامد ... ساعت از 6 هم گذشته  كه كار را تحويل رييس مي دهد و اين بار تشكر رييس خستگي كار روزانه را از تنش بيرون مي آورد .

زن با نگراني وعجله مسير اداره تا خانه را طي و در طول راه با خود فكرمي كند كه پس از رسيدن  به خانه بايد چه كارهايي انجام دهد  . سر راه از ميوه فروشي كمي سبزي خوردن  مي خرد و وارد پارتمان مي شود ، آنجا را آشفته وشلوغ مي بيند ، اما با ديدن همسر و كودكانش آرامش مي يابد ،  دخترك خواب ، پسر مشغول بازي ومرد نيز درحال استراحت است ،  دست ورويي آب مي زند و وضويي مي سازد و پس از عبادت خداي خود  به آشپزخانه مي رود .

زن بسرعت وسايل پخت شام را آماده مي كند وپس از آن به مرتب كردن خانه مي پردازد و وسايلي را كه از صبح مانده بود جمع مي كند   تا از آشفتگي وشلوغي خانه كم شود ، خستگي توان راه رفتن به زن نمي دهد اما به هرحال مجبور است كارها را انجام دهد ، در حاليكه مشغول انجام كار مي شود ،  صداي گريه دختر او را به خود مي آورد ، به سراغش رفته ومدتي با او سرگرم مي شود ، پس از آماده شدن شام ميز را چيده و همسر وپسرش را به صرف شام دعوت مي كند ...

****

همه اهالي خانه پس از صرف شام به خوابي خوش فرو مي روند .  ساعت به 12 شب نزديك مي شود ،  زن خسته به روي كاناپه  ولو مي شود ، اما دلش مي خواهد روزنامه اي را كه روي ميز افتاده  ورق بزند  ،  پس از تورقي كوتاه در تيترهاي روزنامه به اتاق بچه ها مي رود، دستي بر پيشاني دختركش مي كشد ،  تب او پايين آمده ، با لبخندي  رضايت بخش پتو را بر او و پسركش مي كشد و به رختخواب مي رود ، رماني را كه مدتي است مطالعه آن را شروع كرده دست مي گيرد . پلكهاي او ديگر طاقت بيداري را ندارد ، كم كم خواب او را فرا مي گيرد ،  به فردا وكارهايي كه بايد انجام دهد مي انديشيد.....و به عنوان رماني كه در دست دارد : " " زندگي جنگ است و ديگر هيچ " 

کد خبر 101121

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha