در حالی که اکثر فیلسوفان اخلاق دربارۀ نادرستی نسبیانگاری اتّفاق نظر دارند ، نظریّه های فرا- اخلاقی متفاوت بسیاری مطرح شده اند که ظاهراً می توانند از نسبی انگاری به دور باشند. یکی از بدیلهای نسبیانگاری ، شهودگروی اخلاقی است. شهودگروی ، تلفیقی از معرفتی گروی ، واقع- گروی اخلاقیِ نافروکاهشی و مبناگروی است.
شهودگروان میگویند که ما میتوانیم حقایق اخلاقیِ بدیهی و نافروکاستنی را بشناسیم. این سخنی است که جی. ئی. موردربارۀ بداهت می گوید:
تعبیر «بدیهی» دقیقاً به این معناست که قضیّۀ بدیهی ، به خودی خود واضح یا صادق است ؛ یعنی استنتاجی از قضیّه ای جز خودش نیست.
شهودگروان ممکن است بگویند که اصل مساوات و اصل استقلال ، حقایق اخلاقیِ بدیهی یا بنیادینی اند. انسانها ارزش ذاتی دارند و این بدان معناست که دربارۀ اینکه باید با انسانها چگونه رفتار کرد وآنها چگونه باید بتوانند خویشتن را پرورش دهند، شیوههای خاصّی وجود دارند.
شهودگروان تصوّر می کنند که ما نمی توانیم چنین بصیرتهای اخلاقی اساسیی را بر ملاحظات اخلاقی بنیادین- تری استوار سازیم. کوشش برای استوار ساختن آنها بر ملاحظات نا- اخلاقی ممکن است به معنای فروکاستن اخلاق به علمی تجربی یا به مابعدالطّبیعه باشد.
با وجوداین ، تمامی چنین کوششهایی باید به شکست بینجامند، چرا که همواره باب این پرسش باز است که آیا وضع وحالی که از لحاظ تجربی یا از لحاظ مابعدالطّبیعی تحقّق پذیراست، اخلاقاً خوب یا درست است. ممکن است که از لحاظ مابعدالطّبیعی صادق باشد که انسانها مختارند و ممکن است که از لحاظ تجربی صادق باشد که اکثر انسانها دوست دارند که زندگی آزادانه ای را سپری کنند ، امّا اینکه انسانها از حقّ استقلال برخوردارند ، حکم اخلاقیِ بنیادینی است که آن را از هیچ گزارۀ مابعدالطّبیعی یا تجربی منطقاً نمیتوان استنتاج- کرد.
واقعگروی اخلاقیِ نافروکاهشی که شهودگروان بر آن صحّه نهاده اند ، یگانه راه دوری گزیدن از نسبی انگاری است. بیایید ، از باب مثال ، تبیین سایمون بلک بِرن از شبه واقع گروی را در نظر- بگیریم. بلک برن در اینکه هیچ واقعیّت اخلاقی عینیی وجود ندارد ، ولی با این حال احکام اخلاقیمان صدق- پذیرند، با ضدّ واقع گروان همداستان است:
از منظر ضدّ واقعگروی، اخلاق همان بازتاب منشها و نگرشها و نیز تدابیر و مواضع مردم در قالب قضایا است: فضایل مندرج در یک نظام اخلاقی صرفاً (و دقیقاً) فضایل مردمی هستند که زندگی خویش را با آن نظام اخلاقی میگذرانند.
بلک برن معتقد است که حقایقی اخلاقی وجود دارند و نیز معتقد است که این برای دفع هرگونه اتّهامی از نسبیانگاری کفایت میکند. با وجود این ، در اینجا مسألۀ مهمّ این است که اگر چیزی نباشد تا درباره اش حکمی صورت گیرد ، آن حکم نمی تواند صادق یا کاذب باشد.
در فقرۀ مذکور، بلک برن صریحاً می گوید که فضایل مندرج در یک نظام اخلاقی عیناً همان فضایل مردمی هستند که زندگی خویش را با آن نظام میگذرانند. این سخن ابهام دارد. مراد بلک برن از این سخن یا این است که هر آنچه مردم فضیلتمندانه اش می یابند ، اخلاقاً خوب است ، که این مستلزم نسبی انگاری است ، یا اینکه مرادش این است که معیار مستقلّی وجود دارد که با آن می توانیم یک نظام اخلاقی و مردمی را که زندگی خویش را با آن نظام اخلاقی می گذرانند ، ارزیابی کنیم ، که این مستلزم واقع گروی است. نسبی انگاری ، امکان معیارهای عینی را نفی می کند.
انکار نسبیانگاری مستلزم واقعگروی است. برای ضدّ نسبی انگاری، معیارهایی عینی لازمند. فیلسوفان باید میانِ نسبیانگاری و واقع گروی به گزینش مبادرت ورزند.[امّا] روشن نیست که بلک برن [از میان این دو] چه موضعی را اتّخاذ میکند.
نظر شما