پیام‌نما

وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ * * * یهود و نصاری هرگز از تو راضی نمی شوند تا آنکه از آیینشان پیروی کنی. بگو: مسلماً هدایت خدا فقط هدایت [واقعی] است. و اگر پس از دانشی که [چون قرآن] برایت آمده از هوا و هوس های آنان پیروی کنی، از سوی خدا هیچ سرپرست و یاوری برای تو نخواهد بود. * * * از تو کی خوشنود گردند ای ودود! / از رهی، هرگز نصاری و یهود؟

۶ بهمن ۱۳۸۸، ۱۲:۱۳

فلسفه در جهان اسلام (6)

فلسفه اخلاق ابن‌مسکویه

فلسفه اخلاق ابن‌مسکویه

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: احمد ابن محمد بن یعقوب مسکویه رازی معروف به ابن‌مسکویه را اهالی خرد، بیش از آنکه در باب وجود و شناخت اصل نهایی، فلسفه‌ و متعلقات‌ آن‌، اصول‌ دیانت‌ها و حقایق‌ نفوس‌، گفتارهایی در احوال‌ حکماء و شاعران بشناسند، در اخلاق و پیرامون آن می‌شناسند.

حکایت دیدار او با ابن سینا که بسیار هم گفته و نوشته شده دلیلی است بر مدعایی که این اهل فضل، پاسخ بزرگی چو پورِ سینا را (در یک مجادله) نه با علم، که با اخلاق می‌دهد. حکایت اما این است که؛ «شیخ‌ابوعلی‌، جوزی(گردویی)‌ پیش‌ ابوعلی‌مسکویه‌ انداخت‌، و گفت‌: تقدیر مساحت‌ این‌ جوز به‌ شعیرات‌ بکن‌، ابوعلی‌جُزَوی‌ چند در اخلاق‌ نوشته‌ است‌، پیش‌ ابوعلی‌سینا بینداخت‌، گفت‌: اولاً اصلاح‌ خُلق‌ خود می‌کن‌ تا من‌ از استخراج‌ مساحت‌ جوز فارغ‌ شوم‌؛ چه‌، تو به‌ اصلاح‌ خود محتاج‌تری‌ که‌ من‌ به‌ مساحت‌ جوز». با این مقدمه به فرازهایی از اندیشه ابن مسکویه اشاره می‌کنیم:

وجود و شناخت اصل نهایی:
ابن مسکویه از ارسطو پیروی کرد و به شیوۀ او، حرکت مادی را مبنای احتجاج خود قرار داد و چنین گفت : «حرکت که شامل هر گونه تغییر است، خاصیت لاینفک همۀ اجسام است. ولی حرکت از ذات اجسام بر نمی‌خیزد و بنابراین به یک منشاء خارجی یا یک محرک اولی نیازمند است. اگر فرض کنیم که حرکت از ذات اجسام بر می‌آید، فرض ما در تجربه نقض خواهد شد. به عنوان مثال؛ انسان با آنکه با تمام اندام‌های خود به آزادی حرکت می‌کند، هیچیک از اندام‌های او جدا از بقیه جنبش ندارد و این می‌رساند که حرکت زادۀ اندام‌ها نیست.‌ پس باید تسلسل علل متحرک به علتی که خود نامتحرک است ولی همۀ چیزها را به حرکت در می‌آورد، بینجامد. علت اولی حرکت، باید ذاتاً متحرک نباشد، زیرا فرض حرکت در علت اولاً مستلزم تسلسل علل متحرک است و این هم باطل است. 

محرک غیر متحرک بیش از یکی نتواند بود. اگر بیش از یک محرک اصیل موجود باشد در آن صورت لازم می‌آید که محرک‌های اصیل به حکم اینکه به مقوله‌ای یگانه متعلق هستند، واجد امری مشترک باشند و نیز به سبب آنکه از یکدیگر بازشناخته می‌شوند اختلاف داشته باشند.  از این وجوه اشتراک و اختلاف چنین بر می‌آید که محرک‌های اصیل ما ذاتی مرکب دارند. اما ترکیب شکلی از حرکت است و چنانچه بیان شد حرکت را در علت نخستین راه نیست.» این گونه است که مسکویه محرک نخستین را غیر متحرک نامیده اصل به وجود آورندۀ خلقت می‌داند. مسکویه همچنین دربارۀ شناخت ما از پیرامون هم نظر خرد محوری دارد. به این معنا که آغاز شناخت را از احساس می‌داند اما به مرور زمان و بر اثر تکامل به تعقل انجامیده و از زمینه مادی حس دور می‌شود. وی معتقد است ادراکات حسی امری جرئی و متغیرند و از این رو شناخت تا زمانی که به مرحله ادراک یا تعقل نرسد پایدار نیست.

نفس
ابن مسکویه درباره «نفس» مواردی را مطرح می‌کند که منتج به «تجرد» آن شود. به عنوان مثال می‌گوید: هنگامی که موضوعی غامض را مورد تاویل قرار می‌دهیم، برای آنکه اشیاء پیرامون مانع فعالیت نفسانی ما نشوند، چشم بر آن‌ها می‌بندیم. اگر نفس ذاتاً مادی باشد، فعالیت آن مستلزم قطع نظر از دنیای مادی نخواهد بود. یا نمونه دیگر اینکه نفس برخی از قضایا را که با که ارتباطی با یافته‌های حسی ندارند در می‌یابد مثلاً اینکه دو امر متناقض نمی‌توانند با یکدیگر جمع شوند، از حواس بر نمی‌یابد.  

اخلاق:
وقتی پایۀ نظام فکری ابن مسکویه بر استدلال و خردورزی باشد طبیعی‌ست که در اخلاق هم این دیدگاه نمود خواهد داشت. وی در رسالۀ «تهذیب‌الاخلاق» که مهمترین رسالۀ او درباب اخلاق است می‌نویسد: «غرض‌ ما در این‌ کتاب‌ آن‌ است‌ که‌ برای‌ خود اخلاقی‌ کسب‌ کنیم‌ که‌ افعالی‌ که‌ از آن‌ صادر می‌گردد همه‌ زیبا و نیکو باشد: و با این‌ همه‌ بر ما آسان‌ باشد و مشقت‌ و رنجی‌ در آنها نباشد.» او برای هر یک از نفوس ناطقه‌، شهویه و غضبیه،‌ فضیلتی قائل است، که این فضیلت‌ها اگر تحقق یابند، «اخلاق» به مرتبه‌ای از اعلی دست می‌یابد.

«حکمت»‌ در نظر

ابن‌مسکویه فضیلت «نفس ناطقه» است. به این معنا که « حکمت‌ عبارت‌ از شناخت‌ امور الهی‌ و امور انسانی‌ است و فایدۀ‌ این‌ شناخت‌ آن‌ است‌ که‌ شخص‌ بداند چه‌ اموری‌ را پژوهش‌ کند و کدام‌ را مورد غفلت‌ قرار دهد.».  «شجاعت»‌ فضیلت‌ نفس‌ «غضبیه»‌ است‌ به این معنا که «در انسان‌ وقتی‌ ظاهر می‌گردد که‌ بتواند، نفس‌ مذکور را نفس‌ ناطقه‌ گرداند، که‌ در این‌ صورت‌ انسان‌ به‌ امور و مسائلی‌ که‌ هایل‌ و ترسناک‌ هستند ولیکن‌ سرانجام‌ پسندیده‌ و سودمند دارند، اقدام‌ می‌کند».

«عفت»‌ که فضیلت‌ «شهویه»‌ است‌ که دوری از آن سبب‌ساز آزادی انسان است. فضیلت پایانی عدالت‌ است که فضیلتی‌ برای‌ نفس بوده و  از اجتماع‌ فضایل‌ سه‌ گانۀ‌‌ بالا پدید می‌آید و آن‌ زمان‌ است‌ که‌ هر یک‌ از قوی‌ با دیگران‌ ملایم‌ سازگار باشد و همه‌ تسلیم‌ «قوه‌ی‌ ناطقه‌» باشند، و از این‌ حالت‌ انسان‌ را صفتی‌ پدیدار می‌گردد که‌ پیوسته‌ برای‌ نفس‌ خویش‌ انصاف‌ را برمی‌گزیند و از دیگران‌ نیز همین‌ توقع‌ دارد. 

کد خبر 1024141

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha