روش شناسی اثباتگرایی در علوم سیاسی میراث رفتارگرایی است. یعنی از بیشتر فرضیهها و دیدگاههای رفتارگرایی استفاده میکند، اگر چه معمولا آن را به شیوهای پیچیده انجام میدهد.
این روششناختی، دنیای اجتماعی و سیاسی را دارای قوانین و الگوهایی میداند که اگر روششناختی صحیح به درستی اعمال شود، میتوان آن را تشریح کرد. این نظریه بر فرضیه مشابه وحدت تمام علوم از جمله علوم اجتماعی استوار است و عنوان میدارد که مشاهده و تجربه کلید ساخت و قضاوت نظریههای علمی است.
طبق این روش شناختی (متدلوژی) شناخت عینی از دنیا یا دست کم میزان زیادی از توافق بین ذهنی وجود دارد. این روششناختی بر مرکزیت قضایای تجربی تأکید میکند، یعنی دلایل پذیرش فرضیهها از مشاهده مشخص است.
نیکلسون میگوید ما حوادث را مشاهده میکنیم و بر پایه این مشاهدات میتوان امید داشت تا پیامدهای کارهایی را که اکنون یا در آینده به عمل میآید پیشبینی کرد.
بر این اساس، نظریه باید از قضیههای تجربی تشکیل شود که از لحاظ منطقی به هم مرتبط است و در مقابل شواهد میتوانند محک شوند به طوریکه نظریه به عنوان یک کل با مشاهده اطلاعات قابل تصدیق یا رد باشد.
این نظریه دقیق است یعنی نظریههای اثباتگرایی محدود و خاص هستند. این نظریه غیر نسبیگراست. یعنی اگر شرایط خاص (متغیرهای مستقل) به وجود آیند در هر جا قابل احراز است.
هسته اثباتگرایی، شناخت شناسی آن است که بیان میدارد پژوهشگران میتوانند در مورد دنیای اجتماعی که قابل تصدیق هستند دست به تعمیم بزنند و بر نظریههای تجربی استوار است که قضیههای آن از طریق منطقی به هم مرتبط هستند یا تلاش میکنند که مرتبط باشند.
این نظریه با شناخت پایدار در زمینههای مربوطه تحقیق منطبق است. این امر وحدت رفتارگرایان در علوم طبیعی و اجتماعی را به ذهن میآورد. سرانجام، قضایای اصلی آن حسابگر هستند یعنی شکل اظهارات آنها اندک و روشن است و سادهترین نظریه اغلب بهترین است.
نظر شما