به گزارش خبرنگار مهر، اپرای عروسکی "مولوی" جدیدترین اثر نمایشی گروه تئاتر "آران" به سرپرستی بهروز غریبپور است که در تالار فردوسی بنیاد فرهنگی رودکی اجرا میشود. غریبپور در اپرای "مولوی" با نگاهی به زندگی مولوی و شمس آزاداندیشی و نفی تحجر و تعصب را مورد توجه قرار میدهد و به تحول درونی مولوی به واسطه حضور شمس میپردازد.
بهروز غریبپور به همراه بهزاد عبدی آهنگساز، علی پاکدست دستیار کارگردان، طراح و سازنده عروسکها و همچنین بازی دهنده عروسک مولوی و غزل اسکندرنژاد بازیدهنده عروسک شمس در نشست نقد و بررسی خبرگزاری مهر به تشریح بخشهای مختلف اپرای عروسکی "مولوی" پرداختند. در این نشست علی شمس منتقد تئاتر نیز به ارائه نقطه نظرات خود در خصوص اپرای عروسکی "مولوی" پرداخت.
* علی شمس: حمله مغول به نقل از جهانگشای جوینی دهه سوم قرن هفتم هجری اتفاق میافتد و احمد افلاکی زمان این اتفاق را دهه چهارم میداند. شما این اتفاق را حدود 25 سال به عقب کشیدید و با عبور سلطانالعلما به همراه مولوی یکی کردید. این در پیشبرد داستان مثمر ثمر است و حمله مغول را به عنوان یکی از دهشتناکترین حملات از یک قوم بیفرهنگ نسبت به یک تمدن مورد بررسی قرار میدهید.
- بهروز غریبپور: درست است زیرا در آن زمان سلطانالعلما در سفر حج بوده است.
* شمس: همه ما به عنوان کسانی که در حوزه تئاتر به عنوان خبرنگار و فعال تئاتری حضور داریم از برخوردهای ناروایی که نسبت به شما وجود داشت ناراحت بودیم. فکر میکنم اپرای "مولوی" دفاعیهای که خیلی پنهان از آزاداندیشی و درست اندیشی باشد و خیلی خوب جواب داد.
شما اپرای "مولوی" را بر اساس اپرای "واگنر" که روند دراماتیک در آن قدرت دارد نوشته و اجرا کردهاید. داستانمندی در اپرای "مولوی" کاملا مشهود است. حتی در همنشینی اشعار هم دقت شده و اشعار به مثابه دیالوگ به گوش میرسد. وقتی حمله مغول را در ابتدای اپرا دیدم فکر کردم که برآیندی نعل به نعل داستان مولوی و شمس نیست . زیرا جلوتر شما روند نخبهکشی را بر شمس نیز اعمال کرده و از تنگنظری بدبینان قونیه خارج کردید و شکلی از شمس را در محاکمه و در قبال حکومت و مفتیان بداندیش ارائه کردید که شبیه بلایی بود که بر سر شیخ شهید سهروردی و منصور حلاج آمد.
نخبهکشی یک اپیدمی تاریخی است. تمامی اینها نگرههایی است که مخاطب را با بخشی از تاریخ تلخ کشور آشنا میکند . من به واسطه نوشتار و آثار شما میدانم که چقدر ایراندوست هستید. نکته مثبت دیگر حکایت موسی و شبان بود که به واسطه رویای مولوی لحاظ کردید. این حکایتی درست است . در این صحنه شاهد یک نگره جزمی هستیم که درگیر قواعد و مناسباتی است که عدول از این مناسبات را برنمیتابد بلکه طرف مقابلش را محکوم میکند.
خیلی خوب است که در این صحنه در دفاع از شبان تکثر حقیقت با حضور عطار، شمس و مولوی دیده میشود. داستان، داستان هر شعورمند ایرانی است که در ادوار مختلف تاریخ درگیر تنگنظری بوده است. تمامی این کجاندیشیها و سطحی نگریها و مقابله اینها در گفته مولوی در مثنوی که میگوید "ده مرو ده مرد را احمق کند عقل را بینور و بیرونق کند" دیده میشود. به نظر من اپرای "مولوی" به این دلیل از تمامی آثاری که تا به حال به شمس و مولانا پرداختهاند برتر است چون روح این شخصیتها در اپرا وجود داشت و تنها به ظاهر و داستان شمس و مولوی نپرداخته و گستردهتر اندیشه آنها را در نظر داشته است.
یکی از بزرگترین دغدغههایم در قبال اپرای عروسکی "مولوی" که شاید بتوانم بر آن لفظ ایراد بگذارم برخورد شمس و مولوی است. شما شمس را در مواجهه با مولانا عقبتر بردید و برخورد شمس و مولانا به گواه تاریخ با رویدادهای مختلفی بر این دو فرض شده است. احمد افلاکی و بعدها عطاءالله تدین در "از قونیه تا دمش" یک برخورد دراماتیکتر دارند و آن جایی که مولانا از سر کلاس محقق تروزی بیرون میآید و شمس از مولانا میپرسد که بایزید بسطامی بهتر است یا حضرت رسول (ص).
خیلی برخوردهای متنوعی در تاریخ بین شمس و مولانا وجود دارد. با توجه به اینکه متن حرف خود را به بلندی در دل اشعار و حرکتها بیان میکند و مخاطب به خوبی آن را درک میکند، چرا این برآیند دراماتیک در مواجهه شمس و مولانا حضورپرنگتری ندارد؟
- بهروز غریبپور: ابتدا قصد دارم نکاتی را بگویم که شاید به داوری بر این متن کمک کند. پیش از اینکه متن را بنویسم آگاهی داشتم نسبت به اینکه مردم ما چقدر شیفته مولوی هستند و به ایشان ارادت دارند. ولی اجرای ما نشان داد بسیار بیشتر از تصور من مولوی در دل مردم ما جا گرفته است. بنابراین در آغاز به خطیر بودن این مسأله میاندیشیدم که انتخاب چقدر سخت است. چطور باید آشنایی زادیی کنیم که اپرا یادآور ترانههای شهرام ناظری و خوانندههای دیگر نباشد. بعد از انقلاب بخصوص یا حتی پیش از انقلاب اشعار مولوی خوانده یا دکلمه شده بود. من را در برابر این مسأله قرار داشتم که هر بخش از اپرا یادآور یک سیدی یا یک ترانه نباشد . دو انتخاب درباره اشعار روبروی من بود. اول اینکه بر اساس داستانی که در ذهنم دارم دیالوگ برقرار کنم ، در عین حال شعری را انتخاب کنم که خیلی معروف نباشد و شنونده و تماشاگر بعد از کار به این باور برسد که مولوی به درستی اقیانوسی از کلمات، شعر و تخیل است. بیاغراق انواع مثنویها و کلیات شمس تبریزی را خواندم و امروز به اینجا رسیدم که به تماشاگر بگویم مولوی هنوز جای کشف دارد.
بنابراین مقطع اول کار انتخاب بود که چگونه دیالوگی داشته باشم و بعد با توجه به داستانی که در ذهن داشتم دیالوگها را قرار دهم. داستانی که در ذهن من شکل گرفته بود داستانی است که به درستی به آن اشاره کردید و آن حدیث نفس انسان و تاریخ ماست. چند روز پیش در جلسه نقد هر روزه گروه تئاتر "آران" گفتم که وقتی به تاریخ نگاه میکنیم متوجه میشویم که طی هزاران سال کمتر سر راحت بر بالین گذاشتهایم.هر بار یا کشورگشایی شده و فرزندان ما از بین رفتند یا به کشور حمله شد و فرزندانمان را از دست دادیم. یا شاهی عاشق کشورگشایی داشتیم یا با شاهی حقیر نظیر شاهسلطان حسین طرف بودیم . "این جهان جنگ است چون کل بنگری" حدیثی است که از ابتدای تاریخمان تا به امروز به آن رسیدهام. چگونه ممکن است مولوی این همه راجع به جنگ، تخالف، صلح، عشق و خونریزی صحبت کند و تمام مسألهاش این باشد که به خدا برسد. تصور کردم ضربه مغول ضربه بیدار کنندهای برای تمام این احساسات بوده است. بنابراین داستان را از حمله مغول آغاز کردم و این حمله به شکلهای مختلف در داستان ما تکرار میشود منجمله در موسی و شبان. درست است که اسم داستان از نظر مولوی داستان موسی و شبان است ولی وقتی خوب به درونمایه آن نگاه کنیم داستان عدم فهم یک انسان از خداست.بنابراین من در این صحنه از سرداری استفاده کردم که با شمشیر وارد صحنه میشود.
![]() من جهل و تعصب و جنگ را در سیماهای مختلفی نشان دادم که در واقع برای من همان مغول است ![]() |
غریبپور |
من جهل و تعصب و جنگ را در سیماهای مختلفی نشان دادم که در واقع برای من همان مغول است. مولوی اعتقاد دارد خداشناسی و تعلق خاطر به دین از طریق عشق میسرتر است . مولوی میگوید عاشقانه خدا را دوست داشته باش ، خدا رحیم است و راه را در مقابلت میگذارد.بنابراین من مغول را سمبل همه تعصب با سیماهای گوناگون تاریخی گذاشتم و در مقابلش انسانی را گذاشتم که در پی پیدا کردن راهحلی برای نجات بشر است . این فقط یک راهحل مدنی نیست بلکه راهحلی عرفانی برای رهایی از ستمها نیز هست. فکر کردم نیاز به یک واسطه است و این واسطه شمس بود. گفته شده که شمس، پرنده است و در زمانی در جایی آشکار و بعد پنهان میشد. چگونه ممکن است شمسی که تا این حد دغدغه انسان دارد در حمله مغول دست روی دست گذاشته و تأسف نخورده باشد؟ چگونه ممکن است شمس شاهد کشتن انسانها باشد و به یاد نفس عماره انسان نیفتد؟ پس در شروع اپرا و بعد از جنگ کسی که بایستی بر مولوی تأثیر بگذارد باید این جنگ را ببیند و چگونگی انتخاب راه را به او آموزش دهد. اگر من بر اساس داستانهای تاریخی عمل میکردم بافت دراماتیک لطمه میدید. اگر شروع اپرا به این صورت میشد که شمس افسار اسب مولوی را در بازار شکرفروشان یا برنجفروشان بگیرد و بپرسد بایزید برتر بود یا حضرت رسول (ص) و جواب بشنود که بایزید قطره نوش بود و رسول خدا دریانوش بود، باید باقی اپرا به این اختصاص پیدا میکرد که چرا شمس این سؤال کفرآمیز را میکند.یعنی به جای اینکه دراماتیک باشد مسأله برانگیز است و باید تمام اپرا به این جواب میپرداختیم.
اما من در صحنه اول و جنگ میگویم که کسانی که میجنگند و میکشند فراموش کردهاند که خدا وجود دارد و بهشت و جهنمی هست و مرگ را فراموش کردهاند. حال شمس بر مولوی غمناک ظاهر میشود و میگوید دنیای باقی جای دیگری است و میگوید "مصطفی فرمود دنیا ساعتی است". انسان برای یک ساعت قتل نمیکند، برای مقام و جاه دنیا انسانهای دیگر را نمیکشد. این پیام در ادامه پیام عرفانی شمس قرار میگیرد.فکر میکنم برخورد شمس و مولوی باید هم به عنوان یک برخورد دراماتیک تلقی شود و هم راهحلی برای اینکه ما اهمیت شمس را بدانیم. نکتهای که امروزه متأسفانه بعضی میخواهند با روانشناسی قرن بیستم به ما حقنه میکند این است که مولوی و شمس مشکلات جنسی داشتهاند. این افراد هرگز نفهمیدند که دو مرد میتوانند در زمانی همسخن و همدل و همراز باشند. اگر احتیاج به خلوت است به این دلیل است که مولوی نیاز دارد که دیگر تعارفات مریدان را نشود و خود را در دست انسانی بسپارد که شایسته است که با او خلوت کرد و از او آموخت. شمس جنگ را میبیند و عمیقا تفسیر میکند، او زاری بر نعش پدر و دوری عزیز را میبیند و میتواند ارشاد کند، شمس کسی را آموزش میدهد که خود آموزگار دیگران است و این عشق پذیرفتنی است.
معتقدم بعد از دیدن اپرای عروسکی "مولوی" یکی از مهمترین نکات پاک شدن ذهن برخی است. رابطه شمس و مولوی از جنس دل سپردن کامل است. من به بعضی از ابهامات تاریخی جواب دادم و برخی مسائل تاریخی را تجمیع کردم. با مطالعه اتفاقی که برای مردم در جنگهای مختلف مثل جنگ دوم جهانی افتاده گویا من نیز زیر چکمههای ستمگران آن زمان قرار گرفتم. به تاریخ نیز اینگونه نگاه کردم یعنی وقتی سلطانالعلما در حج شنید که خاک ایران زیر پای مغولان به خون کشیده شد به طور حتم گریه کرده است. حتما وقتی شنید که سربازی مغول شیخ عطار را کشت به قدر دریایی گریسته است. وقتی انسان عمیقا همدرد گذشتگان و آیندگان باشد معاصر است . با اینکه به لحاظ تاریخ شمس، عطار و مولوی با هم ملاقات نکردند ولی از دیدگاه من چون سه انسان بزرگند گویی در آن واقعه بودند. خلاقیت و نوآوری در عرفان و تاریخ است نه در تاریخ صرف. عرفای ما دوست ندارند در بطن حادثه حضور داشته باشند و دوست دارند در حاشیه حادثه باشند. نگاه من به زندگی مولوی و کشف دوباره مولوی پس از سالیان سال این بود که بگویم مولوی انسان مدنی زیبایی بوده است. مولوی معتقد است فضای بسته، محیط بسته و آدمهای محدود انسان را محدود میکنند. برای همین از ده پرهیز و در چند داستان خود دهاتی را مسخره میکند. مولوی میگوید سما، حمام و رباب یا موسیقی سه اصل است که باید در زندگی رعایت شود سه اصل معاصر است و فکر کنم بسیاری از فیلسوفان معاصر نیز نمیدانند چگونه این سه اصل بر روان انسان مؤثرند.
* به نظر بنده به عنوان یک مخاطب بازی دهندگان عروسکها بازیگرانی هستند که مخاطب و تماشاگر آنها را نمیبیند زیرا اینها نیز بازیگرانی هستند که باید شخصیت شناسی مناسب را در خصوص هر کاراکتر داشته باشند تا بهترین بازی را روی صحنه با عروسکهای خود ایفا کنند. شخصیت پردازیها در اپرای عروسکی "مولوی" با توجه به پیش زمینه ذهنی مخاطبان نسبت به دو شخصیت شمس و مولوی به چه صورت بود و آیا تفاوتی با شخصیتپردازی در یک نمایش زنده داشت یا نه؟
تئاتر عروسکی همان تئاتر است و فقط کاراکترهایش عروسک هستند ، با همان قواعد تئاتر به صحنه میرود |
علی پاکدست |
- علی پاکدست: تعبیر خیلی خوبی کردید که بازی دهندگان بازیگرانی پنهان هستند. تئاتر عروسکی همان تئاتر است و فقط کاراکترهایش عروسک هستند ، با همان قواعد تئاتر به صحنه میرود. تلاش شخصی و تحقیق بازیدهندگان در رسیدن به شخصیت مؤثر است و طبیعی است که راهنماییها و آموزشهای یک کارگردان بخصوص آقای غریبپور در رسیدن و تحلیل شخصیت تأثیرگذار است. باید به مشترکاتی میان بازیدهنده و کارگردان رسید.
* در نمایشهای عروسکی دیگر بسته به شیوهای که نمایش اجرا میشود بازی دهنده با استفاده از صدای خود نیز میتواند در رسیدن به شخصیت مورد نظر و تحلیل کاراکتر امکان بهتر و بیشتری داشته باشد ولی در اپرای عروسکی "مولوی" دیالوگها خوانده شده و حال شما باید تنها با استفاده از فیزیک خود به این شخصیت پردازی برسید و عروسکها را به درستی بازی دهید.
- پاکدست: سه عامل وجود دارد که یک کاراکتر عروسکی را میتواند زنده کند. اول طراحی و ساخت عروسک، دوم صدای عروسک و در نهایت بازیدهندگی عروسک. این سه عامل مانند یک زنجیرند و اگر یکی از آنها نباشد شخصیت پردای به درستی انجام نمیشود. ما کاراکتری به عنوان مولانا و کاراکتری به عنوان شمس تبریزی داریم و زاویه دید کارگردان نسبت به این کاراکترها منتقل به بازیدهندگان میشود.
* آیا اتفاق میافتد که حس و شخصیتی که خواننده گرفته با حس و شخصیتی که شما مدنظر دارید متفاوت باشد؟
- پاکدست: یک متنی توسط آقای غریبپور نوشته شده و من به عنوان کسی که از قبل از متن آگاه بودم و قرار بود شخصیتها نیز طراحی شود. از طرفی از کودکی با شخصیتهایی نظیر شمس، مولوی و عطار آشنا بودم، از کارگردان کمک میگیرم و کارگردان دانش خود را به من منتقل میکند تا آگاهی من نیز از کاراکتر گستردهتر شود.
- غزل اسکندرنژاد: این افتخار هفتم من است که با آقای غریبپور کار میکنم. آقای غریبپور خصوصیتی دارند که دست بازی دهنده را تا بینهایت باز میگذارند و کسی که در گروه ایشان کار میکند باید بفهمد که منظور کارگردان چیست و متنی که نوشته از کجا برخواسته است. تحلیلهایی که ارائه میشود گاهی جمعی شکل میگیرد و گاهی به دلیل کمبود وقت با بازی دهندگانی که کار بیشتری دارند به صورت خصوصی انجام میشود.اشاره شما مبنی بر بازیگران پنهان ،بخشی از خستگی را از تن من بیرون کرد .زیرا حقیقت این است که ما وقتی بازیدهندگی بخصوص در این تکنیک عروسکی انجام میدهیم به مراتب کاری سختتر از بازیگری انجام میدهیم. بخصوص در این اثر که عنصر صدا را نداریم و تمام احساس از طریق چند نخ به واسطه یک جسم بیجانی به نام عروسک که البته وقتی روی صحنه میرود دیگر بیجان نیست، اننقال مییابد. نکته جذاب برای من در متن این است که شمس از مکنونات قلبی خود با دیگران صحبت نمیکند برای اینکه میداند تنها مولانا دارای ظرفی است که میتواند از این مکنونات نگهداری کند. در صحنهای که شمس دلکنده میشود و میرود برای من تداعی کننده سختیها و مشکلاتی است که برای آقای غریبپور در چند سال اخیر ایجاد شد. هر کدام در زندگی معادل سازیهایی انجام میدهیم که در لحظه به کمکمان میآیند. من تجربه بازیدهندگی رستم را نیز داشتم و با وجود اینکه رستم همواره در ذهن من به عنوان یک اسطوره است اما تجربه انتقال احساس به عروسک در اپرای عروسکی "مولوی" به دلیل اعتمادی که آقای غریبپور به تحلیل شخصی تک تک بازیدهندگان و اعضای گروه داشت، در مرتبه بالاتری قرار میگیرد.
کاری که من در رابطه با اپراهای عروسکی مختلف شروع کردم کاراکترسازی عروسکی است. اینجاست که بازیدهنده همواره بازیگر پنهانی پشت صحنه نیست
غریبپور
- غریبپور: فکر میکنم در اکثر نمایشهای عروسکی دیگر تئاتر و تلویزیون نقشها به قدری تک ساحتی و سطحیاند که نیازی به شخصیت شناسی نیست و کارگردان تنها وظیفهاش زیباتر و جذابتر کردن اجراست. اما در کاری که من در رابطه با اپراهای عروسکی مختلف شروع کردم کاراکترسازی عروسکی است. اینجاست که بازیدهنده همواره بازیگر پنهانی پشت صحنه نیست. به همین دلیل است که ما میگوییم بازی دادن ولی شما که در این حوزه حضور دارید از کلمه تکان دادن استفاده میکنید زیرا در حال حاضر در اکثر نمایشها بازی دادن و جانبخشی وجود ندارد و اکثر اوقات تکان دادن است. در اکثر کارهای دیگر عروسکی ساخته میشود و بر اساس دیالوگی که به صورت زنده بیان میشود باید عروسک را تکان داد. اما آن چیزی که من و گروهم مایلیم انجام دهیم جانبخشی به عروسک است به معنی کاراکترسازی. موجودیت عروسک یعنی اینکه بپذیرید عروسکها توافقهای خاصی با دیگری دارد. این شرایط دشواری دارد مبنی بر اینکه بازیدهنده شما باید مانند بازیگران با بازیگری آشنا باشد و الفبای این کار را بداند. همچنین متن، لیبرتو و موسیقی و کارگردانی به شما بگوید که از چه کار، راه و روشی استفاده شود که احساس موجودیت عروسک به تماشاگر دهد. ما در اپرای عروسکی "مولوی" مواردی نظیر سماء دراویش روی صحنه تئاتر به وسیله عروسک داریم که هرگز در کارهای قبلی گروه استفاده نمیکردیم و هرگز در نمایش عروسکی دنیا از آنها استفاده نشده است.
* برای من نیز به عنوان مخاطب این حرکت جای سؤال داشت و نمیدانستم که از چه روشی برای سماء دراویش استفاده میشود تا نخها به دور هم تاب نخورده و گره نخورند. نکته قابل توجه این است که حرکت و بازی عروسکها در اپرای عروسکی "مولوی" بسیار پخته و کاملتر از کارهای قبلی گروه تئاتر "آران" است. نخها تداعیکننده مردینهای بدن که همان خطوط انرژی بدن انسانند بودند که به بدن بازیدهنده وصلند و هر کدام از حرکات را به عروسک منتقل میکنند.
- پاکدست: هر پروژهای از گروه تئاتر "آران" چندین گام رو به جلواست . بارها شنیدهایم که عروسکها بازیهایی متفاوت از کارهای قبلی گروه ارائه میدهند. این امر نشاندهنده قدمهای پخته و کاملتری در ساخت و بازی دادن عروسکهاست. نمایش عروسکی به زعم من همان قوانین درام را دارد ولی بازیگرانش عروسکها هستند.
نیرویی که با من کار میکند شش سال پیش اپرای عروسکی را دیده یا احتمالا درباره شنیده بود . اما امروز تبدیل به وزنهای در نمایش عروسکی دنیا شده است
غریبپور
- غریبپور: این کافی نیست که یک نفر بگوید بازیدهندگی میداند. این مرحله در مکتب آران آغاز شده که بازی دادن ابتداییترین مسألهای است که یک بازیدهنده در اپرای عروسکی داشته باشد. هر روز از بازیدهندگان میخواهم که از ساعت چهار به صورت جمعی یا انفرادی تمرین داشته باشند. اعتقاد دارم باید کاراکترسازی فرا گرفته شود چیزی که در نمایش عروسکی ایران وجود ندارد. به همین دلیل بازیها هم رشد کرده و هم درک بازیدهندگان ما از جهان عروسکی فراتر رفته است. نیرویی که با من کار میکند شش سال پیش اپرای عروسکی را دیده یا احتمالا درباره شنیده بود . اما امروز تبدیل به وزنهای در نمایش عروسکی دنیا شده است. ما خود را با نمونههای نمایش عروسکی ایرانی مقایسه نمیکنیم و در اپرای عروسکی "مولوی" به مرزهایی میخواهیم دست پیدا کنیم که یک کارگردان و بازی دهنده عروسکی اروپایی از این اپرا درسهایی را فرا بگیرند. چنانچه این اتفاق در اپراهای عروسکی قبلی نیز افتاد. ما تکرار الفبای غربی را نمیکنیم و خوشبختانه به جایی رسیدیم که کسی با دیدن کار ما به این نتیجه نرسد که نسخه غربی چنین کاری نیز وجود دارد.
* چند سال پیش بود که در تالار وحدت طی برگزاری جشنواره بینالمللی تئاتر فجر شاهد اجرای اپرای عروسکی "فلوت سحرآمیز" از گروهی اتریشی بودیم. این اجرا تمام مخاطبان داخل تالار وحدت را به وجود آورده بود و آن زمان کمتر به فکر مخاطب ایرانی خطور میکرد که چنین نمایشهایی در ایران حتی بهتر از گروههای خارجی تولید و اجرا شود. حال با دیدن شور و شعف مخاطبان شما مشخص است که این اتفاق در کشورمان افتاده است و این امر جای خوشحالی دارد.
- غزل اسکندرنژاد: من وقتی برای اولین بار اپرای "فلوت سحرآمیز" را دیدم باور نمیشد که چنین اتفاقی بیفتد. وقتی بعد از اجرا به پشت صحنه رفتم سؤال کردم که چطور این کار را انجام میدهند و گروه توضیح دادند. عکس این اتفاق در اپرای عروسکی "رستم و سهراب" رخ داد و اعضای همان گروه اتریشی در پشت صحنه از ما پرسیدند که چگونه رقص عروسکها روی صحنه را انجام میدهیم. این نشان میداد که ما آرزوی خود را تحقق بخشیدیم و حتی گامی از تئاتر عروسکی اروپا و دنیا جلوتر رفتیم و چیزی را عرضه کردیم که اروپاییها در فکر این هستند که چگونه ما این کار را انجام دادیم.
آثار گروه تئاتر "آران" باعث شد گروههای عروسکی دنیا به این نتیجه برسند امکان توسعه و تکمیل اپرای عروسکی قرار نیست فقط در غرب باشد
غریبپور
- غریبپور: در ابتدا ساخت عروسکهای "رستم و سهراب" را به وسیله همان گروه اتریشی انجام دادیم. در آن زمان بر سر دو موضوع میان ما بحث بود. اول اینکه آنها معقتد بودند که اسب نمیتواند روی صحنه روی دو پا بایستد و شیهه بکشد اما من معتقد بودم که این کار را میتوان انجام داد. از این رو سه بار عروسکی را که برایم ساخته بودند به هم ریختم. نکته بعدی این بود که آنها معتقد بودند عروسکها نمیتوانند روی صحنه به شکل ایرانی برقصند. البته آنها عروسکهایی برای رقص باله داشتند و من از آنها خواستم که همان عروسکهای باله را به من تحویل دهند. ما فقط یک بندینک به عروسک اضافه کردیم و توانستیم این کار را انجام دهیم. در مورد اسب به یک پسایی بلندتر رسیدیم در صورتیکه آنها از پسایی ساده استفاده میکردند. سرپرست گروه اتریشی معتقد بود که در اپرای "رستم و سهراب" در زمان جنگیدن نخ عروسکها به هم گره میخورد ولی این اتفاق نیفتاد. در واقع آثار گروه تئاتر "آران" باعث شد گروههای عروسکی غرب به این نتیجه برسند که درست است این تکنیک در غرب تکامل پیدا کرده ولی شرق زمینه فوقالعاده عمیقتری دارد و امکان توسعه و تکمیل اپرای عروسکی قرار نیست فقط در غرب باشد.فکر میکنم اپرای عروسکی "مولوی" بلوغ ما در زمینه اپرای ملی و هم در زمینه اپرای ملی عروسکی است و زمینه را برای ما طوری فراهم کرده که تمامی دلشورههای ما را از بین برده است. دیگر مخاطب تئاتر عروسکی فقط خردسالان نیستند و متن آن ساده نیست. مخاطب ما بزرگسال است و متنمان دراماتیک و بازیگرانمان مستعد با قدرت و توانایی بالادر تحلیل متن و شخصیت هستند.همواره گفتهام که تئاتر عروسکی باید فوق لیسانس تئاتر باشد و باید تئاتر را شناخت تا از طریق نمایش عروسکی به مرزهای نهایی تئاتر رسید و از آنجاست که تئاتر عروسکی میگوید کاملش میکنم. تئاتر عروسکی مثل موسیقی است و زبان بینالمللی دارد و این زبان بینالمللی حالا در رابطه با کاری که گروه تئاتر "آران" میدهد جواب داده است.
* در این نمایش آیا بازیدهندگان جایی برای بداهه کاری روی صحنه دارند یا نه؟
- پاکدست: شیوه کارگردانی آقای غریبپور فضای خوبی به ما میدهد. ما کاملا آزادیم بر اساس تجربه، توانایی و مطالعهای که روی کاراکتر داریم به عروسک جان دهیم.
- اسکندرنژاد: در جایی که متن از پیش مشخص است بداهه زیاد نمیتواند اتفاق بیفتد. ولی آقای غریبپور در جایی که شمس باید بایستد دست مرا باز میگذارند که چگونه از صحنه بیرون بروم و یا چگونه بایستم.
- غریبپور: من بازیگری و رسیدن به نقش را میتوانم به تعبیر عرفانی ،شدت و فرج تعبیر کنم. من یک شدتی دارم و بازیگرم باید بفهمد که چه میخواهم همچنین یک محدودیت نقش دارم. وقتی بازیگر درک کرد که چه میخواهم حالا امکان فراتر رفتن از آن وجود دارد. در لحظاتی بازیها به قدری زیباست که من توسط منشی صحنه آنها را یادداشت میکنم. این همان بداههای است که شما مدنظرتان است و درست است زیرا بازیگر باید هر شب کشف کند. برای همه نقشها همه روزه نقد وجود دارد. بازی دهنده دائما در حال کشف و شهود است. در نمایش عروسکی با مادهای مرده از چوب و اسفنج باید کار کرد و به آن جان بخشید و شاید گاهی شبها این امر در حد کمال پیش نیاید. این فرج بعد از شدت برای من نویسنده، طراح و کارگردان و هم برای بازیدهنده وجود دارد.
نظر شما