گرچه در الهیات و مخصوصاً مباحث امور عامه، ابنسینا برتری وجود باری تعالی را از عالم مخلوقات تأیید می کند، اما در مباحث مربوط به تکوین عالم، نظر او بیشترمتوجه چگونگی صدور و افاضه موجودات از مبدا هستی است و البته برای این صدور هم سلسله مراتبی قائل است.
او برای این منظور مفهوم «وجود» یا «موجود» را به معنایی بسیار گسترده میگیرد و دامنۀ مفهوم آنها را شامل هرآنچه واژۀ «هست» درباره آن به کار میرود، یا مطلق وجود، میداند و میگوید عامۀ مردم میپندارند که موجود همان محسوس است و آنچه را حس بدان دست نیابد، موجود نیست این سخنی باطل است زیرا مفاهیم کلی هر چند محسوس نیستند، مفاهیم معقولند و به اینسان بهگونهای واژۀ «هست» را میتوان دربارۀ آنها بهکار برد. با این مقدمه میتوان گفت «موجود» در اندیشۀ ابنسینا واژهای است که میتوان آن را دربارۀ همه چیز چه محسوس و چه غیر محسوس به کار برد. چنانچه او در الهیات شفا هم میگوید:«موجود طبیعتی است که حمل آن بر هر چیزی راست میآید چه آن چیز جوهر باشد یا غیر آن.»
ابن سینا برای اینکه مراتب موجودات را تبیین کرده و توضیح دهد نخست به مسالۀ تشکیک اشاره میکند و هنگام سخن گفتن از مقولات دهگانه ارسطویی میگوید:«هستی بر این ده چنان افتد که حیوانی بر مردم و بر اسب که یکی را حیوانی بیش از دیگری نبود و نه چنان سپیدی بر برف که یکی را بیش از دیگر نیست تا متواطی بودی که این چنین را متواطی خوانند که بر چیزهای بسیار به یک معنی افتد، بی هیچ اختلاف؛ بلکه هستی نخست مَر جوهر را هست و بی میانجی جوهر مَر کمیت و کیفیت و اضافات را و بی میانجی ایشان مَر آن باقی را؛ و هستی سیاهی و سپیدی و درازی و پهنایی چنان نیست که هستی زمان و تغیر که ایشان را ثبات است و زمان و تغیر را ثبات نیست. پس هستی در این چیزها پیش و پس افتد و به کمابیشی، هر چند بر یک معنی افتد و چنین مشکک خوانند.»(دانشنامه، الهیات،ص:38)
در هستیشناسی ابنسینا، همۀ موجودات یکسان از مفهوم هستی برخوردار نیستند، بلکه برخی در این معنی سزاوارتر و شایستهتر از دیگرانند. بدین سان موجودات در مراتبی قرار دارند( او ترتیب موجودات را از فارابی اخذ کرده). ابن سینا در این باره میگوید: «شایستهترین چیزها برای هستی جوهرهایند، سپس عرضها، و جوهرهایی که در اجسام نیستند، شایستهترین جوهرها برای وجودند، مگر مادۀ نخستین (هیولی الاولی)؛ زیرا این جوهرها سهگانهاند: ماده، صورت و جدا(مفارق) که نه جسم است و نه جزئی از جسم و وجود آن نا گزیر است، زیرا جسم و اجزای آن معلولند و انسان سرانجام به جوهری میرسد که علتی است ناپیوسته (به ماده)، بلکه کاملاً جداست. پس نخستین موجودات در شاسیتگی برای هستی جوهر جدای ناپیوستۀ جسم است، سپس صورت است، سپس ماده است، و این چند سبب برای جسم است، اما سببی بخشندۀ هستی نیست، بلکه یک پذیرا (محل) برای حصول هستی است.
جسم دارای هیولی و افزون بر آن دارای صورت است که هیولی کاملتر است. پس از اینها عَرَض میآید؛ و در هر طبقهای از این طبقات شماری از این موجودات یافت میشوند که در هستی متفاوتند.»
نظر شما