دلایل اصلی که میتوانند این فرایند را در کشور ما توجیه کنند و تقریباً همواره به انقلاب اسلامی و روند تحولی سی ساله آن مربوط میشوند عمدتا عبارتند از: افزایش شدید حضور اجتماعی زنان، گسترش عظیم نظام آموزش عالی در کشور و بالا رفتن شدید نرخ شهرنشینی و فرهنگ شهری در جامعه ما.
هر یک از این عوامل به تنهایی برای ایجاد تحولاتی بزرگ در یک جامعه کافی میبود اما ما هر سه عامل را با یکدیگر و در کنار عوامل دگرگونی فرهنگی بی شمار دیگر تجربه کردهایم. از همین رو نباید تعجب کرد در جامعهای زندگی میکنیم که از لحاظ سبکهای زندگی، رویکردهای فرهنگی، سلایق و افکار و عقاید و... به شدت تفاوت یافته و متنوع است.
این تفاوتها عموما بر اساس فرایندهای شناخته شده جامعه شناختی و انسان شناختی به ایجاد هویتهای جمعی منجر میشوند که ما در در این مقاله به گونهای از آن یعنی هویتهای جماعتی فرهنگی اشاره میکنیم. به طور کلی هر نوع از هویت یابی شیوهای است که به یک فرد یا یک گروه اجتماعی امکان میدهد خود را در جامعه خویش تعریف و شرایط بقا و تداوم خود در آن جامعه را مهیا سازد.
بنابراین هویت به معنی تصویر و تصور یک فرد یا یک گروه از خود و تصویر یا تصور دیگران از آن فرد یا گروه است که از خلال مولفههای بسیار زیادی نظیر رفتارها، اندیشه ها، مناسک، ظواهر، حرکات، زبان و غیره خود را نشان داده و به تثبیت میرسانند. برخی از هویتها جنبه پایدارتر دارند برخی عمر چندانی نداشته و صرفاً به صورت مقطعی به وجود میآیند. و در این میان هویتهای جماعتی – فرهنگی هویتهایی عموماً پایدار هستند که تعدادی از افراد را درون نوعی همبستگی با یکدیگر قرار میدهند به گونهای که امتیازات را میان خود تقسیم کرده و در برابر یورشها و خطرات بیرونی واکنشهای تدافعی از خود بروز دهند.
باید توجه داشت که در فرایند عمومی مدرنیته و جهانی شدن در دنیای امروز افزایش شمار و تنوع هویتی امری بسیار رایج محسوب میشود. با این همه پیچیدگی جهان امروز و لزوم سازمانیافتگی جوامع برای امکان دوام آنها نیاز به انسجام حداقلی نیز دارد یه عبارت دیگر نمیتوان انتظار داشت هیچ جامعهای بتواند بیش از حد معینی در تنوع یافتن پیش رفته و افراد آن هیچ نوع وجه مشترکی با یکدیگر نداشته باشند.
از این رو ما همواره با دو روند همزمان و متناقض سر کار داریم از یک سو روند هویتیابیهای جدید یعنی ایجاد تنوع بیشتر در سلایق افراد و شکل گرفتن گروههای جماعتی جدید و از طرف دیگر فشار و نیاز جامعه به ایجاد یکدستی و یکپارچگی برای شکل دادن به مخرج مشترکهای یکسان با هدف امکان پذیر کردن سازماندهی و هدایت و ایجاد هماهنگی میان اعضای یک جامعه به زیستن با هم. این دو روند را ما از یک سو واگرایی و از سوی دیگر هم گرایی مینامیم.
جامعه ما به دلیل قرار گرفتن در فرایند یک انقلاب بزرگ اجتماعی از یک طرف و داشتن بن مایههای ذاتی تنوع (نظیر زبان ها، قومیت ها، اقلیمهای متفاوت... ) از طرف دیگر، دارای توان و ظرفیت بسیار بالایی برای ایجاد فرایندهای واگرایی است. اما همیبن جامعه از منابعی غنی و دست ناخورده یا کمتر بهرهبرداری شده برای ایجاد همگرایی نیز برخوردار است. همه چیز بدان بر میگردد که اولاً این رابطه دوگانه و بسیار پیچیبده را در پیچیدگی خاص آن درک کنیم و تلاش نداشته باشیم آن را از طریق ایدئولوژی یا با ابزارهای مکانیکی تقلیل دهیم. و ثانیا پس از درک آن مرحله سختتری را که همان مدیریت و هماهنگ ساختن این روندها با هدف بهبود زندگی اجتماعی است را آغاز کنیم.
به نظر ما جامعه ایرانی دارای چنین امکانی هست. تاریخ گذشته ما نشان میدهد که تمدن ایرانی توانسته است فرایندهای بسیار سخت واگرایانه را پشت سر گدذاشته و خود را در هویتهایی در عین حال متنوع و هماهنگ با یکدیگر در قالبهای بزرگتر تعریف کند. امروز نیز این امر ممکن است به شرط آنکه برای این کار به دنبال مدل بیرونی نباشیم. در حقیقت نه تاریخ گذشته اروپا و امریکا و نه بسیاری از مدلهای دیگر کشورهای در حال توسعه به تنهایی نمیتوانند به ما الگویی مناسب برای ایجاد مدرنیتههایی ایرانی برای مدیریت کردن فرایندهای پیچیده واگرایی و هم گرایی عرضه کنند. ما بیش از هر چیز نیاز به ابتکار و اندیشمندی در این زمینه داریم، بدون آنکه هیچ تجربهای را در کشورهای دیگر نادیده انگاریم.
دکتر ناصر فکوهی*
نظر شما