حکیم در«شفا» درباب تعریف ادراک مینویسد: «ادراک عبارت است از گرفتن صورت مدرک به نحوی از انحاء، پس اگر ادراک، درک شی مادی باشد، گرفتن صورت آن است به نحوی مجرد از ماده»، به بیان دیگر ادراک شی عبارت است از «متمثل شدن حقیقت شی، در نزد مدرک، به نحوی که آنچه بدان وسیله ادراک میشود آن را دریابد».
بنابراین ادراک حسی عبارت است از متمثل شدن صور محسوسات درحواس و ادراک عقلی عبارت است از متمثل شدن صور معقولات در عقل و در هر یک از ادراک حسی و عقلی نوعی تجرید است. ارسطو نیز معرفت را بر خلاف افلاطون(که معرفت را تذکر میدانست) تجرید میپنداشت.
اما صورتهای محسوس بهوسیلۀ حواس و صورتهای معقول آنها با میانجی صورتهای محسوس ادراک میشود، یعنی معقولیت صورتها، از محسوسیت آنها بیرون کشیده شده و باید که معقول آن صورتها مطابق محسوس آنها باشد وگرنه معقول آنها نیست. انسان نمیتواند معقولیت چیزها را بدون میانجی محسوسیت آنها ادراک کند و این به سبب نقصان نفس است و نیازمندی او به ادراک صورتهای معقول به میانجی صورتهای محسوس. دست دادن شناخت برای انسانها از راه حواس است و حواس راههای هستند که نفس انسانی شناخت را از آن به دست میآورد. (تعلیقات، ص: 23).
«آنچه محتوای شناخت ما به اشیاء را تشکیل میدهد وجود ذهنی آنهاست. مسالۀ وجود ذهنی که در دورانهای متاخر دربارۀ آن بسیار سخن گفته شده است نزد ابن سینا از بدیهیات و امری مسلم است. وی میگوید: هنگامی صورتی که در ذهنم آمده ادراک میکنم که نگارۀ مثال آن در من پدید آمده باشد، زیرا اگر ادراک من به هستی در خود آن واقعیت بیرونی میبود، آنگاه من تنها هر چیز موجودی را ادراک میکردم و نمیتوانستم معدومها را ادراک کنم زیرا فرض من این بود که ادراک من به آن سبب وجود در خود آن میبود و این هر دو محال است زیرا ما معدومهای در واقعیت بیرونی را ادراک میکنیم، اما ای بسا موجودهای در واقعیت بیرونی را ادراک نمیکنیم. پس شرط ادراک آن است که وجود (چیز ادراک شده) در ذهن من باشد. ». (کتاب مقالات حکمت سینوی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، بنیاد علمی و فرهنگی بوعلیسینا)
در اینجا طبیعی است که پرسشی در باب چیستی ادراک پدید آید. ادراک عبارت است از انتقال حقایق اشیاء خارجی به ذهن ما و دریچههای این انتقال حواس ظاهری است؛ که ابنسینا آنها را از بسیط تا مرکب چنین ساخته است: بساوایی، چشایی، بویایی، شنوایی و بینایی. این حواس وقتی «درک» میکنند، که به محسوس تشبه یابند. ابنسینا میگوید:« استعداد احساس در قوه حاسه به این است که ماند محسوس بالفعل شود، زیرا احساس عبارت است از قبول صورت شی به طور تجرید از مادهای که در آن است پس قوۀ حاسه به آن صورت در میآید» و هنگام ادراک حس کننده به محسوس تشبه مییابد. شیخ الرئیس ادراک حس باطنی را هم در نظریۀ شناخت و معرفت خود مطرح میکند و این نکته را تاکید میکند که محسوسات توسط اعضاء احساس میشوند اما به ادراک حقیقی نمیرسند. در این بخش ابنسینا از یک حس مشترک یا «فنطاسیا» سخن میگوید و و آن را قوهای میداند که همۀ محسوسات بدان منتهی میشوند.
به طور خلاصه میتوان گفت که «معرفت و شناخت در نظر ابنسینا بدین طریق حاصل میشود که «حس» صورت محسوسات را انتزاع کند. این صورت را که هنوز با ماده علاقه و ارتباط دارد «خیال» میپذیرد و کاملاً از ماده جدا میسازد. اما «وهم» به آن سلسله از معانی میرسد که ذاتاً مادی نیستند چون خیر و شر و موافق و مخالف. ولی این معانی در وهم جزئی و متعلق به صور محسوسهاند، اما عقل در تجرید معانی به درجهای میرسد که دیگر آن معانی از هر گونه ماده و لواحق ماده مجرد میشوند.» (تاریخ فلسفه درجهان اسلامی، حنا فاخوری و خلیل جر، مترجم: عبدالمحمد آیتی)
نظر شما