گفتیم که ابنسینا «نفس» را «کمال اول جسم طبیعی آلی» دانسته و معتقد است که نفس با بدن اتحادی نظیر اتحاد ماده و صورت پیدا نمیکند و تعلق نفس به بدن، تعلقی عرضی است و نه ذاتی. نفس فقط مدتی در دنیاست تعلقی تدبیری به بدن دارد و بدن آلت و ابزاری است جهت اعمال و افعال او. از آنجایی که ابن سینا نسبت بین نفس و بدن را نسبت صورت و ماده نمیداند، به اعتقاد او تعریف نفس به «کمال» از تعریف نفس به «صورت» برتر است. نفس متعلق به بدن است در حالی که صورت منطبق در ماده است. اگر نفس را منطبع در بدن بدانیم معنایش این است که هر جزئی از نفس بر هر جزئی از بدن منطبق میباشد و با انقسام بدن، نفس هم منقسم میگردد، در حالی که نفس انسان حقیقت مجرد و غیرمنقسمی است. بنابراین تعریف نفس به صورت جامع، نفس انسان نمیباشد، بلکه فقط نفوس منطبعه (نباتی، حیوانی) را دربرمیگیرد. در اینجا به ادلههایی که ابنسینا درباب اثبات وجود نفس اقامه میکند اشاره میکنیم.
برهان نخست؛ برهان طبیعى
ابن سینا حرکت را دو گونه میپندارد: نخست حرکت «قسری» و دوم حرکت «ارادی». در حرکت قسری محرک خارجی نیاز است اما حرکت ارادی بر مقتضای طبیعت است، مثل اینکه طبیعت انسان با این وزن ساکن ماندن است اما او حرکت میکند یا هر جسمی که از ارتفاع پرتاب شود طبیعت او گرایش به نزول دارد. پس حاصل این برهان این میشود که حرکت ضد مقتضای طبیعت، نشان از نیرویی دیگر دارد که آن نفس است.
«از خواص انسان یکی این است که چون اشیاء نادره را ادراک کند انفعالی در او پدید آید که تعجب نامیده میشود و این تعجب سبب خنده است و همچنین چون اتفاقی زیانآور بر او حادث شود او میگرید و افعالی از این دست که بر انسان چیره میشود نشان از وجود نفس است. ابن سینا در کتاب اشارات تنبیهات این چنین دو برهان بالا را خلاصه میکند: قوای محرکه و مدرکه و حافظه برای مزاج ، چیزی دیگرند و تو میتوانی این قوی را نفس بنامی. و این همان جوهری است که در اجزای بدن تو و سپس در بدن تو تصرف میکند.» (تاریخ فلسفه درجهان اسلامی، حنا فاخوری و خلیل جر، مترجم: عبدالمحمد آیتی)
برهان سوم، استمرار
«ابن سینا» در کتاب «رسالة فى معرفةالنفس الناطقة» مىنویسد :اى عاقل بدان که امروز درست همان کسى هستى که در همه عمرت بودهاى حتى بسیارى از آنچه را که بر تو گذشته است، به یاد دارى و تو ثابت و مستمرى و در این شکى وجود ندارد، ولى بدن تو همه در تحلیل و تجزیه و نقصان است از اینرو آدمى به غذا نیازمند است تا بدل ما یتحلل بدن او گردد. اما تو خود مىدانى که مدت بیستسال از بدن تو از آنچه در آغاز بود، چیزى بر جاى نمانده است ولى تو در تمام این مدت به بقاى ذات خویش معترف هستى و در تمام عمر نیز چنین خواهد بود پس ذات او با بدن تو و اجزاى ظاهرى و باطنى آن مغایر است» برهان استمرار وجود نفس را در گذشته و حال و آینده تبیین میکند. ما گذشتهای پر از حادثه و خاطره داریم و اکنونمان پر از تجربه است، اینها همه خبر از محلی برای انباشت میدهد که این محل توسط نفس راهبری میشود.
«نفس محل معقولات است و جوهری که محل معقولات است جسم و قائم به جسم نیست و نه قوهای است در جسم و نه به هیچ وجه صورت جسم است. شیخالرئیس میگوید اگر محل معقولات جسم یا مقداری از مقادیر باشد از دو حال بیرون نیست: یا صورت معقوله در چیزی از جسم که غیر منقسم است حلول میکند – که این محال است- یا در قسمتی از جسم که منقسم است حلول میکند. اگر چنین باشد یعنی آن قسم از جسم تقسیمپذیر باشد صورت معقوله هم قسمت شود یا به دو جزء متشابه و یا به دو جزء غیرمتشابه. اگر متشابه باشند چگونه شود که از این دو چیزی حاصل شود که غیر از خودشان است و اگر غیر متشتعبه باشند چگونه ممکن است که صورت معقوله را اجزاء غیر متشابه باشد. پس واجب آید که محل صورت معقوله جوهری باشد که نه جسم باشد نه قابل قسمت. چون اگر جز این باشد همانطور که جسم انقسام پذیرد صورت معقوله نیز انقسام پذیرد.» ( همان)
برهان پنجم، انسان پرنده یا معلق در هوا
ابن سینا در کتاب شفاء مینویسد: «باید یکی از ما چنین تصور کند که گویی یکباره کامل آفریده شده و دیدهاش از مشاهده اشیاء خارجی پوشیده است و او در هوا یا خلئی همچنان پایین می رود بدون آنکه با چیزی از فشار هوا برخورد کند که نیاز به احساس آن داشته باشد و میان اعضایش فرق نهاده شود و... » سپس تشریح میکند که در این حال تصوری از طول و عرض و عمق و اعضا ندارد آنچه برای او حتمی است تنها موجود بودناش است و آن به «نفس» مرتبط است.
نظر شما