بطور قطع فرافلسفه یک بحث درجه دوم نسبت به فلسفه است . فرافلسفه می تواند به یک معنا بررسی محدودیتها ، روش و دامنه و حدود مباحث فلسفی به شمار آید . در واقع یک نوع نگاه مجدد به خود فلسفه و کارایی و توانایی فلسفه است.
ما همواره برای بررسی مبادی و اصول یک علم معتقد هستیم بیرون از آن علم باید دانشی را طراحی کنیم که باید درباره آن علم بررسی و بحث کرده و به داوری بنشیند.
ما همواره برای بررسی مبادی و اصول یک علم معتقد هستیم بیرون از آن علم باید دانشی را طراحی کنیم که باید درباره آن علم بررسی و بحث کرده و به داوری بنشیند.
در فلسفه سیاست تمایزی که با اندیشه سیاسی قائل هستیم این است که در اندیشه سیاسی می گوییم قدرت ولی در فلسفه سیاسی می گوییم چرایی قدرت . در فلسفه می گوییم وجود ، در فرافلسفه می گوییم چرایی وجود. هایدگر در ابتدای "هستی و زمان" بحثی را مطرح می کند که دقیقاً برمی گردد به تحلیل و تأویل و چرایی خاموشی که در مباحث وجود در دوره جدید شکل گرفته است . وی عنوان می کند که در دوران پیش غولهای فلسفه به مناقشه و نزاع درباره وجود می پرداختند اما چرا این مسئله فروکش کرده و هرکس اگر بخواهد مباحث هستی و مباحث مهم فلسفه را مطرح کند او را به ندانستن یا عدم فهم درست فلسفی متهم می کنند .
بنابراین این دیدگاه قابل قبول است که ما می توانیم در هر دانشی از جمله فلسفه با دو حیث مواجه باشیم یکی توصیف آن دانش و یکی تحلیل و علتیابی و دلیل یابی موضوع آن دانش است.
هرچه را که ما به عنوان فلسفه یا فرافلسفه تلقی می کنیم در واقع پیوندی نیرومند با فلسفه دارد . ما در فلسفه وقتی از وجود یا معرفت حرف می زنیم در آنجا باید از چرایی و کیستی این دانش سخن بگوییم. بنابراین چنین به نظر می رسد که اولاً میان این دو دانش مرز خطی وجود ندارد که ما قائل به این باشیم که دو دانش مستقل هستند .
گرچه فرافلسفه از ریشه و بنیان فلسفه موجود استفاده میکند ولی دیدگاههایی دقیقتر با تعمقی بیشتر را در مورد ماهیت فلسفه مطرح میکند. بنابراین آبشخور دیدگاههای فرا فلسفی از منابعی است که اکنون از عنوان اندیشههای فلسفی بهخصوص اندیشههای فلسفی قرن بیستم برآمده است.
بنابراین این دیدگاه قابل قبول است که ما می توانیم در هر دانشی از جمله فلسفه با دو حیث مواجه باشیم یکی توصیف آن دانش و یکی تحلیل و علتیابی و دلیل یابی موضوع آن دانش است.
هرچه را که ما به عنوان فلسفه یا فرافلسفه تلقی می کنیم در واقع پیوندی نیرومند با فلسفه دارد . ما در فلسفه وقتی از وجود یا معرفت حرف می زنیم در آنجا باید از چرایی و کیستی این دانش سخن بگوییم. بنابراین چنین به نظر می رسد که اولاً میان این دو دانش مرز خطی وجود ندارد که ما قائل به این باشیم که دو دانش مستقل هستند .
گرچه فرافلسفه از ریشه و بنیان فلسفه موجود استفاده میکند ولی دیدگاههایی دقیقتر با تعمقی بیشتر را در مورد ماهیت فلسفه مطرح میکند. بنابراین آبشخور دیدگاههای فرا فلسفی از منابعی است که اکنون از عنوان اندیشههای فلسفی بهخصوص اندیشههای فلسفی قرن بیستم برآمده است.
نظر شما