ایمره لاکاتوش معتقد است که نباید مانند تجربهگرایان منطقی به آرمان "حقیقت احتمالی" یا همچون جامعه شناسان معرفتی به "حقیقت مبتنی بر اجماع" متوسل شویم.
او این دیدگاه را بر اساس دانش مبتنی بر اثبات عقلی یا تجربی و شکست این آرمان میگوید.
بر اساس مکتب "توجیه پذیری" (اعم از عقلگرا یا تجربهگرا)، دانش علمی از دانش اثبات شده تشکیل میشود. همه طرفداران توجیهپذیری معتقد بودند که یک مورد نقض میتواند یک نظریه را باطل سازد، ولی عده کمی از آنها معتقد بودند که با تعداد محدودی از گزارههای واقعی یا مربوط به امور واقع به طور استقرایی میتوان یک نظریه کلی را ثابت کرد.
تلاش طرفداران مکتب "توجیهپذیری جدید" برای جایگزین کردن مفهوم احتمال به جای مفهوم اثبات، و اسناد درجات مختلف احتمال به نظریههای علمی، نیز شکست خورد و به خصوص با تلاش مستمر پوپر نشان داده شد که تمام نظریهها در شرایط کلی دارای احتمال صفر و کلیه نظریهها نه تنها به یک میزان غیر قابل اثبات بلکه به یک میزان غیر محتمل نیز هستند.
در مقابل این بلاتکلیفی، و برای جلوگیری از غلطیدن در شکاکیت، عدهای ابطالگرایی را مطرح کردند که اشکال مختلفی به خود گرفته است: ابطالگرایی جزمی یا طبیعتگرایانه، ابطالگرایی روششناختی خام و ابطالگرایی روششناختی پیچیده.
ابطالگرایی جزمی به رغم تأیید خطاپذیری بی قید شرط کلیه نظریههای علمی، نوع ضعیفی از توجیهپذیری است که به شدت بر تجربه تکیه میکند و موارد نقض تجربی را یگانه معیار ارزشیابی نظریهها میداند. هر چند علم نمیتواند هیچ نظریهای را ثابت کند، ولی میتواند آن را باطل کند.
بنابراین اگر معیار ابطالگرایی جزمی برای تفکیک علم از غیر علم و در عین حال تکیه این مکتب بر قدرت اثباتکنندگی تجربه را بپذیریم، همه یا مهمترین نظریههای تاریخ علم خصلتی متافیزیکی و غیر عقلانی مییابند. از طرف دیگر، معیار تفکیک مذکور قدرت اثباتکنندگی تجربه را رد میکند و ناگزیر به شکاکیت کامل میانجامد و علم تماما به متافیزیک غیر عقلانی تبدیل میشود و بی اعتبار میگردد.
نظر شما