شاید عکس این گفته درستتر باشد یعنی ادبیات هر زمان تفکر زمان بعد است. برای اینکه ادبیات یک جنبه پیشرو هم دارد. ادبیات میتواند نسبت به آینده بصیرت دهد. بصیرت ادبیات نسبت به آینده مسئله خیلی مهمی است، به نحوی که اگر کتاب "تجربه مدرنیته" نوشته مارشال برمن ( مراد فرهادپور هم آن را به فارسی ترجمه کرده است) بخوانید در آن نویسنده میخواهد اصلاً قرن بیستم و مدرنیته را از آثار ادبی بیرون بیاورد.
او از آثار بزرگ ادبیای که نوشته شده است میخواهد نتیجه بگیرد که اینها پیشگامان قرن مدرن بودهاند. بنابراین به یک اعتبار حرف کامو عکسش با اهمیتتر است. در اینکه ادبیات نسبت به گذشته نگاه دارد و تفسیر گذشته است شکی نیست اما اهمیت ادبیات برای آینده بیش از تأثیرپذیری آن از گذشته است.
این گفته صحیح است چون تفکر یک دوره ذهن انسانی را مخصوصاً نسلهای جدید را شکل میدهد که بر اساس همین تفکر، ادبیات دوره بعد را به وجود میآورند. ما اگر نسلی با تربیت عقلانی بتوانیم به وجود آوریم مطمئناً یک ادبیات عقلانی هم در آینده خواهیم داشت.
در حقیقت حرف کامو یک مقداری تند است اما بیربط هم نیست برای اینکه وقتی تفکر بافت نهایی خودش را پیدا میکند برای اینکه ماندگار شود یک رنگ و گونه ادبی به خود میگیرد. درحقیقت اگر تفکر درقالب هنر نیاید و و ادبی و بومی نشود و ماندگار نمیشود به همین خاطر تفکری ماندگار است که تفکر هنری و ادبی است. بله، تاحدودی این حرف کامو درست است.
به طور نسبی این حرف میتواند قول درستی باشد. به دلیل اینکه ما شرایط هرزمانی را در ساخت نظام اجتماعی، اقتصادی و نظام حیات بشری در هر برههای از زمان شاهد باشیم و بهعینه به تماشا بنشینیم.
ممکن است یک نفری چیزی را بنویسد که نمودار دوران بعد از خودش نباشد بلکه نمودار دوران خودش هم نباشد، مثلاً نمودار دوران گذشته باشد. بنابراین این گفته را نمیشود تعمیم داد و لیکن این نظر ایشان است.
این حرف تقریباً از نظر اجتماعی درست است. برای اینکه هر متفکری و صاحب نظری در زمان خودش یک مقدار اندیشه را از طریق قلم، خطابه و تدریس مطرح می کند آن وقت تأثیر آن اندیشه ها در نسل معاصر بخواهد مورد مداقه و مطالعه قرار بگیرد، قطعاً نسل بعدی است که اندیشه های آن متفکر را مورد مطالعه قرار می دهد. اقبال لاهوری شعری دارد که مضمونش چنین است: من در زمان خودم شناخته نشدم بلکه زمان بعدی است که مرا کشف خواهد کرد.
بنابراین هر متفکری در زمان خودش، اندیشه اش گاهی بر سر ابهام باقی می ماند و این مسئله به حجاب معاصرت نیز تعبیر می شود یعنی هم عصری گری خودش مانعی برای نشر افکار می شود آن وقت زمان که گذشت و نسل بعدی که آمد آن صاحب نظر بسیار قوی باشد نسل بعدی افکار او را مورد مطالعه قرار می دهد و این ادبیات دوره بعد می شود.
در واقع تفکر هر دوره ای زمینه ساز ادبیات دوره بعد است. هر شرایط فکری و فرهنگی یک شرایطی را به وجود می آورد که امکان تفکر دوره بعدی را فراهم می کند یعنی زنجیره تفکر در طول تاریخ به صورت مجموعه ها یا حلقه هایی است که این حلقه ها هر کدامشان شرایط تفکر یک مقطع تاریخی است که اینها به هم وصل می شوند و تاریخ را می سازند.
این عقیده کاملاً صحیح و قابل قبولی است و تجربه های ما در ادبیات فارسی کاملاً مبین صحت این دیدگاه است. امروز کسانی در ادبیات نوین فارسی اعم از نظم و نثر به عنوان چهره هایی موفق، مشهورند که مطالعاتی دقیق در اندیشه های مطرح در ادبیات کهن ایران داشته اند؛ زیرا هر شاخه ای از هر درختی زمانی شکوفا و بارور می شود که از ریشه تغذیه کند.
نظر شما