این روزها نگارخانه شیرین میزبان نمایشگاهی از 30 مجسمه تاها بهبهانی است.نمایشگاهی که نه تنها در روز افتتاحیه نزدیک به دو هزار نفر از آن بازدید کردند و روزهای دیگر نیز خالی از جمعیت نیست. پرندههای وی که با نوشتار همراه شدهاند نه تنها در فضای نمایشگاه بلکه در باغ انجمن خوشنویسان در طبقه پایینی نگارخانه شیرین به معرض دید عموم گذاشتهاند. بهبهانی بیتکلف و همچون کارهایش با احساس درونیاش حرف میزند. اعتقاد دارد مجسمهسازان در کشور ما با مرارت کار میکنند و حتی یک دختر 16 ساله قرقیزستانی امکاناتی دارد که از تمام هنرمندان این قشر در کشور خودمان بیشتر است. با اینکه از سرقت مجسمهها متاثر است اما میگوید :هیچ تبلیغی به این اندازه نمیتوانست مردم را به مجسمهسازی ترغیب کند. با او در مورد نمایشگاه اخیرش و دغدغههایی که دارد گفتگو کردیم.
* خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و هنر : فکر اولیه ساخت چنین آثاری از کجا شروع شد؟
- تاها بهبهانی: مجموعه کارهایی که به نمایش گذاشته شده، محصول یکسال و نیم فعالیت من است. بعد از نمایشگاهی که در مقر یونسکو در پاریس به مناسبت بزرگداشت مولانا داشتیم متوجه شدم قرار است در دنیا بزرگداشت رودکی را جشن بگیرند. به ایران برگشتم و شبانه روز کار کردم و مجسمه رودکی را به ارتفاع دو متر ساختم که به دنبال آن به دلیل ضایعهای در کمرم و سه ماه بستری شدم ولی در دوران بستری شدن روی "هو حق" اتود میکردم. آنقدر اتود کردم که از بستر برخواستم. مجموع کارهایم حدود 370 اتود بود.
* در چند وقت؟
- سه ماه. بعد از آن کاری را شروع کردم که تمام پزشکان مخالف بودند و آنهم ساختن مجسمههای برنز و سنگین بود که از "هو حق" شروع شد و چون همیشه در ذهنم پرنده مهم بود، در این نمایشگاه هم عنوانی مرتبط با پرنده به نام "پرنده، قفل، رهایی" انتخاب کردم. این مقدمهای بود برای اینکه مجموعه "هو حق"هایم چگونه شروع شدند.
* چرا پرنده، قفل، رهایی؟
- چون پرندههایی هستند که برخی از آنها خودشان قفل شدهاند، برخی به صورت قفل درآمدهاند، برخی درحالی که قفل هستند در کنار هم قرار دارند مثلا "با عشق بهم دوزیم، 100 حلق تنهایی" یا " دربند بند قفل شب با هم عشق را رنگین کنیم"، "قفل بگشا تا که قفلت بگشاند"
* اول شعر را انتخاب میکردید یا اول اثر ساخته میشد بعد متناسب با آن شعرش همراهتان میشد؟
- ماجرای خلق یک اثر هنری مثل خلق یک نوزاد است. خیلی وقتها نمیدانید نوزادتان دختر است یا پسر اما برایش یک اسم میگذارید گاهی میگذارید بچه بدنیا بیاید و بعد اسم انتخاب میکنید. خلاقیت هم همانطوری است. گاهی وقتها همانطور که ایدهای به ذهن میرسد شعری هم خلق میشود و شعر بر اثری که خلق شده است مینشیند. چون در این حال و احوال زندگی میکنم شعرم از کارم جدا نیست.
* کدامیک تاثیر بیشتر بر شما گذاشته است؟
- شعر، نقاشی و مجسمه برایم مثل زنجیرهای بهم متصلی هستند که شاید به نوع تفکر من برمیگردد. من یک نقاش و مجسمهساز معناگرا هستم نه فرمالیست که تنها به فرم توجه کند. من معنا را در کارهایم خیلی مهم میدانم.
* این معنا را برای اینکه در کارهایتان نشان دهید چه کار میکنید؟
ـ مسلما نوع تفکر من باعث میشود در کارم بروز پیدا کند.
* هریک از این کارها چقدر طول کشیده است؟
- یکسری از کارهای هوحق من به نیایشهایم برمیگردد مثل این کار که "من ساز شدم دربند تا بند گشاید بند" نام دارد. آنچه در افکارم هست در مجسمه میبینید. در واقع شعر به شما یک راه میدهد برای اینکه بتوانید وارد این ماجرا شوید مثل کار دیگرم که با این مضمون همراه است: "تاوان خردمندی 100 قفل به هر بندی" یا "گرچه قفلم ولی ذهنم تا بیانتها است"
* چرا این کارها را از برنز ساختید؟
- برنز مادهای ماندگار است. بین تمام موادی که در مجسمهسازی بکار رفته تنها برنزها بدون کمترین آسیبپذیری باقی ماندهاند.
* این رنگ سبزی که روی کارها وجود دارد ناشی از چیست؟
- برنز قالبیت پذیرش خیلی از پتینه کاریها را دارد. ما برنزمان را در 1800 درجه میریزیم، پتینه کاری را در 800 درجه انجام میدهیم و مجسمه را بعد از اینکه ساخته شد باز گداخته و سرخ میکنیم و در اسید آن را پتینه میکنیم. این سبزیها اکسیداسیونی است که روی فلز اتفاق میافتد.
* خودتان کدامیک از این کارها را بیشتر از همه دوست دارید؟
- من با تمام اینها زندگی کردهام اما مجسمه "بالم ز حق، چشمم ز گوش، دیوار جهلت میدرد" کاری است که خودم خیلی دوست دارم. من اصولا "هو حق"هایم را دوست دارم. اصلا از بچگی دوست داشتم چون در خانوادهای بزرگ شدم که عرفانی بودند.
* پرندههایی هم که در تمام این سالها در کارهایتان وجود داشته به همین خاطر است؟
- بله.
* تا الان چند کار فروش رفتهاند؟
- 21 مجسمه که در افتتاحیه فروش رفت ولی بعد از آن آمار دقیق را هنوز نمیدانم.
* در مورد کارهای قدیمیتان بگویید؟
ـ از سال 45 کارم را با انسان شروع کردم. انسانی که دچار فقر مادی و معنوی است، انسانی بدون سر و با شکم خالی. بعد، آنها به دستهای بالدار تبدیل شدند. در مرحله بعد به انسانهایی تبدیل شدند که مرغهای ماشینی، پیچهای سرشان را میخوردند و در گورشان به انتظار مرگ هستند. بعد که با شعرهای مولانا که آشنا شدم پرندگان خشن تلطیف شدند.
* چه زمانی بود؟
- سال 1350 که 39 سالم بود.
* چگونه با اشعار مولانا آشنا شدید؟
- از بچگی آشنا بودم و همین باعث شد در کارم تاثیر بگذارد. بعد هم به سراغ عطار رفتم.
* چرا عطار؟
- عطار را از طریق مولانا شناختم که گفت: "هفت شهر عشق را عطار گشت با هم، زان هنوز اندر خم یک کوچهایم."
* این اتفاق چه زمانی بود؟
- من حدود 7 ـ 8 سال روی مولانا کار کردم، بعد سراغ عطار رفتم و از چهار سال قبل هم مضامین همه نمایشگاههایم مال خودم است.
* اصولا چرا به سراغ مجسمه رفتید؟
- من در 10 سالگی نقاشی را از علی اکبرخان نجم آبادی را یاد گرفتم و مجسمهسازی را از رفیع آلتی آموختم اما در دانشگاه سینما خواندم و چون همیشه دوست داشتم همه کارها در دست خودم باشد، در رشته کارگردانی هم تحصیل کردم که 12 سال هم استادیار دانشکده هنرهای دراماتیک شدم و به دنبال آن فرانسه رفتم و دوباره به ایران برگشتم. کلا زندگی عجیب و غریبی داشتم.
* چرا دوباره به ایران برگشتید؟
- چون من مردم ایران را بسیار دوست دارم و همیشه مدیون آنها هستم. محبتی که آنها نسبت به من دارند در هیچ کجای دنیا نمیتوانم پیدا کنم.
* خیلیها میگویند مردم در ایران زیاد اهل بازدید از نگارخانهها نیستند.
- شما عکسالعمل مردم را در مقابل حادثه سرقت یا ناپدید شدن مجسمهها ببینید که چقدر زیبا بود. مردم ما بسیار به هنر علاقمند هستند و اگر دعوتشان کنید حتما به تماشای نگارخانهها میروند. حتما دعوتشان نکردهاید.
* به همان نسبت که میگویید مردم نسبت به سرقت مجسمهها عکسالعمل نشان دادند، جامعه مجسمهسازان واکنش یکپارچه و زیادی نداشت.
- به نظرم مجسمهها دزدیده نشدهاند ناپدید شدهاند. البته من سخنگوی جامعه مجسمهسازان نیستم و نمیتوانم به جای آنها حرف بزنم اما دست مجسمهسازان کوتاه است ولی همه از این ماجرا متاثر هستند. از طرفی اگر همه ما جمع میشدیم و کلی تلاش میکردیم این تبلیغی که برای مجسمهسازی شده است صورت نمیگرفت. از ناپدیدکنندگان مجسمهها ممنون هستیم که به این زیبایی برایمان تبلیغ میکنند چون باردیگر توجه مردم را به مجسمه جلب کردهاند. هیچوقت خودمان به این راحتی نمیتوانستیم این کار را انجام دهیم.
* جریان مجسمهسازی را چگونه میبینید؟
- مجسمهسازان با مرارت و سختی فراوان کار میکنند. استعدادهای زیادی داریم. فکر میکنم لااقل اگر امکاناتی برای مجسمهسازان فراهم شود به راحتی جوابگوی قاره آسیا هستیم و میتوانیم حرفهای بزرگی برای دنیا داشته باشیم.
* این امکانات چه هستند؟
- در حد اینکه مجسمهسازان بتوانند آتلیههای بزرگ و یک زندگی حداقلی داشته باشند.
* شما در خارج از کشور هم زندگی کردهاید، جریانهای هنری در آنجا چگونه است؟
- مثالی میزنم که خیلی دردناک است. سال گذشته داور جشنواره هنرهای تجسمی جوان در گرگان بودم. دختری از قرقیزستان در جشنواره شرکت کرده بود. عکس یکی از مجسمههایش را نشان داد که دو متر ارتفاع داشت. وقتی پرسیدم آن را با چه مادهای ساختهای گفت که یک نوع پلاستیسین است که ما هم در کارهایمان استفاده میکنیم. منتهی در ایران کیلویی 25 تا 50 هزار تومان است که بستگی به نوع پلاستیسین دارد. کل مجسمه از این ماده بود و زمانی که از او پرسیدم چه مقدار از این ماده در مجسمه بکار رفته است، گفت که 200 کیلو. به او گفتم پس احتمالا خانواده خیلی ثروتمندی داری که توانستهاند هزینه این ماده را بپردازند. اوهم گفت که هنرستانمان این ماده در اختیارم گذاشته است. این 200 کیلو پلاستیسین تا به حال در اختیار تمام مجسمهسازان ما نبوده است ولی یک هنرجوی 16 ساله قرقیزستانی داشت.
* سفارش ساخت مجسمه در کشور چه وضعیتی دارد؟
- معمولا نهاد و سازمانها شخصیتهای برجسته یا یادمانی را به مناسبتی سفارش میدهند.
* جوابگوی اینهمه مجمسهساز هست؟
- هیچوقت. من مدتی در اسپانیا نیز زندگی کردهام. در آنجا قانونی دارند که هر معماری موظف است در یک ساختمان مسکونی محلی برای مجسمه و تابلوی نقاشی تعبیه کند. بعد از اینکه ساختمان آماده شد، معمار به انجمن نقاشان و مجسمهسازان اعلام میکند که به اقتضای نوع معماری اثری تعیین شود. هزینه هم به نقاش و مجسمهساز اختصاص پیدا میکند.
* برای آینده چه برنامههایی دارید؟
- پرندهها را ادامه میدهم. یک هنرمند در دل کارش هر روز موضوعهای تازهای انتخاب میکند و منهم سعی میکنم راهم را با کارهای جدید ادامه بدهم.
.....................................................
گفتوگو: سحر آزاد
نظر شما