پیش از این اشاره شد که منطق یاریگر ماست تا چگونه استدلال کردن را بیاموزیم. همچنین کارکرد دیگر منطق جلوگیری از راه یافتن مغالطه یعنی خطای در استدلال در مباحث ماست. هدفی که تفکر انتقادی یا سنجشگرانهاندیشی(Critical Thinking) نیز در پی آن است.
سنجشگرانهاندیشی شیوهای از اندیشیدن درباره هر موضوع، محتوا یا مسئله است که در آن اندیشهگر با توجه به معیارهای اندیشهای، کیفیت اندیشیدن خود را بهبود میبخشد.
در واقع ما در سنجشگرانهاندیشی با ملاحظه فعالانه، سرسختانه و دقیق یک عقیده یا ادعا و دلایلی که آن را پشتیبانی میکنند و نیز نتایجی که میتواند از آن حاصل شود، اندیشیدنی متأملانه را تجربه میکنیم.
در نهایت آنچه در این روند رخ میدهد عبارت است از تفسیر و ارزیابی ماهرانه و فعال مشاهدات، پیامها، اطلاعات و استدلالها.
با این اوصاف توجه به این نکته ضروری است که سنجشگرانهاندیشی بیش از آنکه یک دانش باشد، یک فن و مهارت است، مهارتی که علاوه بر منطق، از روانشناسی و معرفتشناسی نیز تغذیه میکند.
به بیان دیگر آنچه ما در چنین فرآیندهای سنجشگرانهاندیشانهای با آن مواجهیم بررسی آسیبشناسانه نسبتهایی است که یکایک افراد با دیگران برقرار میکنند. این آسیبشناسی در نهایت به این افراد کمک خواهد کرد تا این نسبتها و گفتگوهایی را که شکل میگیرند تا حد ممکن از این آسیبها دور نگه دارند.
یکی از مهمترین مسایلی که در این مواجهه آسیبشناسانه میتوان مورد نظر قرار داد بررسی موانعی است که امکان اندیشیدن را سلب میکنند.
به عنوان مثال میتوان به تجربهای اشاره کرد که معمولاً برای بسیاری از افراد پیش میآید و آن خودداری از تفکر به دلیل ارعاب است. کودکی که در مدرسه از ترس تنبیه، به جای اندیشیدن و بیان اندیشهاش، آنچه را که معلم میگوید طوطیوار حفظ میکند و همان را بی کم و کاست تحویل میدهد یا کسانی که به دلیل ترس از مجازات یا ارعاب، از اندیشیدن انصراف میدهند از این جملهاند.
اما گاه ممکن است افراد با میل و رغبت، تفکر را به کناری نهند، همچون خیل عظیمی از افراد که پای سخنرانی سخنوری چیرهدست، سراسر شور و شوق میشوند و در میان جمعیت حاضر، تودهوار عمل میکنند، بیآنکه بکوشند مواجههای سنجشگرانه با سخنان آن سخنور داشته باشند.
مثالهایی از این دست بسیار است اما آنچه قرار است در این یادداشت مورد تأکید بیشتر قرار گیرد، آسیبی است که در جامعه کنونی ما نیز به شدت رواج یافته است.
امروزه عناوین و القاب بخشی از هویت بسیاری از افراد را تشکیل میدهد؛ عناوینی که قرار است توصیفگر امر واقع باشند و تصویری تا حد ممکن نزدیک به موقعیت واقعی افراد را نشان دهند، اما خود به آسیبی جدی در روابط اجتماعی افراد تبدیل شدهاند.
ما هر روزه سخنان بسیاری را میشنویم که با عباراتی چون «آقای دکتر...»، «آقای مهندس...» و مانند آن همراه میشوند و طوری بیان میشوند که گویی چون فلانی پیش از اسمش فلان عنوان آمده پس حرفش میتواند حجت باشد. حال آنکه واضح است که پشتوانه یک سخن یا ادعا، دلایلی است که برای آن سخن یا ادعا ذکر میشود و نه صرف جایگاه، موقعیت یا عنوان گوینده آن.
یعنی ممکن است که آقای دکتر یا مهندس فوقالذکر هر حرفی بزند و این حرفها ممکن است درست یا نادرست باشند و استدلالهایی که در دفاع از ادعایی طرح میشود، معتبر یا نامعتبر باشند. بنابراین عنوان افراد به تنهایی نمیتواند ملاکی برای پذیرش سخن و ادعای آنها باشد.
اما این چنین نگرشی که عنوان را ملاک پذیرش یا عدم پذیرش سخنان افراد در نظر میگیرد میتواند آسیبهای دیگری نیز در پی داشته باشد.
مدرکگرایی افراطیای را که هماکنون در جامعه ما رواج یافته است میتوان یکی از پیامدهای این چنین نگرشی دانست. تا آنجا که خانوادهها بیشتر از آنکه دغدغهشان، تربیت فرزندانی توانا و سنجشگر باشد که خود میتوانند در هر شرایطی به قدر کفایت به زندگیشان سر و سامان دهند، "مدرکی" است که فرزندشان میگیرند و با آن مدرک، هم پدر و مادر سری در میان سرها در میآورند و هم فرزندشان میتواند شغل و همسر بهتری داشته باشد!
این مدرکگرایی اما تا آنجا پیش میرود که ظرفیت دانشگاهها بیمحابا و بدون توجه به کیفیت آموزش، افزایش مییابد و گاه حتی افرادی پیدا میشوند که برای ارضای این میل مفرط به داشتن مدرک، دست به دامان جاعلان مدارک دانشگاهی میشوند یا پولهای گزاف خرج میکنند تا مدرکی برای خود دست و پا کنند.
نکته دیگری که توجه به آن میتواند در برخورد با افراد راهگشا باشد این است که حتی اگر شخصی، مدرکی در فلان رشته گرفته است و در همان رشته سرآمد باشد باز این مسئله دلیل نمیشود که وی صلاحیت سخن گفتن درباب موضوعات خارج از حوزه تخصصش را هم داشته باشد.
به دیگر سخن تخصص فرد در یک رشته خاص نمیتواند پشتوانهای برای سخنان و ادعاهای وی در دیگر حوزهها محسوب شود.
نظر شما