1
به گزارش خبرگزاري مهر ؛ كواين و ويتگنشتاين بي ترديد از معروفترين و تاثيرگذارترين فيلسوفان قرن بيستم به شمار مي روند. در حقيقت آنها در حوزه فلسفه تحليلي از جدي ترين و عميق ترين فيلسوفان قرن گذشته هستند. "رساله منطقي - فلسفي" ويتگنشتاين چرخشي زبان شناختي را در فسلفه تحليلي قرن بيستم خبر مي داد و پوزيتيويستهاي حلقه وين را متاثر كرد. در حالي كه كتاب " پژوهشهاي فلسفي" او محرك اصلي فلسفه تحليلي اي بود كه تا دهه هفتاد قرن بيستم بر فسلفه انگلوامريكن مسلط شد و به تاثيرگذاري بر فيلسوفان معاصر ادامه مي دهد. كواين هم سرشناس ترين فيلسوف پساپوزيتيويستي امريكاست و كارهاي او نقطه عطفي مسلم در فلسفه تحليلي به حساب مي آيد. اين كارها تغيير موضعي را هم از پوزيتيويستها و هم از فلسفه تحليلي به وجود مي آورند. بدين جهت استنباط و فهم شباهتها و تفاوتهاي اين دو فيلسوف اگر خواهان رسيدن به فهم و دريافت درستي از فكر فلسفي معاصر باشيم ضروري است. مقايسه اين دو فيلسوف مطرح و تاثيرگذار ما را مستقيما به قلب مباحث فلسفه تحليلي رهنمون مي شود.
ويتگنشتاين و كواين هر دو از راههاي متفاوتي پيودهاي نزديكي ميان مضامين متفاوت چون معنا، ضرورت منطقي ، معرفت و سرشت خود فلسفه به وجود آورده اند. تفاوتهاو شباهتهاي آنها هرچه كه باشد اين دو فيلسوف دوران ساز تصورات متفاوتي را براي شكل مناسب فعاليت فلسفي پيشنهاد مي كنند. هر دو ايده " فلسفه اولي" را كه در انديشه هاي افلاطون و دكارت شاخص است و بر طبق آن، فلسفه با تعقل محض ، مباني بقيه معرفت بشري را فراهم مي آورد رد مي كنند. اما آنچه آنها به جاي اين تصوير بنيادين مي گذارند به صورت چشمگيري متفاوت است. كواين فلسفه را به عنوان حوزه اي پيوسته با علم مي نگرد و وجود هرگونه روش فلسفي قطعي را رد مي كند. در نظر كواين فلسفه مانند علم ، به مضامين واقعي معطوف است و روش شناسي آن هم بيشتر تجربي است. هرچند كه فلسفه به كلي ترين ويژگيهاي واقعيت نظر دارد. اين ديدگاه حتي از سوي افرادي كه مخالف جنبه هاي ديگر فلسفه كواين هستند به خصوص مدافعان بحث هوش مصنوعي و مدافعان روان شناسي شناختي نيز پذيرفته شده است. اين تصور از فلسفه البته بر تجربه گرايي افراطي كواين متكي است و اين حتي وي را به رد مفهوم ضرورت منطقي نيز سوق داده است. او اذعان مي كند كه هيچ تفاوت كيفي ميان گزاره هاي تجربي و گزاره هاي منطقي رياضيات و مابعدالطبيعه كه اين دسته گفته مي شود ضروري هستند وجود ندارد.
در مقابل ويتگنشتاين اصرار دارد كه تقابل ميان گزاره هاي ضروري و تجربي حتي بيش از آن چيزي است كه به صورت رايج و سنتي فرض مي شود. ويتگنشتاين به همگون سازي ميان علم و فلسفه به عنوان سرچشمه اصلي آشفتگي فلسفي نظر مي كند. وظيفه فلسفه نزد ويتگنشتاين وصف يا شرح واقعيت نيست بلكه فلسفه آشفتگيهاي مفهومي را كه به نظر او در دل بسياري از فلسفه ورزي هاي كلاسيك و معاصر قرار دارد رفع مي كند و اين كار را هم با روشن ساختن " دستور زبان" و قواعد زبان ما صورت مي دهد.
2
روش شناسي هاي ارايه شده از سوي ويتگنشتاين متاخر و كواين تنها روش شناختي هاي موجود در تفكر انگلوساكسون به شمار نمي آيند. شكل تحليلي كه ويتگنشتاين متقدم در رساله پيشنهاد كرده راه را بر تنوع روش شناسي بسته است و اين رويكرد البته در سنت فلسفه تحليلي بسي به چشم مي آيد. با وجود اين، دشوار است تصور كنيم اين تلاش بتواند در نور نقادي هاي عميقي كه كواين و ويتگنشتاين از جبهه هاي گوناگون بدان روا داشته اند تاب بياورد. به نظر مي رسد گزينه اصلي كه امروزه براي فيلسوفان موجود است تصور علمي از فلسفه كه به وسيله كواين پيشنهاد مي شود و تصور ايضاح مفهومي از سوي ويتگنشتاين هستند. اما اين كه كداميك از اينها را بايد گزينش كرد پس از نقد سرشت متعارض اين گزينه ها حاصل مي آيد. فراموش نكنيم كه در تكثر فلسفي جهان كنوني ، تلقي هاي كلاسيك هم فرصت ظهور مجدد يافته اند كه در كنار اين دو گزينه قابل طرح هستند.
3
در ادامه گزارش خبرگزاري مهر مي خوانيم : مفسران در مورد رابطه ميان ويتگنشتاين و كواين بسيار اختلاف نظر دارند. از يك سو پاره اي از افراد آنها را به عنوان فيلسوفاني كه كه از روشهاي گوناگون و منظرهاي متفاوت امر واحدي را بازگو مي كنند معرفي مي نمايند. از سوي ديگر، مفسراني كه تمايل به اطلاق باورهاي متفاوت به اين دو متفكر دارند مقايسه هايي چون مقايسه فوق را به عنوان امر متكلفانه اي رد مي كنند و نقدي افراطي در اين مورد به بحث روا مي دارند. در واقع گفته شده است كه حمله كواين بر تمايز گزاره هاي تحليلي و تركيبي نقد شالوده تصوير هنجاري زبان است كه اين تصوير البته در مركز تفكر ويتگنشتاين قرار دارد. از سوي ديگر ، تاكيد ويتگنشتاين بر اهميت به رسميت شناختن قواعد براي كاربرد واژه ها در يك زبان قابل مفاهمه مي تواند به عنوان تهديد كننده تصور رفتارگرايانه كواين در مورد زبان تلقي شود. ما با علم به تفاوتهاي روش شناختي و محتوايي ميان اين دو فيلسوف به پاره اي شباهتها ي موجود در انديشه آنها اشاره مي كنيم: ( الف) اين دو فيلسوف هر دو در باب معنا كه از پرمناقشه ترين موضوعات فلسفي معاصر است اظهار نظر كرده اند و مواضع آنها در اين باب لااقل به ظاهر مشابه هستند. به نظر آنها معاني واژه ها نه انديشه هايي در ذهن و نه اشيايي در واقعيت از نوع افلاطوني يا انواع ديگر به شمار نمي روند. هر دو فيلسوف منكر اين نكته هستند كه تصور معنا بتواند به صورت ذهني تبيين شود، يعني با اشاره به اعمال ذهني معنا يا قصد يا با اشاره به تصورات ذهني ايده ها. ويتگنشتاين اذعان مي كند كه تصور معنا مگر براي تعابيري چون : " ... معنا مي دهد" يا "... هيچ معنايي ندارد" مهجور است و كواين تصريح مي كند كه روشهاي سودمندي كه در آنها انسانها معمولا در مورد معاني سخن مي گويند به دو روش خلاصه مي شود: داشتن معناهايي كه اهميت دارند و تشابه معنا يا ترداف. آنچه ارايه معناي يك سخن ناميده مي شود صرفا بيان يك مترداف است كه معمولا با زبان آشكارتري نسبت به مفهوم اوليه بيان مي شود اما ارزش تبييني ماهيتهاي ميانجي و غيرقابل فروكاستني ويژه كه معاني ناميده مي شوند مطمئنا گمراه كننده است.
(ب) يكي از معروفترين سخنان ويتگنشتاين اين است كه : " از معنا پرسش نكن از كاربرد بپرس" . كواين هم در يكي از اشاره هاي معدود خود به ويتگشتاين با تاييد اين جمله آن را با انديشه هاي جان ديويي كه خود آن را قبول دارد مقايسه مي كند. ( نوشتار " كاربرد و موقعيت آن در معنا" - ص 46) .
(پ) كواين صراحتا تمايز ميان گزاره هاي تركيبي و تحليلي را رد مي كند. ويتگنشتاين هم همانطور كه پيشاپيش اشاره شد از پايبندان بدين تمايز است ، با اين همه، وي در پاره اي از موارد اذعان دارد كه هر قضيه اي كه تركيبي پيشين باشد مانند گزاره هاي رياضياتي است. ( در كتاب " تاملاتي بر مباني رياضيات" - ص 246). از اين عبارت كه با كنايه ابراز شده است پاره اي از مفسران ترديد ويتگنشتاين به اين تمايز را لااقل در پاره اي از دوره هاي حيات زندگي فكري وي نتيجه گرفته اند.
(ت) هر دو فيلسوف ديدگاه حلقه وين مبني بر اين كه حقايق منطقي با قرارداد يا بر حسب معاني شان صادق هستند رد مي كنند. بر طبق نظر كواين اين ايده كه معاني واژه ها ، خواه بر حسب ايده هايي در ذهن ساخته شوند يا بر حسب ماهياتي انتزاعي ، حقايقي را تعيين مي كنند و ما را وا مي دارند تا واژه ها را به گونه خاصي به كار بريم افسانه هاي يك موزه هستند كه در آن اشياء ، معاني و واژه ها عنوانها هستند ( "نسبيت هستي شناختي" - ص 27) بر طبق نظر ويتگنشتاين نيز گفتن اين كه نقيض نقيض يك امر خود آن امر است از معناي سلبي ناشي مي شود و با تصور اسطوره اي معنا مبني بر ربط معنا - جسم پيوند حاصل مي كند و بنابراين قابل قبول نيست. ( "دستور زبان فسلفي" - ص 54) .
(ث) ويتگنشتاين و كواين هر دو منكر اين نكته هستند كه زبان طبيعي مانند حساب واجد قواعد قطعي است كه شرايط لازم و كافي براي استعمال همه تعابير معنادار زبان را فراهم مي سازد.
(ج) هر دو منكر فروكاستن همه قضايا يا جملات به مجموعه اي از قضايا كه به صورت منحصر بفردي با تجربه اثبات شوند هستند.
(ح) آنها هر دو بنيانگرايي موجود در معرفت شناسي كلاسيك را رد مي كنند. موضع كواين در اين حكم تجلي مي يابد كه " هيچ فلسفه اولي اي وجود ندارد" . كل گرايي كواين باعث تغيير بنيادين بنيان گرايي مي شود و معرفت شناسي طبيعي شده كه از روان شناسي عصب - فيزيولوژي و فيزيك ناشي مي شود جايگزين پژوهشهاي مربوط به توجيه مدعيات معرفت از طريق تبيين علي مي شود. بحثهاي ويتگنشتاين در مورد زبان خصوصي هم بنيان گرايي كلاسيك را تضعيف مي كنند. در كتاب " در باب يقين" كه به پارسي نيز ترجمه شده هرچند بنيان گرايي معرفتي با معرفت شناسي طبيعي شده جايگزين نمي شود با معرفت شناسي اجتماعي شده جايگزين مي شود.
(خ) ويتگنشتاين و كواين هر دو با يكديگر موافقند كه آموزش زبان بر تمرين متكي است . بنابراين يادگيري زبان نه انديشه و نه معرفت ذاتي را با خود به عنوان پيش فرض همراه ندارد.
(د) هر دو ترجمه افراطي را مورد توجه قرار مي دهند. يعني ترجمه از زبان انسانهاي كاملا بيگانه و روش پژوهشي براي آشكار ساختن مفاهيم زبان، معنا و فهم. ويتگنشتاين مانند كواين در اين گستره چشم اندازي قوم شناسانه اتخاذ مي كند . به نظر اين دو، رفتار رايج بشري يك نظام دلالت است كه از طريق آنها ما زبان ناشناخته اي را تفسير مي كنيم.
(ذ) هر دو مسئله عدم قطعيت در كاربرد زبان و تفسير كاربرد آن را به رسميت مي شناسند.
(ر) هر دو به مسئله فهم از دريچه رفتارشناسانه نزديك مي شوند.
( ز) هر دو در نظريه صدق، نظريات انطباق و انسجام را رد مي كنند.
( ژ) براي فهم يك زبان هر دو رويكردي كل گرايانه اتخاذ مي كنند. هر دو به شبكه اي از باور معتقدند كه اجزاري آن در هم تنيده اند.
(س) هيچ كدام گزاره هاي رياضياتي را ابطال پذير نمي دانند.
تكرار كنيم كه ذكر اين تشابهات كلان اولا نبايد اختلاف نظرهاي اين دو فيلسوف را در پاره اي از مهمترين موضوعات و به خصوص بحث روش شناسي ناديده بگيرد و ثانيا نبايد ما را از جستار در انديشه هاي گوناگون آنها كه در كتب و مقالات بسياري پراكنده هستند بي نياز سازد.
4
در آخر به تشابهي ميان ويتگنشتاين و كواين اشاره مي كنيم كه بيش و پيش از آن كه به آرا و مفاد رويكردهاي آنها متكي باشد با شخصيت فكري و فسلفي اين دو مربوط است. تاريخ فلسفه بشري مانند تاريخ هر تفكر ديگري با تنوعها و تكثرهاي فراوان همراه است. در تفلسف به دلايلي كه ذكر آنها در مجال اين مقال نيست گاهي اين تكثرها به تشتت منجر مي شوند. تاريخ تفلسف تاريخ مواجهه با پرسشهاي كلان و فربهي بوده است كه تجلي فلسفي عقل انسان متواضعانه قصد رويارويي با آنها را داشته است. بدين جهت است كه مولفه هاي حيرت و شگفتي كه مورخان تاريخ معارف بشري معمولا آنها را با آغاز و انجام هرگونه معرفت ورزي عجين مي دانند دروادي فلسفه نمود بيشتري مي يابد.
در اين وادي البته گستردگي معلومات، تكيه و تاكيد بر روشهاي معتبر، حفظ استمرار و انسجام اين حوزه از دانش بشري، صريح و واضح سخن گفتن ، داشتن روحيه انتقادي و جسارت فكري، پرسشگري و عاقبت گفت و گو مشخص هاي مهمي براي پيشبرد آن به شمار مي روند ، اما نكته اي در فلسفه مهم است كه شايد در ديگر شاخه هاي دانش بشري به آن اندازه اهميت نداشته باشد و ان تامل و شك در بديهياتي است كه براي سالها و شايد قرنها با تكيه بر آنها دانش فلسفي را به پيش برده اند. اگر نگاهي به تاريخ فلسفه بيندازيم اهميت بسياري از فيلسوفان به جهت اين جنبه از انديشه شان بوده است. رويكرد هيوم به بحث عليت، نگاه كانت به ماهيت احكام تركيبي پيشين ، چشم انداز هگل به نسبت سوژه و ابژه و نگاه هيدگر به دوگانگي دكارتي همه نشان از قانوني ضمني اما نسبتا فراگير در فلسفه دارند ؛ اين كه فلسفه هرچند به شارح و مفسر نياز دارد و شارحان به طور حتم در پيشبرد كاروان تفلسف بشري نقشي مهم ايفا كرده و مي كنند اما فلسفه وادي شك و پرسش است. شك در عميق ترين افكار خود و ديگران و سامان دادن گفت و گويي ناب و عميق با خود و ديگران در باب اوليه ترين پيشفرضها. كواين و ويتگنشتاين مصاديق خوبي براي اين تاويل از كار فلسفي هستند. هر دو عقبه اي فلسفي را با خود همراه دارند ، يكي فلسفه متقدم خود را ( ويتگنشتاين) و ديگري ( كواين ) غولي فكري چون كارنپ ، اما هر دو توانسته اند با گذر از آن مراحل ضمن وام گيري از گذشته فكري، راه جديدي فراروي فيلسوفان و فلسفه بگشايند. يكي اصلي ترين كار خود، "رساله" را نقد مي كند ؛ رساله اي كه هويت فكري وي به شمار مي رود و ديگري به پروپاي اصلي ترين پيشفرض فكري هر فيلسوفي مي پيچد ؛ يعني فرض تمايز ميان گزاره هاي تركيبي و تحليلي را مورد ترديد قرار مي دهد. با اين حال ، هر دو به آدمي اعتماد دارند ، اعتقاد دارند كه انسان مي تواند با تكيه بر خردورزي ، بسياري از مشكلات خود در عرصه هاي گوناگون را حل كند.
نظر شما