گفتگوی عمیق میان فلاسفه که هر کدام به سنتهای فکری متفاوت و گوناگون تعلق دارند، همیشه امری چالش برانگیز است.
دو فیلسوف بزرگ قرن بیستم یعنی هایدگر و ویتگنشتاین یادآور میشوند که فلسفه وقتی از زندگی عملی و رویههای کارکردی و عملی خود جدا میشود به انحراف میرود.
تفاوت میان "نظر" و "عمل" یا "اصول معرفت" و "عمل" یکی از موضوعات بنیادین و اساسی در فلسفه به شمار میرود. این موضوع زمانی اهمیت دوچندانی پیدا میکند که فلسفه انعکاسی از زندگی عادی باشد.
فلسفه مدرن در غرب که از زمان دکارت آغاز میشود شکاف و مرزی عمیق میان نظریه انتزاعی و عمل ایجاد کرد. علت این موضوع این بود که علوم و معارف مدرن نیازمند گسست از هر گونه تجارب عادی و معمولی بود.
صرف انتخاب یک موضوع خیلی تأثیرگذار نیست، مهم این است که در انتخاب این موضوع چقدر کار شده باشد و متناسب با مقتضیات فکری و فرهنگی جامعه ما انتخاب شده باشد. طبیعی است که ما در جامعهمان فلسفهای را در دانشگاههایمان میخوانیم که نسبت چندانی با اتفاقاتی که در جامعه میافتد ندارد یعنی تحصیلکرده فلسفه ما وقتی از دانشگاه بیرون میآید نمیداند این چیزهایی که خوانده در کجاها کاربرد دارد. جامعه هم نمیداند دانشجوی فلسفه برای چه دارد فلسفه میخواند و اگر معلم فلسفه نشد بایستی چهکار کند.
این موضوع یعنی نسبت میان نظر و عمل میتواند به این لحاظ خیلی مهم باشد، اینکه ما تئوریپردازی در فلسفه میکنیم در مقام عمل هم باید ببینیم که در جامعه و در فکر مردم چه تأثیری میتواند داشته باشد. دراین وادی رابطه میان فلسفه و سایر علوم باید بررسی شوند. در نسبت میان نظر و عمل باید مشخص بشود که آیا این فلسفه، فلسفه محض است یا فلسفه کاربردی هم است و فلسفه کاربردی لاجرم با حیطههای علوم پایه مثل فیزیک و ریاضیات و اینها ارتباط دارد.
این هم به زیرساختهای رشته فلسفه در ایران برمیگردد که ما باید در طراحی دروس فلسفه این را در نظر بگیریم که دانشجو فقط و فقط از رشتههای علوم انسانی، وارد این وادی نشود و حداقل یک مقدماتی هم درباره ریاضیات و علوم نوین هم باید بداند.
آنچه که بیشتر مطرح است این است که فلسفه بیشتر جنبه انتزاعی و نظری دارد. این صحیح است منتها فلسفه کاربردش غیرمستقیم است نه مستقیم، مبنایش نظر و تئوری است. هیچ علم تجربی هم بدون مبانی نظری قابل اثبات نیست. بنابراین تمام علوم نیاز به مبانی نظری دارند و علوم تجربی هم نمیتوانند بدون فلسفههای علم کار و تفحص کنند.
فلسفه هم بعد نظری و هم بعد عملی دارد. تفکر فلسفی سعی میکند این مطلب را اشاعه بدهد که هرگونه بحثی در صحنه عمل باید ریشه در بحثهای نظری داشته باشد و اگر آن مبانی و ریشههای نظری بحث خوب جستجو و علتیابی نشوند هرگونه فعالیتی در حوزه عمل عقیم و نارسا خواهد بود.
در واقع تفکر فلسفی ما را به این نکته هدایت میکند که ریشهایتر به مسائل بپردازیم و آنها را حل کنیم، علتهای دقیقش جستجو کنیم و پس از آن به راهحلهای اجتماعی و کاربردی برسیم. اشاعه این تفکر میتواند خیلی مؤثر واقع شود.
نظر شما