پیش از این در همین سلسله یادداشتها، مطلبی منتشر شد با عنوان "خبرنگار بیطرف، خبرنگار مرده است". آن مطلب بر آن بود تا این نکته را طرح کند که خبرنگاری به طور خاص و مواجهه با مسایل گوناگون و سخن گفتن از هر چیزی به طور عام، به نحو کاملاً بیطرفانه امری محال است. به این معنا که همواره گوینده مبانی متافیزیکی و گاه اثبات ناشدهای را در ذهن و ضمیر خود دارد که آن مبانی آگاهانه یا ناآگاهانه بر اتخاذ مواضع وی تأثیر میگذارد.
بنابراین آنچه میتواند در چنین شرایطی اهمیت داشته باشد کوشش در جهت وضوح بخشیدن به این مبانی و آگاه شدن به آنها و نیز گشوده نگاه داشتن خود در برابر انتقادات دیگر افراد است. از این رهگذر میتوان امیدوار بود که برچسب "بیطرفی" منجر به آن نگردد که سویههای مختلف مسایل مورد غفلت واقع شوند.
سیاه و سفید اندیشی اما سویه دیگر بیطرفی محض است؛ اگر بتوان امکان این بیطرفی را ممکن دانست. اگر در بیطرفی، فرد مدعی عدم جانبداری مطلق را ویژگی بارز خود عنوان میکند، در سیاه و سفید اندیشی، هر مورد خاص همچون یکی از دو کران قلمداد میشود، بیآنکه به این نکته توجه شود که در بین این دو کران، طیفی از حالتهای ممکن وجود دارد که مورد مذکور میتواند با آنها تطابق داشته باشد.
در واقع سیاه و سفید اندیشی نوعی دوگانهانگاری حاد است و هنگامی رخ میدهد که فرد میکوشد جهان را در درون مقولات پیشانگاشته بسیار ساده خود جای دهد.
این گونه اندیشیدن دو قطبی محض آنگاه میتواند آسیبزا باشد که آن را در بستر روابط انسانی و اجتماعی، با تمامی پیچیدگیهای آن در نظر بگیریم. مثلاً اگر انسانها را به دو دسته خوب و بد تقسیم کنیم و بر این باور باشیم که هر انسانی یا خوب است یا بد، آنگاه در دام مغالطه سیاه و سفید اندیشی گرفتار شدهایم.
این طرز نگاه به جهان و انسان احتمالاً نتیجهای جز این نخواهد داشت که مدعی در نهایت خود را در موضع حق نشانده و پس از ارزیابی دیگران، آنهایی را که از نظر وی و با توجه به ملاکهای پیشانگاشته خود، خوب و بر حق میداند، مورد لطف قرار داده و دیگرانی را که با ملاکهای وی از حقیقت و خوب بودن همخوانی ندارند، باطل انگاشته و در نهایت چه بسا طرد و حذف آنها را تا مرز قتلعام و حذف فیزیکی آنها در پیش بگیرد.
نمونه دیگر متهمی است که به دلیل انجام اعمال مجرمانه در دادگاه محاکه میشود. در اینکه وضعیت هر متهمی باید بررسی و در صورت اثبات جرم، مجازات شود، شکی نیست، اما در چنین مواردی نیز حتی نمیتوان به ضرس قاطع فردی را تماماً مجرم/گناهکار دانست یا مبری از هر جرم و گناهی.
شاید به همین دلیل باشد که هیئت منصفه به عنوان وجدان بیدار جامعه در کنار قاضی قرار میگیرد تا شاید با کمترین یکسویهنگری، اتهامات فرد، مورد قضاوت قرار گیرد.
با این اوصاف همواره باید در نظر داشت که در جهان آدمیان، هر فردی در درون پیوستاری از امور ممکن گوناگون قرار دارد، هرچند جایگاه وی در این پیوستار در تمام عمر ثابت نیست. جهان سراسر سیاه یا سفید نیست و چه بسا بیشتر خاکستری باشد.
این موضوع اما بدین معنا نیست که سیاه و سفید اندیشی همواره نا به جاست. در برخی موارد واقعاً فقط دو موضع وجود دارد که باید یکی از آنها را برگزید. نمیتوان در آزمون کنکور که هر سؤال تنها چهار گزینه دارد و تنها باید یکی از آنها را انتخاب کرد، با این توجیه که این سیاه و سفید اندیشی است، هیچ گزینهای را علامت نزد یا بیش از یک مورد را انتخاب کرد.
به بیان دیگر مغالطه سیاه و سفید اندیشی، بدین معنا نیست که نباید مرزی میان امور قائل شد یا آدمیان همه نه خوب هستند و نه بد، یا هیچ مجرمی تمام و کمال مقصر نیست و در نتیجه نباید وی را مجازات کرد. سامان هر جامعه در گرو تعیین مرزهاست، با این فرض که این مرزها در واقع اعتباریاند.
آنچه نباید مورد غفلت واقع شود نحوه استفاده از سیاه و سفید اندیشی است. به عنوان مثال اگر فردی از سیاه و سفید اندیشی به عنوان نوعی خطابه استفاده کند تا با ترغیب یا تحریک مخاطبان خود، آنها را بر آن دارد تا کاری کنند که خواست وی به هر نحو ممکنی محقق شود، آنگاه میتوان منتظر آسیبها و آفتهایی جدی و خطرناک بود؛ آفتهایی که نمونههای آن بارها در طول تاریخ رخ داده است.
نظر شما