به گزارش خبرنگار مهر در تبریز، جلسه انجمن صنفی روزنامه نگاران آذربایجان شرقی در روز خبرنگار آخرین جایی بود که استاد آرش آمد و شعر خواند و لبخند بر لب همه مان نشاند.
وقتی شعرش را تمام کرد آخرین پک را هم به سیگارش زد و لبخندی در جواب خسته نباشید تحویلمان داد.
دیروز اما داخل صندوق چوبی خوابیده و عکسی با همان لبخند همیشگی انگار نفس راحتی کشیده باشد نگاهمان می کرد. به قول یکی از بچه ها از معدود طنز پردازان خوشرو بود!!!
ترمه ای رویش کشیده بودند و هرکس گوشه ای نشسته. تن آرمیده اش هم کافی بود تا اینهمه هنرمند و نویسنده و خبرنگار و مسئول را یکجا جمع کند.
اینبار اما به شعرهایش کسی نخندید! همه مان مات و مبهوت چشم دوخته ایم به لبهای سخنرانانی که به یاد او برایمان می گویند و می گویند. این مراسم تشییع جنازه کسی است که واقعا نمی دانیم شناخته ایمش یا نه!
می روم سراغ بعضی از حاضرین که بپرسم آرش آزاد که بود؟
و با جواب غلامحسین فرنود خشکم می زند: «آرش که نبود؟!» این را می گوید و سکوت می کند.
و ما هر کدام برای خود آرشی شناخته بودیم.
رضا همراز، محقق را برای اولین بار از نزدیک می بینم. چهره غمگینش برای پرسیدن مرددم می کند. اما باید بشناسمش. بدانم آرش که بود؟ آرش ترجمان جامعه امروز ماست. چه از نظر طنز و چه در جدیت. عمری لبخند بر صورتش ننشست.
دکتر کامران پاشایی، استاد ادبیات فارسی به دو جمله اکتفا می کند: آرش یک ملت بود، آرش آذربایجان بود.
به طرف استاد "یالقیز" شاعر ظنزپرداز که به آرامی قدم برمی داردو در این مراسم در فراغ دوستش صحبت کرده می روم. خلاصه جوابم را می دهد: آرش عزیز ما بودو شخصیتی در عرصه طنز هم به فارسی و هم ترکی.
استاد نصیر پایه گذار، شاعر جناس که عادت داشتم به لبخندش، بدون آن لبخند همیشگی ایستاده.می گوید: اعجوبه بود. با آن قد کوتاه و حالت دوست داشتنی اش! دنیا دیگر مثل او را نمی بیند. وجودی نترس داشت. آذربایجان فریادش را از دست داد.
اینجا هرکسی که ربطی به فرهنگ دارد آمده. سر کلاسهای درس دکتر محمد حریری اکبری، استاد جامعه شناسی رفته بودم و شور درسهایش را تجربه کرده بودم. امروز اما با آن پیراهن سیاه و چهره گرفته خبری از نشاط کلاسهای درس در او نیست. می پرسم آرش را چگونه شناختید استاد؟ می گوید: آرش را طنز پردازی می شناسم که کاش در یک زبان متمرکز می شد و بین فارسی و ترکی آمد و رفت نداشت! به هر حال انسان با ارزشی بود. چون در مقدمه هر دو کتابش به نکته ای با ارزش اشاره کرده که در جامعه ای که همه را گریه گرفته به خندیدن احتیاج زیادی داریم. خندیدن را طنز پیاده می کند و اگر طنز ریشه اجتماعی و سیاسی نداشته باشد سبک و سطحی خواهد بود. من او را شاعر و طنزپردازی متعهد می شناسم.
برای اولین بار اشک را در چشمان بهروز خاماچی، عضو شورای شهر و محقق تاریخ آذربایجان دیدم. اشکهایی که حتی از پشت عینک نمی توانست پنهانشان کند: آرش افتخار آذربایجان در طنز است. خدمت بزرگش این است که مردم را شاد می کرد. حرفی در میان حرفهایش بود و به آگاهی جامعه کمک می کرد. انسان بزرگی بود که هیچ کس از او ناراحت نشد. جایش خالی است اما کاش همه در چنین مقامی از دنیا بروند.
حسین نجفی، مدیر عامل سازمان فرهنگی هنری شهرداری تبریز نیز اینگونه از آرش آزاد می گوید: آرش نقطه عطفی در تاریخ طنز و ادبیات استان است.
بهروز ایمانی، نویسنده آذربایجانی با لحن زیبای همیشگی اش آرش را شاعری عمیق و خوشفکر می داند که همراه با زمان جلو می رفت.
و به نظر محمد علی جدیدالاسلام، رئیس انجمن عکاسی آذربایجان شرقی، آرش یک دنیا بود. جانشین برحق معجز و فضولی ...
خسرو سرتیپی، دیگر شاعر معروف آذربایجان را می دانم اهل حرف زدن نیست. به یک جمله قناعت می کند: قله طنز معاصر آذربایجان بود.
استاد حسین نجفی، رئیس انجمن ادبی فضولی نیز می گوید: آرش نه در برار زر و نه زور سر فرود نیاورد. از تمام متعلقات خود را رها کرد و با سربلندی زندگی نمود و با سربلندی جان سپرد. از کودکی با قلم آشنا بود و تا لحظه مرگ نوشت.
صدای قرآن و دعا و تلقین که تمام می شود، گودال را پر می کنند از خروارها خاک... گودالی که "آرش" کماندار طنز آذربایجان در آن به خواب ابدی فرو رفته است.
نظر شما